من و تو پارت ۱۵ ( ببخشید بچه ها واقعا شرمندم نتم اصلا نمیومد منو می بخشید؟ 🥺
'•°فلش بک به عروسی یوهی و تهیونگ 😄
ویو یویی ..
وایییی امروز عروسی یوهیه چقدر هیجان دارمممممم ... یویی : یوهی یوهی زود باش لباس عروست رو بپوش الان میکاپرا میان ... یوهی : باشههههه ... ( اسم میکاپ لینا هست و اون لیا اشتباه نگیرید 😄 ) لینا : سلام خانوم
یوهی : سلام عزیزم خوش اومدی .... [ و شروع کرد به میکاپ کردن ]
ویو کوک
تهیونگگگگگ زود باش اون کت و شلوار نکبت رو بپوش الان زنت آماده میشههه 😂😂😂
تهیونگ : واییی کوک کلافم کردی بیا این کراوات رو برام ببند ... کوک : ناسلامتی داری شوهر میشی خجالت بکش نمیتونی کراواتت رو هم ببندی ... ته : تو راا خداا داداش خوشگلم اگه نبندی به یویی میگم از عنکبوت ها میترسی... کوک : گو*ه خوردم باشهه😂
رفتم و براش بستمم....... بعد آماده شدن عروس دوماد :
ویو ته ( تهیونگ ) :
منتظر یوهی بودم وقتی اومد بیرون برای چند دقیقه نفس کشیدن یادم رفته بود انقدررر زیبا شده بود که دلم میخواست همونجا بگیر انقدر بوسش کنم که جونش در بیاد 😂😂😂
اومد نزدیک تپش قلبم بیشتر میشد جوری که کسی نفهمه آروم لباش رو بوسیدم بعد فهمیدم که یویی دیدمون ... یویی : عیبی نداره برادر شوهر به حر حال امشب بدترم میشه 🤣🤣🤣 ته : یویییی میکشمتتت
یویی : ( در حال جر خوردن 🤣🤣🤣 )
یوهی : یویی نکه خودت شب عروسیت به گ.... کوک : اونو من حل میکنم ... یویی : کوک زشته ... کوک : زشت نیست اونموقع دیگه زنمی 😏 ... یویی : الان بحثش نیست کوکک
( اسلاید بعد لباس عروس یوهی مال تهیونگ رو خودتون تصور کنید 😅 )
ویو یویی ..
وایییی امروز عروسی یوهیه چقدر هیجان دارمممممم ... یویی : یوهی یوهی زود باش لباس عروست رو بپوش الان میکاپرا میان ... یوهی : باشههههه ... ( اسم میکاپ لینا هست و اون لیا اشتباه نگیرید 😄 ) لینا : سلام خانوم
یوهی : سلام عزیزم خوش اومدی .... [ و شروع کرد به میکاپ کردن ]
ویو کوک
تهیونگگگگگ زود باش اون کت و شلوار نکبت رو بپوش الان زنت آماده میشههه 😂😂😂
تهیونگ : واییی کوک کلافم کردی بیا این کراوات رو برام ببند ... کوک : ناسلامتی داری شوهر میشی خجالت بکش نمیتونی کراواتت رو هم ببندی ... ته : تو راا خداا داداش خوشگلم اگه نبندی به یویی میگم از عنکبوت ها میترسی... کوک : گو*ه خوردم باشهه😂
رفتم و براش بستمم....... بعد آماده شدن عروس دوماد :
ویو ته ( تهیونگ ) :
منتظر یوهی بودم وقتی اومد بیرون برای چند دقیقه نفس کشیدن یادم رفته بود انقدررر زیبا شده بود که دلم میخواست همونجا بگیر انقدر بوسش کنم که جونش در بیاد 😂😂😂
اومد نزدیک تپش قلبم بیشتر میشد جوری که کسی نفهمه آروم لباش رو بوسیدم بعد فهمیدم که یویی دیدمون ... یویی : عیبی نداره برادر شوهر به حر حال امشب بدترم میشه 🤣🤣🤣 ته : یویییی میکشمتتت
یویی : ( در حال جر خوردن 🤣🤣🤣 )
یوهی : یویی نکه خودت شب عروسیت به گ.... کوک : اونو من حل میکنم ... یویی : کوک زشته ... کوک : زشت نیست اونموقع دیگه زنمی 😏 ... یویی : الان بحثش نیست کوکک
( اسلاید بعد لباس عروس یوهی مال تهیونگ رو خودتون تصور کنید 😅 )
۱.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.