فیک کوک (*رز سیاه*)پارت 6
از زبان ا/ت :
شب رفتم خونه و فکر کردم .
داشتم آرایشم پاک میکردم و گفتم : ن بابا جونگ کوک بهش نمیگه اصلا به اون ربتیی نداره پس نمیگه .
(صبح)
رفتم شرکت که تلفون روی میزم زنگ خورد برداشتم و گفتم : بله
بابام بود گفت : بیا اتاقم .
رفتم تو اتاقش و گفتم : بله کاری داشتید .
گفت : الان هوا سرده بیا این ویتامین و بردار و.
ادامه نداد .برداشتمشون و درو باز کردم برم که گفت : زود به دست توبا برسونشون .
توبا ...توبا همش توبا من چی ؟
گفتم : چشم
و درو جوری محکم بستم که ترسید .
با گریه رفتم تو اتاقم و درو بستم .سرمو کذاشتم رو دستم که رو میز بود
تا تونستم اشک ریختم .
که یکی در زد اومد تو گفتم : ها چی می خوای نمیبینی حالم بده برو .
گفت : ببخشید ولی راجب فرداس .
جونگ کوک بود اون از بابام خبر داشت شاید میشد باهاش درد و دل کرد .
سرمو بلند کردم اشکامو پاک کردم و نشست .
گفتم : بگو میشنوم .
گفت : فردا برای عکس برداری کفش تو پای زن میریم جنگل .
گفتم : اها یچیزایی فیلیز ازش گفته بود .
گفت : حالا نوبت توعه .
گفتم : بابام زنگ زد گفت برم اتاقش رفتم گفت هوا سرده این ویتامینارو بردار .برداشتم داشتم میومدم بیرون گفت زود به دست توبا برسون من چی ؟ من دخترش نیستم ها تو بگو جونگ کوک منم دخترش نیستم ؟
از زبان جونگ کوک :
نمی دوستم چی بگم . تاحالا به غیر از خودم کسیو انقدر ناراحت ندیده بودم .
گفتم : خ..خب تو هم دخترش
گفت : ولی منو نمیخواد نه منو نه مامانمو .
گفتم : اینجوری نکن .با گریه هیچی حل نمیشه بهش نشون بده بدون اونم میتونی .
از زبان ا/ت :
حرفش درست بود ولی من نمیتونستم
گفتم : آره راس میگی ولی نمیدونم از پسش بر میام یا نه ؟
دستامو گرفت و گفت : چرا نمیتونی میتونی دلیلی نداره که بگی نمیتونم.
لبخند زدم و گفتم : ممنون ازت ممنونم .
بعد گفت : خب دیگه باید ویتامینارو بدیم .
گفتم : باشه .
پسر خوبی بود .بهم انرژی داد .
رفتیم سوار ماشین شدیم و گفت : خب بینم توبا کجاست .
گفتم : فیلیز بهم گفت ساعت ۳ رفتم سر صحنه فیلم برداری ( توبا بازیگره )
جونگ کوک گفت : اها پس بریم.
وقتی رسیدیم رفتیم پشت صحنه و توبا رو پیدا کردم
بهش گفتم : سلام توبا خانم اینارو پدرتون بهم داد بیارم.
گفت دستت درد نکنه .
بعد به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : اوه عزیزم توهم اینجایی!!
عزیزم..... ایششش
جونگ کوک گفت : آره اومدم ا/ت برسونم الانم میریم خدافظ .
منم خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم
گفتم : عزیزم هه جالبه
گفت : چیه بدت اومد ؟
گفتم : ن بابا خیلی لوس بود .
یه خنده ریزی کرد و گفتم : عه جئون بدو .
گفت : چشم کیم .
۰۰۰۰۰۰
شب رفتم خونه و فکر کردم .
داشتم آرایشم پاک میکردم و گفتم : ن بابا جونگ کوک بهش نمیگه اصلا به اون ربتیی نداره پس نمیگه .
(صبح)
رفتم شرکت که تلفون روی میزم زنگ خورد برداشتم و گفتم : بله
بابام بود گفت : بیا اتاقم .
رفتم تو اتاقش و گفتم : بله کاری داشتید .
گفت : الان هوا سرده بیا این ویتامین و بردار و.
ادامه نداد .برداشتمشون و درو باز کردم برم که گفت : زود به دست توبا برسونشون .
توبا ...توبا همش توبا من چی ؟
گفتم : چشم
و درو جوری محکم بستم که ترسید .
با گریه رفتم تو اتاقم و درو بستم .سرمو کذاشتم رو دستم که رو میز بود
تا تونستم اشک ریختم .
که یکی در زد اومد تو گفتم : ها چی می خوای نمیبینی حالم بده برو .
گفت : ببخشید ولی راجب فرداس .
جونگ کوک بود اون از بابام خبر داشت شاید میشد باهاش درد و دل کرد .
سرمو بلند کردم اشکامو پاک کردم و نشست .
گفتم : بگو میشنوم .
گفت : فردا برای عکس برداری کفش تو پای زن میریم جنگل .
گفتم : اها یچیزایی فیلیز ازش گفته بود .
گفت : حالا نوبت توعه .
گفتم : بابام زنگ زد گفت برم اتاقش رفتم گفت هوا سرده این ویتامینارو بردار .برداشتم داشتم میومدم بیرون گفت زود به دست توبا برسون من چی ؟ من دخترش نیستم ها تو بگو جونگ کوک منم دخترش نیستم ؟
از زبان جونگ کوک :
نمی دوستم چی بگم . تاحالا به غیر از خودم کسیو انقدر ناراحت ندیده بودم .
گفتم : خ..خب تو هم دخترش
گفت : ولی منو نمیخواد نه منو نه مامانمو .
گفتم : اینجوری نکن .با گریه هیچی حل نمیشه بهش نشون بده بدون اونم میتونی .
از زبان ا/ت :
حرفش درست بود ولی من نمیتونستم
گفتم : آره راس میگی ولی نمیدونم از پسش بر میام یا نه ؟
دستامو گرفت و گفت : چرا نمیتونی میتونی دلیلی نداره که بگی نمیتونم.
لبخند زدم و گفتم : ممنون ازت ممنونم .
بعد گفت : خب دیگه باید ویتامینارو بدیم .
گفتم : باشه .
پسر خوبی بود .بهم انرژی داد .
رفتیم سوار ماشین شدیم و گفت : خب بینم توبا کجاست .
گفتم : فیلیز بهم گفت ساعت ۳ رفتم سر صحنه فیلم برداری ( توبا بازیگره )
جونگ کوک گفت : اها پس بریم.
وقتی رسیدیم رفتیم پشت صحنه و توبا رو پیدا کردم
بهش گفتم : سلام توبا خانم اینارو پدرتون بهم داد بیارم.
گفت دستت درد نکنه .
بعد به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : اوه عزیزم توهم اینجایی!!
عزیزم..... ایششش
جونگ کوک گفت : آره اومدم ا/ت برسونم الانم میریم خدافظ .
منم خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم
گفتم : عزیزم هه جالبه
گفت : چیه بدت اومد ؟
گفتم : ن بابا خیلی لوس بود .
یه خنده ریزی کرد و گفتم : عه جئون بدو .
گفت : چشم کیم .
۰۰۰۰۰۰
۵.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.