دو پارتی یونگی(بن بست اعتماد)پارتی آخر
با دیدن مخاطب خشکش زد
چی؟[لینا]؟لینا منشیشیه یونگی...چرا باید بهش زنگ بزنه؟....حتما مربوط به شرکته ...
بزار جواب بدم شاید کار داشته باشه..
دکمه سبزو زدم تا اومدم حرف بزنم صدای لینا بخش شد....
لینا:های ددی ...دلم براتون تنگ شده از اون هرزه چه خبر؟طلاق کی میگیرن؟
گوشی از دستم افتاد
.....چی؟این چی میگه؟.......شروع به گریه کرد
لینا:الو؟
. صدای کلید اومد و یونگی وارد شد.....
یونگی ویو
صدای گریه به گوش میرسید....درو باز کردم...گوشیه من رو زمین چکار میکنه؟
گوشیمو برداشتم از روی زمین با دیدن اسم لینا لعنتی فرستادم....
یونگی:دختره ی احمق چرا دست به گوشیم زدی(عربده
ات:ی...ونگی ت..تو
یونگی؛گمشو برو بیروننننن(عربده
ات پاشد و بدون وسایل رفت .....
سه ساعت گذشت اما ات جایی برای رفتن نداشت....که؟چرا برنگشته؟تلویزیونو روشن کرد..گوشیشو برداشت شروع به زنگ زدن کرد بعد۴۰ بار جواب نداد.... نگاهی به تلویزیون انداخت
دختری ۲۳ ساله از برج نامسان خودکشی کرد.....
چی؟[لینا]؟لینا منشیشیه یونگی...چرا باید بهش زنگ بزنه؟....حتما مربوط به شرکته ...
بزار جواب بدم شاید کار داشته باشه..
دکمه سبزو زدم تا اومدم حرف بزنم صدای لینا بخش شد....
لینا:های ددی ...دلم براتون تنگ شده از اون هرزه چه خبر؟طلاق کی میگیرن؟
گوشی از دستم افتاد
.....چی؟این چی میگه؟.......شروع به گریه کرد
لینا:الو؟
. صدای کلید اومد و یونگی وارد شد.....
یونگی ویو
صدای گریه به گوش میرسید....درو باز کردم...گوشیه من رو زمین چکار میکنه؟
گوشیمو برداشتم از روی زمین با دیدن اسم لینا لعنتی فرستادم....
یونگی:دختره ی احمق چرا دست به گوشیم زدی(عربده
ات:ی...ونگی ت..تو
یونگی؛گمشو برو بیروننننن(عربده
ات پاشد و بدون وسایل رفت .....
سه ساعت گذشت اما ات جایی برای رفتن نداشت....که؟چرا برنگشته؟تلویزیونو روشن کرد..گوشیشو برداشت شروع به زنگ زدن کرد بعد۴۰ بار جواب نداد.... نگاهی به تلویزیون انداخت
دختری ۲۳ ساله از برج نامسان خودکشی کرد.....
۲.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.