part 10
یومی:اووو پس کلی ماجرا داشتین
ات:اوهوم
کوک:خب دیگه بلند شین بریم شام بخوریم.
بعد شام دوستای کوک که همون ۶ تا پسر بودن اومدن.
خدایی هات و جذاب بودن.
یومی انگار باهاشون دوست بودو باهاشون راحت بود.
بعد از رفتن یومی به سمت اتاق رفتم و کوک و پسرا داشتن با هم حرف میزدن.
دل درد داشتم برای همین رفتم
توی اشپزخونه تا قرصی بردارم.
که دستی رو شونم حس کردم.
سریع برگشتم که کوک رو دیدم.
کوک:چیشده
ات:ه..هیچی فقط قرص میخواستم
کوک:چ قرصی
ات:یه ذره دل درد داشتم گفتم قرص بندازم خوب شم خو
کوک:لازم نکرده!
ات:واا
کوک:بشین اینجا الان خودم برات دمنوش درست میکنم.
روی صندلی که توی اشپزخونه بود نشستم و به پسرا نگا میکردم.
همشون میگفتن میخندیدن و این خوشحالم میکرد.
کوک بعد از درست کردن دمنوش رفت پیش و پسرا و منم مشغول خوردن دمنوشم شدم.
ات:اوهوم
کوک:خب دیگه بلند شین بریم شام بخوریم.
بعد شام دوستای کوک که همون ۶ تا پسر بودن اومدن.
خدایی هات و جذاب بودن.
یومی انگار باهاشون دوست بودو باهاشون راحت بود.
بعد از رفتن یومی به سمت اتاق رفتم و کوک و پسرا داشتن با هم حرف میزدن.
دل درد داشتم برای همین رفتم
توی اشپزخونه تا قرصی بردارم.
که دستی رو شونم حس کردم.
سریع برگشتم که کوک رو دیدم.
کوک:چیشده
ات:ه..هیچی فقط قرص میخواستم
کوک:چ قرصی
ات:یه ذره دل درد داشتم گفتم قرص بندازم خوب شم خو
کوک:لازم نکرده!
ات:واا
کوک:بشین اینجا الان خودم برات دمنوش درست میکنم.
روی صندلی که توی اشپزخونه بود نشستم و به پسرا نگا میکردم.
همشون میگفتن میخندیدن و این خوشحالم میکرد.
کوک بعد از درست کردن دمنوش رفت پیش و پسرا و منم مشغول خوردن دمنوشم شدم.
۱۰.۷k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.