رویایی همانند کابوس پارت15
رویایی همانند کابوس🖤🐬
#par15
#nika
یهو متین زود تر خم شد تمیز کرد بعد بلند شد رفت بالا
اهوراخان= نیکا سفره رو جمع کن
واقعا هیچکس اینجا دلش واسه کسی نمیسوزه
منم ظرفا برداشتم برم بالاکه دستمو کشیده شد
متین بود کفت=فکر نکن خم شدم دلم برات سوخت من فقط به قول خودم عمل میکنم و یادمه بهت قول دادم جلوی کسی زانو نزنی بعد
رفت پایین بیرون
متین رفت بیرون منم لنگون لنگون رفتم اشپزخانه ظرفا رو گذاشتم
که با صدایی یکی پریدمهوا برگشتم دیدم رویاست
رویا=نترسبابامنم
یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم=کاری داشتید؟
رویا=نه همینطوری اومدم بگردم خونرو تو به کارت برس
باشه ای گفتم خواستم برم بیرون از اشپزخانه گفت=عا راستی سعی نکن خودتو تو دل خانایاینجا جا کنی
چشمی گفتم سریع رفتم بیرون طبقهپایین دیدم دیانا نشسته رو صندلی ناراحته رفتم پیشش گفتم چیشده؟
گفت=خانبزرگ یه تو ام گفت؟
نیکا=همین که سعی نکنم خودتو دل خانا جا نکنم
دیانا=اوم
نیکا=خوب
دیانا=هیچی
بعد به در نگاه کرد گفتم=نگران ارسلانی
گفت=چی جرا باید نگران اون باشم
بعد بلند شد و گفت=تو برو حیاط تمیز کن من برم ظرفا رو بشورم
بعد رفت سمت اشپزخانه
منم رفتم حیاط پر از مرد بود یکم خجالت میکشیدم پامم خیلی درد میکرد نگاهای همه روم بود دور بر حیاط نگاه کردم ببین جارو کجاست
که یکیگفت=دنبال چیزید؟
یهپسر جوون بود با تته پته گفتم=جارو
گفت=تازه واردی؟
خواستم جواب بدم که با صدای یکی سریع سر برگردوندم متین بود
متین=اینجا چخبره حسین
به همون پسره که اسمش حسین بود نگاه کردم گفت=دنبال جارو بودن خواستم کمکش کنم
متین= اونوقت مگ وظیفه توئه این؟
حسین=نه
متین=خوب پس تو برو سر کار خودت اینم خواش میتونه جارو پیدا کنه
حسین چشم گفت رفت انور منم خواستم برم کهدستمو گرفتگفت=کی میخوای هرزه بازیاتو بزاری کنار؟
نیکا=ها؟
خم شد دم گوشم گفت=تو دیگ از این به بعد برده منی بیبینم داری با یکی دیگ لاس میزنی
دستمو فشار دادو ادامه داد=دستتو خورد میکنم حالا ام گمشو برو تو
بعد دستمو ول کرد رفت تو خودش منم از پشت اداشو در اورد رفتم دنبالش
نمیدونستم چیکار کنم
رفتم اشپزخانه نشستم گفتم=فکر کنم اضافه ام😐
دیانا=چطور؟
نیکا=هیچ کاری نیست انجام بدم
دیانا یه قرص یه لیوان اب گذاشت جلوم گفت=اینا رو ببر بده به خانبزرگ
گفتم=توبه خودت ببر
یه چشم غره رفت که باشه گفتم قرص اب گذاشتم تو سینی رفتم سمت اتاق متین....
#par15
#nika
یهو متین زود تر خم شد تمیز کرد بعد بلند شد رفت بالا
اهوراخان= نیکا سفره رو جمع کن
واقعا هیچکس اینجا دلش واسه کسی نمیسوزه
منم ظرفا برداشتم برم بالاکه دستمو کشیده شد
متین بود کفت=فکر نکن خم شدم دلم برات سوخت من فقط به قول خودم عمل میکنم و یادمه بهت قول دادم جلوی کسی زانو نزنی بعد
رفت پایین بیرون
متین رفت بیرون منم لنگون لنگون رفتم اشپزخانه ظرفا رو گذاشتم
که با صدایی یکی پریدمهوا برگشتم دیدم رویاست
رویا=نترسبابامنم
یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم=کاری داشتید؟
رویا=نه همینطوری اومدم بگردم خونرو تو به کارت برس
باشه ای گفتم خواستم برم بیرون از اشپزخانه گفت=عا راستی سعی نکن خودتو تو دل خانایاینجا جا کنی
چشمی گفتم سریع رفتم بیرون طبقهپایین دیدم دیانا نشسته رو صندلی ناراحته رفتم پیشش گفتم چیشده؟
گفت=خانبزرگ یه تو ام گفت؟
نیکا=همین که سعی نکنم خودتو دل خانا جا نکنم
دیانا=اوم
نیکا=خوب
دیانا=هیچی
بعد به در نگاه کرد گفتم=نگران ارسلانی
گفت=چی جرا باید نگران اون باشم
بعد بلند شد و گفت=تو برو حیاط تمیز کن من برم ظرفا رو بشورم
بعد رفت سمت اشپزخانه
منم رفتم حیاط پر از مرد بود یکم خجالت میکشیدم پامم خیلی درد میکرد نگاهای همه روم بود دور بر حیاط نگاه کردم ببین جارو کجاست
که یکیگفت=دنبال چیزید؟
یهپسر جوون بود با تته پته گفتم=جارو
گفت=تازه واردی؟
خواستم جواب بدم که با صدای یکی سریع سر برگردوندم متین بود
متین=اینجا چخبره حسین
به همون پسره که اسمش حسین بود نگاه کردم گفت=دنبال جارو بودن خواستم کمکش کنم
متین= اونوقت مگ وظیفه توئه این؟
حسین=نه
متین=خوب پس تو برو سر کار خودت اینم خواش میتونه جارو پیدا کنه
حسین چشم گفت رفت انور منم خواستم برم کهدستمو گرفتگفت=کی میخوای هرزه بازیاتو بزاری کنار؟
نیکا=ها؟
خم شد دم گوشم گفت=تو دیگ از این به بعد برده منی بیبینم داری با یکی دیگ لاس میزنی
دستمو فشار دادو ادامه داد=دستتو خورد میکنم حالا ام گمشو برو تو
بعد دستمو ول کرد رفت تو خودش منم از پشت اداشو در اورد رفتم دنبالش
نمیدونستم چیکار کنم
رفتم اشپزخانه نشستم گفتم=فکر کنم اضافه ام😐
دیانا=چطور؟
نیکا=هیچ کاری نیست انجام بدم
دیانا یه قرص یه لیوان اب گذاشت جلوم گفت=اینا رو ببر بده به خانبزرگ
گفتم=توبه خودت ببر
یه چشم غره رفت که باشه گفتم قرص اب گذاشتم تو سینی رفتم سمت اتاق متین....
۲۲.۱k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.