تکپارتی T.O.P از BIG BANG
تکپارتی T.O.P از BIG BANG
وقتی میخواستی خودکشی کنی
بعد از دعوایی که با سونگ هیون داشتی باید میزدی بیرون پس ماشینو روشن کردی
و با چشم های پف کرده و بغضی حرکت کردی
همچی خوب بود تا چشمت به خونه در حال ساخت افتاد که ظاهراً کارگر هاش محل رو ترک کرده بودن
وسوسه شدی... وسوسه شدی که شاید بتونی به این زندگی مزخرفت پایان بدی
رفتی بالای پشت بوم خونه ، که حدود ۶ طبقه بالا بود ، حس آزادی داشتی ، باد موهای موجدار مشکیتو توی هوا شناور میکرد ، دیگه از مرگ نمیترسیدی فقط میترسیدی برای آخرین بار نتونی اونو ببینی
اما وقتی اون باهات سرد شده بود چه فایده ؟
چشمات رو بستی که یکهو یه صدای واضح اومد
صدای اون بود ؟
- عزیزم...لطفا نکن ، اگه خودتو بکشی منم خودمو میکشم ، من دلیلی بدون تو برای زندگی ندارم...
بغضی که توی صداش بود نشون میداد به کارش مصممه
- اگه خودتو بکشی منم میمیرم ؟ باشه ؟ ... نکن ، من دوستت دارم ، شاید باور نکنی حتی بیشتر از خودم ، دوست دارم هر شب بغلت کنم ، دوست دارم بیشتر طمع لب های نرمت رو بچشم ، دوست دارم بیش تر با هم بحث کنیم
دوست دارم بیش تر مسخره ت کنم ، دوست دارم بیشتر اذیتم کنی ، اگه فکر میکنی میتونی بزاری و بری باشه... برو ، برو و بزار من با یه خونه خلوت و تاریک تنها بمونم ، اگه الان خودتو بندازی ، منم باهات میپرم ، بیا با هم غروب های بیشتری رو ببینیم لطفا.... دوباره منو برای طلوع آفتاب ساعت ۵ بلند کن ، قول میدم دیگه غر نزنم ، بزار من زندگی کنم چون با مرگ تو زندگی منم تموم میشه
دختر از حرف های پسر مات بود ، صداهایی از آژیر آمبولانس و پلیس و آتش نشانی اومده بود
صداهایی که میخواستن دختر رو منصرف کنن
ولی جز صدای معشوقش چیزی به گوشش نمیخورد
- دوست داری مثل اون موقع داغون شم نه ؟ همینو میخوای * تمام حرفاش با فریادش برات رسا تر میشد *
اروم به سمت سونگ هیون رفتی
+ منم میخوام طلوع های بیشتری رو باهات ببینم
پسر عشقش رو در آغوش گرفت و اشک هایی رو میریخت که توی دلش مونده بود
- قول میدم حالت خوب بشه
بعد از حدود ۲ سال سناریو نوشتم 😏
وقتی میخواستی خودکشی کنی
بعد از دعوایی که با سونگ هیون داشتی باید میزدی بیرون پس ماشینو روشن کردی
و با چشم های پف کرده و بغضی حرکت کردی
همچی خوب بود تا چشمت به خونه در حال ساخت افتاد که ظاهراً کارگر هاش محل رو ترک کرده بودن
وسوسه شدی... وسوسه شدی که شاید بتونی به این زندگی مزخرفت پایان بدی
رفتی بالای پشت بوم خونه ، که حدود ۶ طبقه بالا بود ، حس آزادی داشتی ، باد موهای موجدار مشکیتو توی هوا شناور میکرد ، دیگه از مرگ نمیترسیدی فقط میترسیدی برای آخرین بار نتونی اونو ببینی
اما وقتی اون باهات سرد شده بود چه فایده ؟
چشمات رو بستی که یکهو یه صدای واضح اومد
صدای اون بود ؟
- عزیزم...لطفا نکن ، اگه خودتو بکشی منم خودمو میکشم ، من دلیلی بدون تو برای زندگی ندارم...
بغضی که توی صداش بود نشون میداد به کارش مصممه
- اگه خودتو بکشی منم میمیرم ؟ باشه ؟ ... نکن ، من دوستت دارم ، شاید باور نکنی حتی بیشتر از خودم ، دوست دارم هر شب بغلت کنم ، دوست دارم بیشتر طمع لب های نرمت رو بچشم ، دوست دارم بیش تر با هم بحث کنیم
دوست دارم بیش تر مسخره ت کنم ، دوست دارم بیشتر اذیتم کنی ، اگه فکر میکنی میتونی بزاری و بری باشه... برو ، برو و بزار من با یه خونه خلوت و تاریک تنها بمونم ، اگه الان خودتو بندازی ، منم باهات میپرم ، بیا با هم غروب های بیشتری رو ببینیم لطفا.... دوباره منو برای طلوع آفتاب ساعت ۵ بلند کن ، قول میدم دیگه غر نزنم ، بزار من زندگی کنم چون با مرگ تو زندگی منم تموم میشه
دختر از حرف های پسر مات بود ، صداهایی از آژیر آمبولانس و پلیس و آتش نشانی اومده بود
صداهایی که میخواستن دختر رو منصرف کنن
ولی جز صدای معشوقش چیزی به گوشش نمیخورد
- دوست داری مثل اون موقع داغون شم نه ؟ همینو میخوای * تمام حرفاش با فریادش برات رسا تر میشد *
اروم به سمت سونگ هیون رفتی
+ منم میخوام طلوع های بیشتری رو باهات ببینم
پسر عشقش رو در آغوش گرفت و اشک هایی رو میریخت که توی دلش مونده بود
- قول میدم حالت خوب بشه
بعد از حدود ۲ سال سناریو نوشتم 😏
۱.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.