رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part56
نامجون:اینجا چیکار میکنی اقای خون اشام؟🍷
پوفففف لعنتی ....
کوک:هه فکر کنم من باید این رو ازت بپرسم...نه؟
نامجون:بهتره انقدر زر زر نکنی و عین یک خون اشام خوب جواب سوالم رو بدی !
کوک:اون وقت اگ من خون اشام بدی باشم چی؟
نامجون:اونوقت مرگت دست خودته!
کوک:هه مرگ؟
نامجون:اهوم مگه چیه؟
کوک:هیچ فقط اون مرگی که میگی اول سراغ خودت میاد نه من!
نامجون:هه بلبل زبون شدی
کوک:اونش دیگه به خودم مربوطه
نامجون:اووممم...🍷خب چه خبر از ات؟
کوک:چی؟
نامجون:هوم...اخه اینجا بودی گفتم شاید بدونی حالش چطوره...میدونی...امروز مدرسه نیومد نگرانش شدم😏((با لحن مسخره ای))
کوک:بهتره اون دهن کثیفت رو ببندی اقای کیم نامجون
نامجون:و اگه نبندم...فکر کنم این رو خوب بدونی که جلوی این همه ادم هیچ غلطی نمیتونی بکنی😏
کوک:اهوم الان که نمیتونم کاری بکنم ولی بعدا حتما...بدرود اقای کیم نامجون...!
نامجون:پس بهتره منتظر سرنوشت شوم خودت باشی...!
از کنارش رد شدم و رفتم به سمت هتل
خیلی ذهنم درگیر ات بود و بهش فکر میکردم...حتما باید اتفاق بدی براش افتاده باشه...
ولی ممکنه که فردا بیاد مدرسه و ببینمش
بارون هر لحظه داشت شدید تر میشد و هنوز به هتل نرسیده بودم
"توی هتل"
گوشیم و ورداشتم و برای بار هزارم به ات زنگ زدم که گوشی رو ورداشت
منتظر بودم که صدای ات رو بشنوم
ولی صدای همون پسره عوضی رو شنیدم....!
#part56
نامجون:اینجا چیکار میکنی اقای خون اشام؟🍷
پوفففف لعنتی ....
کوک:هه فکر کنم من باید این رو ازت بپرسم...نه؟
نامجون:بهتره انقدر زر زر نکنی و عین یک خون اشام خوب جواب سوالم رو بدی !
کوک:اون وقت اگ من خون اشام بدی باشم چی؟
نامجون:اونوقت مرگت دست خودته!
کوک:هه مرگ؟
نامجون:اهوم مگه چیه؟
کوک:هیچ فقط اون مرگی که میگی اول سراغ خودت میاد نه من!
نامجون:هه بلبل زبون شدی
کوک:اونش دیگه به خودم مربوطه
نامجون:اووممم...🍷خب چه خبر از ات؟
کوک:چی؟
نامجون:هوم...اخه اینجا بودی گفتم شاید بدونی حالش چطوره...میدونی...امروز مدرسه نیومد نگرانش شدم😏((با لحن مسخره ای))
کوک:بهتره اون دهن کثیفت رو ببندی اقای کیم نامجون
نامجون:و اگه نبندم...فکر کنم این رو خوب بدونی که جلوی این همه ادم هیچ غلطی نمیتونی بکنی😏
کوک:اهوم الان که نمیتونم کاری بکنم ولی بعدا حتما...بدرود اقای کیم نامجون...!
نامجون:پس بهتره منتظر سرنوشت شوم خودت باشی...!
از کنارش رد شدم و رفتم به سمت هتل
خیلی ذهنم درگیر ات بود و بهش فکر میکردم...حتما باید اتفاق بدی براش افتاده باشه...
ولی ممکنه که فردا بیاد مدرسه و ببینمش
بارون هر لحظه داشت شدید تر میشد و هنوز به هتل نرسیده بودم
"توی هتل"
گوشیم و ورداشتم و برای بار هزارم به ات زنگ زدم که گوشی رو ورداشت
منتظر بودم که صدای ات رو بشنوم
ولی صدای همون پسره عوضی رو شنیدم....!
۶.۴k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.