p3اخرین لبخند
پارت 3
اخرین لبخند
--------------------------
رئیس:خب من بعد از چک کردن بقیه اطلاعات و مقایسه با دیگر داوطلبان به شما خبر میدم فقط شماره تون در مدارک هست؟
سانا:بله هست
رئیس:میتونید برید
با خروج سانا اون 7 پسر وارد شدن
و بلافاصله شروع کردن درباره صحبت درباره دختر جیمین در حالی که در رو میبست گفت اون کیه؟سانا از روی کنجکاوی به در تکیه داد تا حرف هاشون رو دربارش بدونه
رئیس جرئه ای از قهوش رو خورد گفت داوطلب بود! برای اوردن مدارک اومده بود
تهیونگ:اون ملکه برفی میخواد بشه مدیر برنامه ما؟
اون از یونگی هیونگ هم وقتی اولین بار همو دیدیم هم بد تره!😶😑
یونگی چشم غره بدی به تهیونگ رفت که از 100تا فحش هم بدتر بود تهیونگ خفه شد و دهنش رو بست
ولی همشون حرف تهیونگ رو تایید کردن از جمله همون یونگی سانا تا اون حرف هارو شنید بغض کرد و از اونجا دور شد.
رئیس گفت بهرحال اون از بهترین دانشگاه فارق التحصیل شده و درسش هم عالی هست حدود چند ماهی تو گروه های دیگه فعالیت داشته و تجربش با این سن کمش زیاده اما با توجه به کوتاه بودن قرارداد هایی که بسته الان اینجا قبول شده با توجه با سوابقش شانس بالایی داره!
.........
3روز بعد.
مشغول تمیز کردن میز بود نگاه هیز پسر رئیس رستوران رو رو خودش حس میکرد اما چیزی نگفت و به کارش ادامه داد که تلفنش زنگ خورد شماره ناشناس بود.
وصل کرد:بله؟
ناشناس:کیم سانا؟
+بله خودم هستم شما؟
_از کمپانی هایب تماس میگیرم مدارک شما تایید شده لطفا فردا ساعت10:30برای مصاحبه بیاید با توجه به قبولی شما در مصاحبه استخدام هستید
تلفن رو قطع کرد و به کارش ادامه داد اما ته دلش خوشحال بود چرا که خیلی وقت بود طعم خوشحالی رو از یاد برده بود.
به سمت اتاق رئیس رستوران قدم برداشت که کای پسر رئیس جلوش سبز شد
سانا خواست بدون توجه به اون به راهش ادامه بده که دوباره کای جلوش اومد پوزخند مسخره ای زد گفت:عزیزم امشب رو برای من خالی میکنی اگه بخوای میتونم به یکی دیگه بگم کارای امشبت رو انجام بده تا بتونیم باهم باشیم نظرت چیه
اخرین لبخند
--------------------------
رئیس:خب من بعد از چک کردن بقیه اطلاعات و مقایسه با دیگر داوطلبان به شما خبر میدم فقط شماره تون در مدارک هست؟
سانا:بله هست
رئیس:میتونید برید
با خروج سانا اون 7 پسر وارد شدن
و بلافاصله شروع کردن درباره صحبت درباره دختر جیمین در حالی که در رو میبست گفت اون کیه؟سانا از روی کنجکاوی به در تکیه داد تا حرف هاشون رو دربارش بدونه
رئیس جرئه ای از قهوش رو خورد گفت داوطلب بود! برای اوردن مدارک اومده بود
تهیونگ:اون ملکه برفی میخواد بشه مدیر برنامه ما؟
اون از یونگی هیونگ هم وقتی اولین بار همو دیدیم هم بد تره!😶😑
یونگی چشم غره بدی به تهیونگ رفت که از 100تا فحش هم بدتر بود تهیونگ خفه شد و دهنش رو بست
ولی همشون حرف تهیونگ رو تایید کردن از جمله همون یونگی سانا تا اون حرف هارو شنید بغض کرد و از اونجا دور شد.
رئیس گفت بهرحال اون از بهترین دانشگاه فارق التحصیل شده و درسش هم عالی هست حدود چند ماهی تو گروه های دیگه فعالیت داشته و تجربش با این سن کمش زیاده اما با توجه به کوتاه بودن قرارداد هایی که بسته الان اینجا قبول شده با توجه با سوابقش شانس بالایی داره!
.........
3روز بعد.
مشغول تمیز کردن میز بود نگاه هیز پسر رئیس رستوران رو رو خودش حس میکرد اما چیزی نگفت و به کارش ادامه داد که تلفنش زنگ خورد شماره ناشناس بود.
وصل کرد:بله؟
ناشناس:کیم سانا؟
+بله خودم هستم شما؟
_از کمپانی هایب تماس میگیرم مدارک شما تایید شده لطفا فردا ساعت10:30برای مصاحبه بیاید با توجه به قبولی شما در مصاحبه استخدام هستید
تلفن رو قطع کرد و به کارش ادامه داد اما ته دلش خوشحال بود چرا که خیلی وقت بود طعم خوشحالی رو از یاد برده بود.
به سمت اتاق رئیس رستوران قدم برداشت که کای پسر رئیس جلوش سبز شد
سانا خواست بدون توجه به اون به راهش ادامه بده که دوباره کای جلوش اومد پوزخند مسخره ای زد گفت:عزیزم امشب رو برای من خالی میکنی اگه بخوای میتونم به یکی دیگه بگم کارای امشبت رو انجام بده تا بتونیم باهم باشیم نظرت چیه
۷.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.