پارت سوم (بدون نام )
پارت سوم (بدون نام )
سوکوکو.....
جک -
خب خب دازای بیا ببین چه کردم باید افتخار کنین من دوستتونم
اطلاعات رو کامل در میاره -
دازای : خب مغرور خان بگو چی دستگیرت شد
شان : منم کنجکاوم
جک: ناکاهارا چویا ...یه سال از ما کوچیک تره و جهشی خونده ...خوانوادش توی دولت کار میکنن اما مقام خیلی پایین یا زیاد بالایی ندارن تک فرزند امگا و ....ظاهراً طراح و نقاش خوبیم هست ...توی بچگی دونده بوده ....جالب شد ...
خب انگار به خاطر آزار و اذیت توی خونه درس میخونده تا امروز ...همین
جک نفس عمیقی میکشه
دازای : کارت خوب بود ...
جک : حیح
شان: هی جک فکر میکنی از تو دونده بهتریه؟
جک: امکان ندارن من سریع ترینم
دازای : چرا امتحانش نمیکنی
جک : به من شک داری
دازای : نکنه ترسیدی شکست بخوری
شان : کل کل بسه مسابقه از من دوندگی از تو قبوله
جک : قبوله
دازای : اپل برو بگرد پیداش کن
شان برمیگرده و میبینن چویا نیست
شان: به خشکی شانس ...
بلند میشه بره دنبال چویا بگرده
شان: باهام میاین؟
دازای : بدم نمیاد بیام یه هوایی بخورم
جک : پایتم بریم
رانپو: به جای سر و صدا کردن از پنجره به بیرون نگاه کنین
.
.
از پنجره بیرون و تماشا میکنن .
.
چویا-
از کلاس بیرون رفتن تا یکم قدم بزنم که یدونه آلفای مغرور و مزخرف جلوم ظاهر شد
چویا : چی میخوای
لئو: چه امگای بی اعصابی چرا یکم اروم تر برخورد نمیکنی
چویا : گفتم چی میخوای ...
لئو: برای موجود کوچولو و زیبایی مثل تو این همه خشونت خوب نیستا
چویا : عوضی ..خفه شو و از سر راهم برو کنار
لئو: اگه نرم چیکار میخوای بکنی هویج ..
.
دازای -
میخواستم برم کمکش کنم که با صحنه ای که دیدم خشکم زد
این داستان ادامه دارد..................................
ببخشید کم شد واقعا انرژی نداشتم امیدوارم خوشتون بیاد و لطفا توی انتخواب اسم کمکم کنید
سوکوکو.....
جک -
خب خب دازای بیا ببین چه کردم باید افتخار کنین من دوستتونم
اطلاعات رو کامل در میاره -
دازای : خب مغرور خان بگو چی دستگیرت شد
شان : منم کنجکاوم
جک: ناکاهارا چویا ...یه سال از ما کوچیک تره و جهشی خونده ...خوانوادش توی دولت کار میکنن اما مقام خیلی پایین یا زیاد بالایی ندارن تک فرزند امگا و ....ظاهراً طراح و نقاش خوبیم هست ...توی بچگی دونده بوده ....جالب شد ...
خب انگار به خاطر آزار و اذیت توی خونه درس میخونده تا امروز ...همین
جک نفس عمیقی میکشه
دازای : کارت خوب بود ...
جک : حیح
شان: هی جک فکر میکنی از تو دونده بهتریه؟
جک: امکان ندارن من سریع ترینم
دازای : چرا امتحانش نمیکنی
جک : به من شک داری
دازای : نکنه ترسیدی شکست بخوری
شان : کل کل بسه مسابقه از من دوندگی از تو قبوله
جک : قبوله
دازای : اپل برو بگرد پیداش کن
شان برمیگرده و میبینن چویا نیست
شان: به خشکی شانس ...
بلند میشه بره دنبال چویا بگرده
شان: باهام میاین؟
دازای : بدم نمیاد بیام یه هوایی بخورم
جک : پایتم بریم
رانپو: به جای سر و صدا کردن از پنجره به بیرون نگاه کنین
.
.
از پنجره بیرون و تماشا میکنن .
.
چویا-
از کلاس بیرون رفتن تا یکم قدم بزنم که یدونه آلفای مغرور و مزخرف جلوم ظاهر شد
چویا : چی میخوای
لئو: چه امگای بی اعصابی چرا یکم اروم تر برخورد نمیکنی
چویا : گفتم چی میخوای ...
لئو: برای موجود کوچولو و زیبایی مثل تو این همه خشونت خوب نیستا
چویا : عوضی ..خفه شو و از سر راهم برو کنار
لئو: اگه نرم چیکار میخوای بکنی هویج ..
.
دازای -
میخواستم برم کمکش کنم که با صحنه ای که دیدم خشکم زد
این داستان ادامه دارد..................................
ببخشید کم شد واقعا انرژی نداشتم امیدوارم خوشتون بیاد و لطفا توی انتخواب اسم کمکم کنید
۴.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.