پارت ۲۶
از زبان کوک:
امروز تولدش بود پس چرا هیچی به من نگفت سمت بهترین و بزرگ ترین مرکز خرید کره که از قضا مال خودم بود حرکت کردم و یه ست کامل جواهرات و یه عطر خوشبو که سلیفه خودم بود نمیدونم خوشش میاد یا نه و یه پک کامل لوازم آرایشی و یه عروسک خرسی گنده (ژون🗿) خریدم و از اونجا زدم بیرون و سوار ماشین شدم و برگشتم شرکت ......
***
از زبان ات:
هووووف واقعا که دلم خوشه دوس پسر دارم حتی روز تولدم هم براش مهم نبود نشسته بود جلوی میز آرایش و با یه رژ که رو میز بود ور میرفتم اصلا حوصله هیچ کاری رو نداشتم که دیدم گوشیم زنگ خورد با بی حوصلگی جواب دادم سوجین بود که خیلی با عجله گفت»ات زود باش بیا شرکت رئیس نیس یه مشکل بزرگی پیش اومده زود باش بیا زودددد
گفتم»چیشده
گفت»فقط زود بیا خب
گفتم»سوجین چیش....
هنوز داشتم حرف میزدم که قطع کرد منم با عجله بلند شدم و تیپ همیشگیمو که وقتی میرفتم شرکت زدم و خیلی سریع از عمارت زدم بیرون میدونستم اگه کوک بفهمه کلمو میکنه ولی اینجوری که سوجین حرف زد خیلی نگرانم کرد یه تاکسی گرفتم و سریع رفتم شرکت با عجله از ماشین پیاده شدم و وارد شرکت شدم ولی همه جا خلوت بود و چراغا هم خاموش بود و یکم تاریک بود چند بار آروم گفتم»سوجین؟؟؟
ولی چیزی نفهمیدم خیلی گیج آروم رفتم جلو که چراغا روشن شد و سوجین و بقیه کارمندا همراه کوک جلوم وایسادن ترسیدم و یه جیغ خفه ای کشیدم سوجین کیک به دست اومد سمتم و گونمو بوسید و بغلم کرد و گفت»تولدت مبارک ات جونمممم
من که تا الان هنگیده بودم گفتم»م...مرسی عزیزم
بعد هم کوک اومد و بغلم کرد و لبامو بوسید و گفت»تولد مبارک بیب چرا بهم نگفتی امروز تولدته هوم؟
مثلا خواستم جوری رفتار کنم که از همه جا بی خبرم گفتم»ولی من که امروز یادم نبود اصن تولدمه
گفت»وااا بیب آخه آدم تولدشو یادش میره
گفتم»من اره (خنده)
بعد دوباره بغلم کرد همه کارمندا یکی یکی بهم تبریک میگفتن و کلی بهم کادو دادن واییی فقط کادویی که کوک برام گرفته بود خیلی خوب بود یه عطر خوش بو که فک کنم خیلی گرون بود با یه عروسک خرسی قرمز و ست کامل جواهرات و یه پک کامل لوازم ارایش واییی بهترین تولدی بود که تو عمرم داشتم خیلی خوب بود........
امروز تولدش بود پس چرا هیچی به من نگفت سمت بهترین و بزرگ ترین مرکز خرید کره که از قضا مال خودم بود حرکت کردم و یه ست کامل جواهرات و یه عطر خوشبو که سلیفه خودم بود نمیدونم خوشش میاد یا نه و یه پک کامل لوازم آرایشی و یه عروسک خرسی گنده (ژون🗿) خریدم و از اونجا زدم بیرون و سوار ماشین شدم و برگشتم شرکت ......
***
از زبان ات:
هووووف واقعا که دلم خوشه دوس پسر دارم حتی روز تولدم هم براش مهم نبود نشسته بود جلوی میز آرایش و با یه رژ که رو میز بود ور میرفتم اصلا حوصله هیچ کاری رو نداشتم که دیدم گوشیم زنگ خورد با بی حوصلگی جواب دادم سوجین بود که خیلی با عجله گفت»ات زود باش بیا شرکت رئیس نیس یه مشکل بزرگی پیش اومده زود باش بیا زودددد
گفتم»چیشده
گفت»فقط زود بیا خب
گفتم»سوجین چیش....
هنوز داشتم حرف میزدم که قطع کرد منم با عجله بلند شدم و تیپ همیشگیمو که وقتی میرفتم شرکت زدم و خیلی سریع از عمارت زدم بیرون میدونستم اگه کوک بفهمه کلمو میکنه ولی اینجوری که سوجین حرف زد خیلی نگرانم کرد یه تاکسی گرفتم و سریع رفتم شرکت با عجله از ماشین پیاده شدم و وارد شرکت شدم ولی همه جا خلوت بود و چراغا هم خاموش بود و یکم تاریک بود چند بار آروم گفتم»سوجین؟؟؟
ولی چیزی نفهمیدم خیلی گیج آروم رفتم جلو که چراغا روشن شد و سوجین و بقیه کارمندا همراه کوک جلوم وایسادن ترسیدم و یه جیغ خفه ای کشیدم سوجین کیک به دست اومد سمتم و گونمو بوسید و بغلم کرد و گفت»تولدت مبارک ات جونمممم
من که تا الان هنگیده بودم گفتم»م...مرسی عزیزم
بعد هم کوک اومد و بغلم کرد و لبامو بوسید و گفت»تولد مبارک بیب چرا بهم نگفتی امروز تولدته هوم؟
مثلا خواستم جوری رفتار کنم که از همه جا بی خبرم گفتم»ولی من که امروز یادم نبود اصن تولدمه
گفت»وااا بیب آخه آدم تولدشو یادش میره
گفتم»من اره (خنده)
بعد دوباره بغلم کرد همه کارمندا یکی یکی بهم تبریک میگفتن و کلی بهم کادو دادن واییی فقط کادویی که کوک برام گرفته بود خیلی خوب بود یه عطر خوش بو که فک کنم خیلی گرون بود با یه عروسک خرسی قرمز و ست کامل جواهرات و یه پک کامل لوازم ارایش واییی بهترین تولدی بود که تو عمرم داشتم خیلی خوب بود........
۳۷.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.