Part : ۶۵
Part : ۶۵ 《بال های سیاه》
ماریا به واکنش های پسر خندید:
+ببین...یکم پیچیده اس..من یه عالمه ثروت دارم که هر طور بخوام میتونم خرجشون کنم...اما نمیخوام از ثروتی که لوسیفر بهم داده شکم چند تا بچه ی یتیم رو سیر کنم...مبادا از اینکه لوسیفر بفهمه که من دارم به چند تا بچه ی بیچاره کمک میکنم و دارم کاره خوب و درستی رو انجام میدم! چون شیاطین سرشار از بدی ان ! ولی من به خاطر بُعدِ فرشته گونه ای که هنوز درونم وجود داره نمیتونم کسی رو به ناحق کتک بزنم یا حتی بُکُشم! درسته که مجبور بودم به خاطرِ منافعم یا برای اینکه لوسیفر بهم شک نکنه یه سری افراد رو حالا چه به حق چه به ناحق بکشم...ولی زمانی که حسابِ کار دسته خودمه ترجیح میدم کاره درست رو انجام بدم...و اینکه برای یادآوری میگم که بیشتر آدمایی که اونجان ، آدمایه خوبی نیستن...یه سری هاشون مجرم هایه فراری ان...یه سری هاشون متجاوز های آزاد شده از زندان...یه سری هاشون هم پدوفیل های مریض... خلاصه که آدمایه خوب اونجا نمیان...منم که اونجا میرم به خاطره بچه کوچولوهاییه که هر سری چشمشون به دسته منه که چی براشون آوردم!
جونگکوک ته قلبش خوشحال بود از اینکه ماریا واقعا آدم بدی نیست و به دیگران کمک میکنه، پس لبخند زد:
_زندگیه خیلی پیچیده ای داری ماریا ! ولی خب منم خوشحال میشم که به اون بچه ها کمک کنم!
ماریا با ذوق نیم خیز شد:
+یعنی فردا با من میای؟
پسر به ذوقِ بچگونه ی دختر خندید:
_آره میام...ولی نمیخوام کسیو کتک بزنم...
ماریا بابت این حرف پسر حالش گرفته شد:
+میخوای بیای اونجا و مثه یه مترسک بشینی و نگام کنی؟ اگه قراره اینطوری باشه نمیخواد بیای!
پسر به کار های کیوت دختر نگاه کرد:
_میخوای بیامو کتک کاری راه بندازم؟
ماریا دست به سینه شد:
+آره که میخوام! این همه ماهیچه های عضلانی داری! پس اگه کتک کاری نکنی به چه دردی میخورن؟ که باهاشون درِ شیشه ی مربایی که مامانت نمیتونه باز کنه، رو باز کنیو زورتو به رُخِ مامانت بِکِشی؟ آره؟
پسر نمیدونست به حرف های دختر بخنده یا به کار های کیوتش:
_خیلی خب! فقط یه بار...
ماریا از شدت خوشحالی خودشو تویه بغل پسر پرت کرد:
+عالیه! یه بار بیای عاشقش میشی! مطمئنم برای بار های بعدی خودت بهم اصرار میکنی بیای اونجا!
جونگکوک در حالی که دختر بغلش بود، دختر رو بین بازو های عضلانیش قفل کرد و چشم هاشو بست:
_خیلی خب! حالا فعلا بگیر بخواب!
ماریا در حالی که با دستش رو روی بازوی جونگکوک رو نوازش میکرد گفت:
+ساعت ۵ صبح بیدارت میکنم!
ماریا به واکنش های پسر خندید:
+ببین...یکم پیچیده اس..من یه عالمه ثروت دارم که هر طور بخوام میتونم خرجشون کنم...اما نمیخوام از ثروتی که لوسیفر بهم داده شکم چند تا بچه ی یتیم رو سیر کنم...مبادا از اینکه لوسیفر بفهمه که من دارم به چند تا بچه ی بیچاره کمک میکنم و دارم کاره خوب و درستی رو انجام میدم! چون شیاطین سرشار از بدی ان ! ولی من به خاطر بُعدِ فرشته گونه ای که هنوز درونم وجود داره نمیتونم کسی رو به ناحق کتک بزنم یا حتی بُکُشم! درسته که مجبور بودم به خاطرِ منافعم یا برای اینکه لوسیفر بهم شک نکنه یه سری افراد رو حالا چه به حق چه به ناحق بکشم...ولی زمانی که حسابِ کار دسته خودمه ترجیح میدم کاره درست رو انجام بدم...و اینکه برای یادآوری میگم که بیشتر آدمایی که اونجان ، آدمایه خوبی نیستن...یه سری هاشون مجرم هایه فراری ان...یه سری هاشون متجاوز های آزاد شده از زندان...یه سری هاشون هم پدوفیل های مریض... خلاصه که آدمایه خوب اونجا نمیان...منم که اونجا میرم به خاطره بچه کوچولوهاییه که هر سری چشمشون به دسته منه که چی براشون آوردم!
جونگکوک ته قلبش خوشحال بود از اینکه ماریا واقعا آدم بدی نیست و به دیگران کمک میکنه، پس لبخند زد:
_زندگیه خیلی پیچیده ای داری ماریا ! ولی خب منم خوشحال میشم که به اون بچه ها کمک کنم!
ماریا با ذوق نیم خیز شد:
+یعنی فردا با من میای؟
پسر به ذوقِ بچگونه ی دختر خندید:
_آره میام...ولی نمیخوام کسیو کتک بزنم...
ماریا بابت این حرف پسر حالش گرفته شد:
+میخوای بیای اونجا و مثه یه مترسک بشینی و نگام کنی؟ اگه قراره اینطوری باشه نمیخواد بیای!
پسر به کار های کیوت دختر نگاه کرد:
_میخوای بیامو کتک کاری راه بندازم؟
ماریا دست به سینه شد:
+آره که میخوام! این همه ماهیچه های عضلانی داری! پس اگه کتک کاری نکنی به چه دردی میخورن؟ که باهاشون درِ شیشه ی مربایی که مامانت نمیتونه باز کنه، رو باز کنیو زورتو به رُخِ مامانت بِکِشی؟ آره؟
پسر نمیدونست به حرف های دختر بخنده یا به کار های کیوتش:
_خیلی خب! فقط یه بار...
ماریا از شدت خوشحالی خودشو تویه بغل پسر پرت کرد:
+عالیه! یه بار بیای عاشقش میشی! مطمئنم برای بار های بعدی خودت بهم اصرار میکنی بیای اونجا!
جونگکوک در حالی که دختر بغلش بود، دختر رو بین بازو های عضلانیش قفل کرد و چشم هاشو بست:
_خیلی خب! حالا فعلا بگیر بخواب!
ماریا در حالی که با دستش رو روی بازوی جونگکوک رو نوازش میکرد گفت:
+ساعت ۵ صبح بیدارت میکنم!
۴.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.