(ازدواج اجباری)Part.12
ا/ت*ویو
صبح شد.
دارم میپوسم اینجا.
ازت متنفرم جانکوک.
اون باعث شد،من بخاطرش از کره برم.
من یکسال واسش صبر کردم.
اون الان بیخیال هست.
من دارم اینجا میمیرم.
........
وای خدا یا نجاتم بده.
کوک*ویو
رسیدم به ژاپن.
الان توی فروشگاه فرودگاه هستم.
دارم واسه خودم.
از فروشگاه صبحانه میگیرم.
یعنی یه سریع خرت و پرت تا بخورم و راه بیوفتم.
واسه پیدا کردن ا/ت.
از فروشگاه اومدم،بیرون.
رفتم تو گوشیم دیدم ا/ت همین نزدیک هاست.
من چند بار ژاپن اومدم و این طرف هارو دیدم و یادمه.
رفتم دنبال لوکیشنی کا روی گوشیم بود.
که میتونستم ا/ت رو پیدا کنم.
رفتم دیدم توی بازار هاست.
رفتم جلوتر به یه جای خلوت راه پیدا کرد.
دور ورم رو دیدم.
گوشی ا/ت رو دیدم.
که شکسته روی زمین هست.
متوجه شدم که ا/ت رو دزدیدن.
از زبون نویسنده.
کوک وقتی اون گوشی ا/ت رو دید گفت
کوک:ا/ت لطفا تنهام نذار.
پایان
صبح شد.
دارم میپوسم اینجا.
ازت متنفرم جانکوک.
اون باعث شد،من بخاطرش از کره برم.
من یکسال واسش صبر کردم.
اون الان بیخیال هست.
من دارم اینجا میمیرم.
........
وای خدا یا نجاتم بده.
کوک*ویو
رسیدم به ژاپن.
الان توی فروشگاه فرودگاه هستم.
دارم واسه خودم.
از فروشگاه صبحانه میگیرم.
یعنی یه سریع خرت و پرت تا بخورم و راه بیوفتم.
واسه پیدا کردن ا/ت.
از فروشگاه اومدم،بیرون.
رفتم تو گوشیم دیدم ا/ت همین نزدیک هاست.
من چند بار ژاپن اومدم و این طرف هارو دیدم و یادمه.
رفتم دنبال لوکیشنی کا روی گوشیم بود.
که میتونستم ا/ت رو پیدا کنم.
رفتم دیدم توی بازار هاست.
رفتم جلوتر به یه جای خلوت راه پیدا کرد.
دور ورم رو دیدم.
گوشی ا/ت رو دیدم.
که شکسته روی زمین هست.
متوجه شدم که ا/ت رو دزدیدن.
از زبون نویسنده.
کوک وقتی اون گوشی ا/ت رو دید گفت
کوک:ا/ت لطفا تنهام نذار.
پایان
۳۹.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.