ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 66°•
جونگ کوک اول پد الکلی رو به نزدیکی ناف لیانا زد و آروم سرنگ رو وارد کرد برای لیانا این خیلییی دردناک بود جوری که اشکش در اومد ولی بخاطر کوچولوش تحمل میکرد و فعلا فقط سلامتی اون براش مهم بود
جونگ کوک: تموم شد درد داری؟
لیانا: آره ولی مهم نیست
جونگ کوک: خب الان دیگه بخواب و استراحت کن تا من برم یه سری خرید بکنم برات
لیانا: باشه فقط میشه برام آب بیاری بعد بری؟
جونگ کوک: آره عشقم
جونگ کوک رفت و یه لیوان آب آورد
جونگ کوک: باید برم آب تسویه شده مخصوص بگیرم اون خیلی بهتره برات الانم بگیر بخواب
لیانا: باشه
جونگ کوک رفت برای خرید و لیانا هم بخاطر قرصایی که خورده بود خوابید
(نارا)
نارا: لیانا خیلی گناه داره دلم براش سوخت
جیمین: آره خیلی سخته
نارا: میدونی چیش بده اینکه هنوز حتی نفهمیدی بچت جنسیتش چیه یا لگد هاشو حس نکردی و ندیدیش بعد بگن ممکن بچت از بین بره این خیلی بده
جیمین: من به عنوان یه مرد نمیتونم حس اینکه بچه تو وجودت رشد میکنرو درک کنم ولی میدونم خیلی حس قشنگیه
نارا: آره انقدری که همه درد و سختی هاش رو به دوش میکشی و تک تکش برات شیرینه
جیمین: امیدوارم بچشون سالم به دنیا بیاد
نارا: منم همینطور
(جونگ کوک)
بعد از اینکه از خرید برگشتم و همه چیز رو جا به جا کردم رفتم بالا دیدم لیانا در مظلوم ترین حالت ممکن خوابیده میدونستم که اون آمپول لعنتی خیلی درد داره ولی کاری از دستم بر نمیومد باید زنگ بزنم به اجوما که بیاد از صبح تا شب پیش لیانا باشه چون الان تو موقعیت خیلی حساسیه بعد از زنگ زدن به اجوما شروع به آشپزی کردن کردم و وقتی حاضر شد برای لیانا بردم بالا و بیدارش کردم تا غذاشو بخوره
جونگ کوک: عشقم بیا اینو بخور
لیانا: مرسی کوک
جونگ کوک: خواهش میکنم عشق من
از روز بعد اجوما اومد و از لیانا مراقبت میکرد و نارا هم هر از گاهی بهش سر میزد منم با اینکه سرم شلوغ بود ولی تمام تلاشم رو میکردم تا زود برسم خونه و بهش برسم و سه ماه به این صورت گذشت
کپی ممنوع ❌
جونگ کوک: تموم شد درد داری؟
لیانا: آره ولی مهم نیست
جونگ کوک: خب الان دیگه بخواب و استراحت کن تا من برم یه سری خرید بکنم برات
لیانا: باشه فقط میشه برام آب بیاری بعد بری؟
جونگ کوک: آره عشقم
جونگ کوک رفت و یه لیوان آب آورد
جونگ کوک: باید برم آب تسویه شده مخصوص بگیرم اون خیلی بهتره برات الانم بگیر بخواب
لیانا: باشه
جونگ کوک رفت برای خرید و لیانا هم بخاطر قرصایی که خورده بود خوابید
(نارا)
نارا: لیانا خیلی گناه داره دلم براش سوخت
جیمین: آره خیلی سخته
نارا: میدونی چیش بده اینکه هنوز حتی نفهمیدی بچت جنسیتش چیه یا لگد هاشو حس نکردی و ندیدیش بعد بگن ممکن بچت از بین بره این خیلی بده
جیمین: من به عنوان یه مرد نمیتونم حس اینکه بچه تو وجودت رشد میکنرو درک کنم ولی میدونم خیلی حس قشنگیه
نارا: آره انقدری که همه درد و سختی هاش رو به دوش میکشی و تک تکش برات شیرینه
جیمین: امیدوارم بچشون سالم به دنیا بیاد
نارا: منم همینطور
(جونگ کوک)
بعد از اینکه از خرید برگشتم و همه چیز رو جا به جا کردم رفتم بالا دیدم لیانا در مظلوم ترین حالت ممکن خوابیده میدونستم که اون آمپول لعنتی خیلی درد داره ولی کاری از دستم بر نمیومد باید زنگ بزنم به اجوما که بیاد از صبح تا شب پیش لیانا باشه چون الان تو موقعیت خیلی حساسیه بعد از زنگ زدن به اجوما شروع به آشپزی کردن کردم و وقتی حاضر شد برای لیانا بردم بالا و بیدارش کردم تا غذاشو بخوره
جونگ کوک: عشقم بیا اینو بخور
لیانا: مرسی کوک
جونگ کوک: خواهش میکنم عشق من
از روز بعد اجوما اومد و از لیانا مراقبت میکرد و نارا هم هر از گاهی بهش سر میزد منم با اینکه سرم شلوغ بود ولی تمام تلاشم رو میکردم تا زود برسم خونه و بهش برسم و سه ماه به این صورت گذشت
کپی ممنوع ❌
۵۳.۱k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.