🦢🤍رویای آبی 🤍🦢
🦢🤍رویای آبی 🤍🦢
_<سوزی ویو>_
امروز روز تولدم بود !
روزی که پدرم و از دست دادم
یه جورایی بعدش همه ازم جدا شدن
تنها تو خیابون های بوسان با کلی حدو مرز مثل مرده ها می گشتم ،دنبال عشق محبت مهربونی و دستی برای نوازش مادرم و وقتی ۱۰ سالم بود از دست دادم .بعدش پدرم عاشق زنی به نام سورین شدو اون روباه حیله گرو آورد توی خونه اون همیشه منو کتک میزنه سرم داد میزنه .
تا اینکه پدرم و توی ۱۶ سالگی از دست دادم الان ۳ سال از اون ماجرا می گذره و من هر روز توسط
اون عوضی تحدید میشم الان چند سالمه ؟
آره امروز تولد ۱۹ سالگیم هست و من هنوز یه بچم !
🩶زمان حال 🩶
خسته در خونه و باز کردم که صداش داد شو شنیدم خسته درو بستم و وارد پذیرایی شدم که
اومد بالا سرم وایستاد و با عصبانیت گفت :
سورین:هی هر زه پاشو غذا رو آماده کن !
با خستگی بلند شدم و رفتم سمت اتاقم لباسام و عوض کردم و رفتم تو آشپز خونه نودل و سوشی درست کردم که خانم اومدن نشستن سره میز
من غذا خوردم و کارام و کردم و رفتم سمت تختم و خوابیدم .
🩶صبح روز بعد 🩶
از خواب بیدار شدم که دیدم گوشیم زنگ خورد
یجی بود !اون که هیچ وقت به من زنگ نمیزنه .
گوشی رو برداشتم که گفت
یجی:سلام دوست عزیزم .
سوزی:سلام یجی چیزی شده ؟
یجی:بله تولد دوست عزیزمه .تولدت مبارک
نمی دونم چی شده بود که فیلش یاد هندستون کرده بود ولی ای کاش هیچ وقت به حرفش گوش نمی دادم تا وارد اون جنگل ترسناک نشم !
فالو کیوتی🥹🤍
_<سوزی ویو>_
امروز روز تولدم بود !
روزی که پدرم و از دست دادم
یه جورایی بعدش همه ازم جدا شدن
تنها تو خیابون های بوسان با کلی حدو مرز مثل مرده ها می گشتم ،دنبال عشق محبت مهربونی و دستی برای نوازش مادرم و وقتی ۱۰ سالم بود از دست دادم .بعدش پدرم عاشق زنی به نام سورین شدو اون روباه حیله گرو آورد توی خونه اون همیشه منو کتک میزنه سرم داد میزنه .
تا اینکه پدرم و توی ۱۶ سالگی از دست دادم الان ۳ سال از اون ماجرا می گذره و من هر روز توسط
اون عوضی تحدید میشم الان چند سالمه ؟
آره امروز تولد ۱۹ سالگیم هست و من هنوز یه بچم !
🩶زمان حال 🩶
خسته در خونه و باز کردم که صداش داد شو شنیدم خسته درو بستم و وارد پذیرایی شدم که
اومد بالا سرم وایستاد و با عصبانیت گفت :
سورین:هی هر زه پاشو غذا رو آماده کن !
با خستگی بلند شدم و رفتم سمت اتاقم لباسام و عوض کردم و رفتم تو آشپز خونه نودل و سوشی درست کردم که خانم اومدن نشستن سره میز
من غذا خوردم و کارام و کردم و رفتم سمت تختم و خوابیدم .
🩶صبح روز بعد 🩶
از خواب بیدار شدم که دیدم گوشیم زنگ خورد
یجی بود !اون که هیچ وقت به من زنگ نمیزنه .
گوشی رو برداشتم که گفت
یجی:سلام دوست عزیزم .
سوزی:سلام یجی چیزی شده ؟
یجی:بله تولد دوست عزیزمه .تولدت مبارک
نمی دونم چی شده بود که فیلش یاد هندستون کرده بود ولی ای کاش هیچ وقت به حرفش گوش نمی دادم تا وارد اون جنگل ترسناک نشم !
فالو کیوتی🥹🤍
۱.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.