پارت ۸۱ : سوار ماشین شدم و با سرعت رفتم اونجا .
پارت ۸۱ : سوار ماشین شدم و با سرعت رفتم اونجا .
نبابد تنها باشه .
باز به خودش اسیب میزنه .
رسیدم و سریع رفتم داخل .
دیدم بدون هیچ صدایی داره میرقصه
انگاری که اصلا اتفاقی نیوفتادع .
پشتش به من بود که رو به ایینه شد و با دیدن چشم راستش که کامل قرمز پررنگ شده بود سمتش رفتم .
هنوز داشت تند تند میرقصید و اشک هاش میریخت .
بازوهاشو گرفتم و گفتم : جیمین بس کن دیگه تمومش کن . ولی هنوز میرقصید تا اینکه محکم تکونش دادم و بلند گفتم : جیمیییین بسس کنن .
یکدفعه هولم داد عقب و بلند گفت : ازممم دوررر شوووو .
دستاشو تو موهاش کرد و انگشتاشو تو سرش فشار میداد .
لباسش کامل خیس شده بود .
بازم داشت اینکارو میکرد .
رو زمین نشست و سرشو پایین گرفته بود و گریه میکرد .
اروم سمتش رفتم و دست چپم و رو شونش گذاشتم و گفتم : جیمین خواهش میکن... جیمین : مگه نگفتتتم ازمم دورر شوو نزدیک من نشششو .
بلند مثل خودش گفتم : جیییمین تمومم میکنی یا نه .
بهم نگا کرد و همونجور که اشک میریخت .
بعد ده ثانیه با دستاش دهنشو گرفت و سرشو روی زانوم گذاشت و بلند گریه کرد .
با دست چپم رو شونش زدم و بعد دو دقیقع بلندش کردم و بردمش خونه .
( وی )
اشک هام ریخت و با دست چپم محکم فرمونو گرفتم و حواسم بود با سرعت نرم .
پنجره ها پایین بود و باد موهامو اینور و اونور میبرد و باد سرد میزد .
بینیمو بالا کشیدم .
باور داشتم که نمرده ولی با دیدن صورت سفیدش...دست های سردش....تکون ندادن انگشتاش....لب های کبو....
نمیتونم بهش فکر کنم و دوباره بغض کردم .
پشت دست راستم و روی دهنم گذاشتم .
نایکا نمیکشم
حتی این زمان نامعلوم هم نتونستم یک ساعت گریه نکنم .
دو روز بعد
( جونگ کوک )
سریع در خونه رو محکم بستم و سوار ماشین شدم و گاز دادم .
با سرعت میرفتم و به دور و بر نگا کردم .
ساعت نه شب بود و بارون میومد .
دست راستم و چپ و راست تکون میدادم و خیلی درد داشت .
اشکی روی گونم و خیس کرد .
یک لباس بافتنی استین بلند سیاه پوشیده بودم و یک لباس نازک سیاه استین بلند دکمه دار روش .
یک دقیقه طاقت اونجا رو هم نداشتم .
گوشیم شروع به لرزیدن کرد و داشت زنگ میخورد .
حتما اعضاس
حتما فهمیدن من و وی داشتیم باهم دعوا میکردیم
حتما فهمیدن داشتیم دردامونو بهم میگفتیم
اونم به این روش
سریع به خونه خودم رسیدم و رفتم داخلش .
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل که با بوی نایکا دست راستمو جلو دماغم گذاشتم و عقب رفتم .
چشمام پر اشک شد و راه خودشو باز کرد و فرود اومد .
روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن .
نایکا چرا ولم کردی ؟
ببین به چه روزی افتادم .
و تند تند اشک ریختم .
از ته دل گریه میکردم .
بعد یک ساعت با سردرد شدیدم بلند شدم و رفتم حموم .
الان دیگه هیچ جای امنی نداشتم
الان هیچی ته دلم نبود
همه چی نابود شده بود .
کی میدونه؟
کی میشنوه؟
کی میفهمه؟
ای کاش هیچ وقت ولم نمیکردی(:
فصل۲
نبابد تنها باشه .
باز به خودش اسیب میزنه .
رسیدم و سریع رفتم داخل .
دیدم بدون هیچ صدایی داره میرقصه
انگاری که اصلا اتفاقی نیوفتادع .
پشتش به من بود که رو به ایینه شد و با دیدن چشم راستش که کامل قرمز پررنگ شده بود سمتش رفتم .
هنوز داشت تند تند میرقصید و اشک هاش میریخت .
بازوهاشو گرفتم و گفتم : جیمین بس کن دیگه تمومش کن . ولی هنوز میرقصید تا اینکه محکم تکونش دادم و بلند گفتم : جیمیییین بسس کنن .
یکدفعه هولم داد عقب و بلند گفت : ازممم دوررر شوووو .
دستاشو تو موهاش کرد و انگشتاشو تو سرش فشار میداد .
لباسش کامل خیس شده بود .
بازم داشت اینکارو میکرد .
رو زمین نشست و سرشو پایین گرفته بود و گریه میکرد .
اروم سمتش رفتم و دست چپم و رو شونش گذاشتم و گفتم : جیمین خواهش میکن... جیمین : مگه نگفتتتم ازمم دورر شوو نزدیک من نشششو .
بلند مثل خودش گفتم : جیییمین تمومم میکنی یا نه .
بهم نگا کرد و همونجور که اشک میریخت .
بعد ده ثانیه با دستاش دهنشو گرفت و سرشو روی زانوم گذاشت و بلند گریه کرد .
با دست چپم رو شونش زدم و بعد دو دقیقع بلندش کردم و بردمش خونه .
( وی )
اشک هام ریخت و با دست چپم محکم فرمونو گرفتم و حواسم بود با سرعت نرم .
پنجره ها پایین بود و باد موهامو اینور و اونور میبرد و باد سرد میزد .
بینیمو بالا کشیدم .
باور داشتم که نمرده ولی با دیدن صورت سفیدش...دست های سردش....تکون ندادن انگشتاش....لب های کبو....
نمیتونم بهش فکر کنم و دوباره بغض کردم .
پشت دست راستم و روی دهنم گذاشتم .
نایکا نمیکشم
حتی این زمان نامعلوم هم نتونستم یک ساعت گریه نکنم .
دو روز بعد
( جونگ کوک )
سریع در خونه رو محکم بستم و سوار ماشین شدم و گاز دادم .
با سرعت میرفتم و به دور و بر نگا کردم .
ساعت نه شب بود و بارون میومد .
دست راستم و چپ و راست تکون میدادم و خیلی درد داشت .
اشکی روی گونم و خیس کرد .
یک لباس بافتنی استین بلند سیاه پوشیده بودم و یک لباس نازک سیاه استین بلند دکمه دار روش .
یک دقیقه طاقت اونجا رو هم نداشتم .
گوشیم شروع به لرزیدن کرد و داشت زنگ میخورد .
حتما اعضاس
حتما فهمیدن من و وی داشتیم باهم دعوا میکردیم
حتما فهمیدن داشتیم دردامونو بهم میگفتیم
اونم به این روش
سریع به خونه خودم رسیدم و رفتم داخلش .
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل که با بوی نایکا دست راستمو جلو دماغم گذاشتم و عقب رفتم .
چشمام پر اشک شد و راه خودشو باز کرد و فرود اومد .
روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن .
نایکا چرا ولم کردی ؟
ببین به چه روزی افتادم .
و تند تند اشک ریختم .
از ته دل گریه میکردم .
بعد یک ساعت با سردرد شدیدم بلند شدم و رفتم حموم .
الان دیگه هیچ جای امنی نداشتم
الان هیچی ته دلم نبود
همه چی نابود شده بود .
کی میدونه؟
کی میشنوه؟
کی میفهمه؟
ای کاش هیچ وقت ولم نمیکردی(:
فصل۲
۲۶.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.