Part : ۷۴
Part : ۷۴ 《بال های سیاه》
جونگکوک مشتش رو روی زمين خاکی و خونی گذاشت و تا خواست بلند شه پاشنه ی کفش ریکی تویه فکش فرود اومد و مانع این کار شد...
صدای مسخره ی ریکی به گوش پسر می رسید:
[ به این فکر کن که چجوری قراره التماسم کنه که پر*ش کنم!
جونگکوک با خشم، چشم هاشو که از درد بسته بود باز کرد و با نفرت تمام به مرد بالای سرش که پوزخند به لب داشت، نگاه کرد:
_عو*ضی! روحتم خبر نداره با کی طرفی!
و طی یه حرکت سریع با یه لگد محکم، زیر پای ریکی رو خالی کرد و مرد تعادلش از دست داد و زمین افتاد که جونگکوک برخلافدردی که توی تنش پیچیده بود سریع بلند شد و روی شکم مرد قرار گرفت و مشت هاش رو محکم تویه صورتش فرود میاورد:
_من پسر لوسیفر بودم عو*ضی! مطمئنم که قدرت کشتن پدرم رو هم داشتم!
مطمئنم پدرم از قدرت من ترسیده و منو کشته تا مبادا قصد جون اونو بکنم! اما یادش رفت که من پسر خودشم! و قطعا یه روزی دوباره بر میگردم و انتقام گذشته ی ناتمومم رو می گیرم! انتقام عشق نافرجامم رو می گیرم!
پسر لوسیفر برگشته...ولی این سری اون یه انسانه!
انسانی که بد تر از شیطان هاست!
پسر انقدر خشمگین بود که معلوم نبود داره این حرفا رو به مرد نسبتا مرده ی زیر دستاش میگه یا به خودش! شاید خودش! خودش بیشتر از اون حرو*مزاده به شنیدن اون حرفا نیاز داشت!
حالا نوبت اون بود! تویه زندگیه قبلیش توسط پدرش کشته شد!
تویه این زندگی نوبت پدرش بود که به دست اون کشته شه!
وقتی صدای فریاد پایان بازی رو شنید از خلأ ذهنش خارج شد و به صورت نابود شده و خونیه مرد زیر*ش نگاه کرد..صورتش رسما له شده بود!
جالب ترش اینجا بود که جونگکوک...که پسری بود که توی زندگیش تا حالا حتی آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود همین الان یه جسد نیمه جون زیر*ش بود! جسد نیمه جونه کسی که خودش اونو اینجوری کردی بود!
و نکته ی عجیبه این موضوع اینه که جونگکوک احساس خوبی داشت! انگار اون ورژن دارک و سیاه وجودش بالاخره خودشو نشون داده بود!
با نیشخند به چشم نیمه باز ریکی زل زد و گفت:
_احساس خوبی دارم از اینکه این بلا رو سرت آوردم! البته این نتیجه و عاقبت کساییه که با من در میوفتن!
البته خیلی حس خوبی داره که الان به خاطر مشت های محکم من حتی نمیتونی دهنه بی چفت و بستت رو باز کنی...چه برسه به اینکه دوباره بخوای پشت سره دختر مورد علاقه ی من حرف بزنی!
*های گایز...ملودی صحبت میکنه: خب خب...سلام سلامممم! چطورین!
اومدم با دو تا پارت جدید که خب دیشب ساعت ۲ و نیم نوشتمش و گفتم سریع بیامو براتون بزارمش:)
کامنت و لایک هم فراموش نشه خوشگلای من:)))
جونگکوک مشتش رو روی زمين خاکی و خونی گذاشت و تا خواست بلند شه پاشنه ی کفش ریکی تویه فکش فرود اومد و مانع این کار شد...
صدای مسخره ی ریکی به گوش پسر می رسید:
[ به این فکر کن که چجوری قراره التماسم کنه که پر*ش کنم!
جونگکوک با خشم، چشم هاشو که از درد بسته بود باز کرد و با نفرت تمام به مرد بالای سرش که پوزخند به لب داشت، نگاه کرد:
_عو*ضی! روحتم خبر نداره با کی طرفی!
و طی یه حرکت سریع با یه لگد محکم، زیر پای ریکی رو خالی کرد و مرد تعادلش از دست داد و زمین افتاد که جونگکوک برخلافدردی که توی تنش پیچیده بود سریع بلند شد و روی شکم مرد قرار گرفت و مشت هاش رو محکم تویه صورتش فرود میاورد:
_من پسر لوسیفر بودم عو*ضی! مطمئنم که قدرت کشتن پدرم رو هم داشتم!
مطمئنم پدرم از قدرت من ترسیده و منو کشته تا مبادا قصد جون اونو بکنم! اما یادش رفت که من پسر خودشم! و قطعا یه روزی دوباره بر میگردم و انتقام گذشته ی ناتمومم رو می گیرم! انتقام عشق نافرجامم رو می گیرم!
پسر لوسیفر برگشته...ولی این سری اون یه انسانه!
انسانی که بد تر از شیطان هاست!
پسر انقدر خشمگین بود که معلوم نبود داره این حرفا رو به مرد نسبتا مرده ی زیر دستاش میگه یا به خودش! شاید خودش! خودش بیشتر از اون حرو*مزاده به شنیدن اون حرفا نیاز داشت!
حالا نوبت اون بود! تویه زندگیه قبلیش توسط پدرش کشته شد!
تویه این زندگی نوبت پدرش بود که به دست اون کشته شه!
وقتی صدای فریاد پایان بازی رو شنید از خلأ ذهنش خارج شد و به صورت نابود شده و خونیه مرد زیر*ش نگاه کرد..صورتش رسما له شده بود!
جالب ترش اینجا بود که جونگکوک...که پسری بود که توی زندگیش تا حالا حتی آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود همین الان یه جسد نیمه جون زیر*ش بود! جسد نیمه جونه کسی که خودش اونو اینجوری کردی بود!
و نکته ی عجیبه این موضوع اینه که جونگکوک احساس خوبی داشت! انگار اون ورژن دارک و سیاه وجودش بالاخره خودشو نشون داده بود!
با نیشخند به چشم نیمه باز ریکی زل زد و گفت:
_احساس خوبی دارم از اینکه این بلا رو سرت آوردم! البته این نتیجه و عاقبت کساییه که با من در میوفتن!
البته خیلی حس خوبی داره که الان به خاطر مشت های محکم من حتی نمیتونی دهنه بی چفت و بستت رو باز کنی...چه برسه به اینکه دوباره بخوای پشت سره دختر مورد علاقه ی من حرف بزنی!
*های گایز...ملودی صحبت میکنه: خب خب...سلام سلامممم! چطورین!
اومدم با دو تا پارت جدید که خب دیشب ساعت ۲ و نیم نوشتمش و گفتم سریع بیامو براتون بزارمش:)
کامنت و لایک هم فراموش نشه خوشگلای من:)))
۶.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.