چندپارتی💫 p:③(آخر)
وقتی فهمیدی بارداری و میخواستی سوپرایزش کنی ولی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون الان داشت...به من خیانت میکرد؟داشت یکی رو میبو.سید!
امکان نداشت همینجوری مات مونده بودم که جیمین متوجه حضورم شد...
ج:ی.یونا ب.برات توضیح مید...
نزاشتم حرفشو کامل کنه و زود ازاونجا خارج شدم...باورم نمیشد..که عاشق کسی مثل جیمین شدم... انقدر گریه کرده بودم که هیچ جایی رو نمیدیدم فقط صدای جیمین توگوشم بود....فقط میدوییدم..
از زبان جیمین....
متوجه حضور یونا شدم و سریع پاشدم ولی قبل اینکه چیزی بگم رفت...حق داشت...تودلم به خودم لعنت فرستادم..حق داشت.
ج: عوضی اگه بلایی سرش بیاد من میدونم و تو!
لباسامو پوشیدم و دوییدم دنبالش..ولی نبود... انگار آب شده رفته زمین...
ولی جایی که ناراحت باشه میره ساحله....
پس رفتم اونجا...دیدم وایساده میخواد بره تو آب که رفتم و دستشو گرفتم...
از زبان یونا....
رسیدم ساحل...میخواستم دیگه بمیرم...برای همین میخواستم برم توی آب که توسط دستی به عقب کشیده شدم. برگشتم دیدم....اون...جیمین...بود.گریم شدت گرف.
ی: برای چی اومدی هااا ولم کن برو پیش اون دختره...باورم نمیشه عاشق کسی مثل توشدم(با گریه و داد)
ج:یونا بهت توضیح میدم آروم باش! من معذرت میخوام!
ی: آره میخوای دروغ تحویلم بدی نه؟(گریه)
ج: نع
ی: پس چیه؟
ج: اون دختره چند روزیه نزدیکم شده منو باتو تهدید کرد منم...منم مجبور شدم..
ی: توقع داری باور کنم؟ نع اینکارو نمیکنم!
ج: هرجور میخوای فک کن من...حقیقتو گفتم وقتی پای عشقت درمیون باشه تو باشی چیکار میکنی هااا(دادوگریه)
زبان یونا....
وقتی گریه میکنه حالم بد میشه...دلم نمیخواس گریه هاشو ببینم...شاید راس میگفت...یبار دیگه بهش اعتماد میکنم..
ی: خیله خب پاپا موچی.!
ج:چی؟(باتعجب)
ی: بیبی موچی نمیخواد پاپاموچیش گریه کنه!(بالحن کیوت)
ج: ی.یونا منظورت چیه؟
ی: بهت تبریک میگم قراره باباشی!
ج: چ.چییی؟(باداد)
ی: نمیخوایش؟میخوای برم سقطش...
ج: وای خداا دارم بابا میشم؟(باذوق)
ی: آره!(بالبخند)
جیمین نزدیک یونا شدواونو به آغوشش کشید،..بوسه ای روی ل.ب یونا گذاشت..
ج: ازت ممنونم که وارد زندگیم شدی!
یونا لبخندی زد...
ی: پس قول بده مواظبمون باشی و هرچی شد بهم بگی و درضمن کسیم نبو.سی
جیمین به کیوتی یوناخندید...
ج: باشه! حسود کوچولو میدونی که ما مال همیم.
ویه بو.سه ای شیرین در کنار دریا با غروب آفتاب شروع کردن.
end..
💫میدونم چرت شد 💫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون الان داشت...به من خیانت میکرد؟داشت یکی رو میبو.سید!
امکان نداشت همینجوری مات مونده بودم که جیمین متوجه حضورم شد...
ج:ی.یونا ب.برات توضیح مید...
نزاشتم حرفشو کامل کنه و زود ازاونجا خارج شدم...باورم نمیشد..که عاشق کسی مثل جیمین شدم... انقدر گریه کرده بودم که هیچ جایی رو نمیدیدم فقط صدای جیمین توگوشم بود....فقط میدوییدم..
از زبان جیمین....
متوجه حضور یونا شدم و سریع پاشدم ولی قبل اینکه چیزی بگم رفت...حق داشت...تودلم به خودم لعنت فرستادم..حق داشت.
ج: عوضی اگه بلایی سرش بیاد من میدونم و تو!
لباسامو پوشیدم و دوییدم دنبالش..ولی نبود... انگار آب شده رفته زمین...
ولی جایی که ناراحت باشه میره ساحله....
پس رفتم اونجا...دیدم وایساده میخواد بره تو آب که رفتم و دستشو گرفتم...
از زبان یونا....
رسیدم ساحل...میخواستم دیگه بمیرم...برای همین میخواستم برم توی آب که توسط دستی به عقب کشیده شدم. برگشتم دیدم....اون...جیمین...بود.گریم شدت گرف.
ی: برای چی اومدی هااا ولم کن برو پیش اون دختره...باورم نمیشه عاشق کسی مثل توشدم(با گریه و داد)
ج:یونا بهت توضیح میدم آروم باش! من معذرت میخوام!
ی: آره میخوای دروغ تحویلم بدی نه؟(گریه)
ج: نع
ی: پس چیه؟
ج: اون دختره چند روزیه نزدیکم شده منو باتو تهدید کرد منم...منم مجبور شدم..
ی: توقع داری باور کنم؟ نع اینکارو نمیکنم!
ج: هرجور میخوای فک کن من...حقیقتو گفتم وقتی پای عشقت درمیون باشه تو باشی چیکار میکنی هااا(دادوگریه)
زبان یونا....
وقتی گریه میکنه حالم بد میشه...دلم نمیخواس گریه هاشو ببینم...شاید راس میگفت...یبار دیگه بهش اعتماد میکنم..
ی: خیله خب پاپا موچی.!
ج:چی؟(باتعجب)
ی: بیبی موچی نمیخواد پاپاموچیش گریه کنه!(بالحن کیوت)
ج: ی.یونا منظورت چیه؟
ی: بهت تبریک میگم قراره باباشی!
ج: چ.چییی؟(باداد)
ی: نمیخوایش؟میخوای برم سقطش...
ج: وای خداا دارم بابا میشم؟(باذوق)
ی: آره!(بالبخند)
جیمین نزدیک یونا شدواونو به آغوشش کشید،..بوسه ای روی ل.ب یونا گذاشت..
ج: ازت ممنونم که وارد زندگیم شدی!
یونا لبخندی زد...
ی: پس قول بده مواظبمون باشی و هرچی شد بهم بگی و درضمن کسیم نبو.سی
جیمین به کیوتی یوناخندید...
ج: باشه! حسود کوچولو میدونی که ما مال همیم.
ویه بو.سه ای شیرین در کنار دریا با غروب آفتاب شروع کردن.
end..
💫میدونم چرت شد 💫
۴.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.