part5
"سوا"
کوک : اگه اینقد دلت میخواد بمیری.خودم همینجا میکشمت
سوآ :"ترس"
کوک : گرچه...تو که در هر حالت از من متنفری..حتی وقتی بمیری هم ازم بدت میاد
چی داره زر میزنه...نمیتونم نفس بکشم
صدای جیغ بلندی از بیرون بلند شد...
دستشو از رو دهنم برداشت
سوآ : ک..کشتنش"لرزیدن"
کوک :تازه خودت خواستی بری اونجا
"بعد چند ساعت"
کوک : خب دیگه پاشو راه بیوفت
سوآ : تو که تا قبلش میگفتی نریم بیرون
کوک : اون اونموقع بود.این الانه
سوآ : چی داری میگی تو
کوک : سوآ جون. تو که نمراتت همیشه بالاست پس چرا مغزت تو همچین موقعیت حساسی هنگ کرده؟..نکنه از بس تو اتاقت موندی درست خوندی خرفت شدی ؟
سوا: ها ؟(ー_ー;)
کوک : اگه همونجوری که میخوای مثل دوتا ترسو قایم شیم..دیگه بهتره همینجا بمونیم
سوا : اینجا تخت و اب و برق و بخاری و همه چیزم هست
یدفه با تبر درو شکوند
سوا : (T^T)
کوک : یعنی اینجا بمونیم؟میخوای اون زامبیارو هم واسه شب نشینی دعوت کنی
چشم غره ای رف
کوک : در هم که واسشون بازه (مستر جئون میشه دو دقیقه نرینی به احساسات این بچه)
سوآ : ببخشید..اشتباه کردم.دیگه ساکت میشم"ناراحت"
ترجیح میدم کوتاه بیام تا مزخرفاتشو بشنوم
کوک : اگه حالیت شد پس بیا بیرون. اون لجنا هم تا یه مدت اون ورا پیداشون نمیشه. مغز که ندارن تا یه چیزی گیرشون میاد بخورن خر کیفن
رفتم دنبالش
سوا : یه لحظه، منظورت اینه که....از اون طرف به عنوان طعمه استفاده کردی؟
کوک : حالا چرا طرف اونو میگیری..خودش زامیارو کشوند طرف ما.در هر صورت باید ازش ممنون باشیم.صداشم قشنگ بودا .شاید دانشجوی موسیقی چیزی باشه.(پسرمون بیش از حد لاشیه💀)
سوا : "اخم"
تو واقعا کی هستی که اینقد راحت از یه نفر به عنوان طعمه استفاده کردی
سوا : میگما سونبه چرا منو با خودت میبری؟ من که چیزی حالیم نیس و تو دست و پاتم.چرا به خودت زحمت میدی و ادم گیجی مثل منو همراه خودت میبری؟..نکنه میخوای...از منم به عنوان طعمه استفاده کنی؟
ایستاد.
کوک : چرا تورو باخودم میبرم؟ چرا سوالایی میپرسی که جوابشون اینقد واضحه...مین سوا..چون تو نباید بمیری...حتی اگه تک تک افراد اینجا نفله بشن، تو باید زنده بمونی
سوا : هوم..
انگار تو یه کابوس گیر افتادم. دانشجوا قتل عام شده و یه ادم عجیب که نمیفهمم چی زر میزنه(زارت)نمیدونم چیکار کنم
پشت یه در اینستادیم
کوک : اگه اینقد دلت میخواد بمیری.خودم همینجا میکشمت
سوآ :"ترس"
کوک : گرچه...تو که در هر حالت از من متنفری..حتی وقتی بمیری هم ازم بدت میاد
چی داره زر میزنه...نمیتونم نفس بکشم
صدای جیغ بلندی از بیرون بلند شد...
دستشو از رو دهنم برداشت
سوآ : ک..کشتنش"لرزیدن"
کوک :تازه خودت خواستی بری اونجا
"بعد چند ساعت"
کوک : خب دیگه پاشو راه بیوفت
سوآ : تو که تا قبلش میگفتی نریم بیرون
کوک : اون اونموقع بود.این الانه
سوآ : چی داری میگی تو
کوک : سوآ جون. تو که نمراتت همیشه بالاست پس چرا مغزت تو همچین موقعیت حساسی هنگ کرده؟..نکنه از بس تو اتاقت موندی درست خوندی خرفت شدی ؟
سوا: ها ؟(ー_ー;)
کوک : اگه همونجوری که میخوای مثل دوتا ترسو قایم شیم..دیگه بهتره همینجا بمونیم
سوا : اینجا تخت و اب و برق و بخاری و همه چیزم هست
یدفه با تبر درو شکوند
سوا : (T^T)
کوک : یعنی اینجا بمونیم؟میخوای اون زامبیارو هم واسه شب نشینی دعوت کنی
چشم غره ای رف
کوک : در هم که واسشون بازه (مستر جئون میشه دو دقیقه نرینی به احساسات این بچه)
سوآ : ببخشید..اشتباه کردم.دیگه ساکت میشم"ناراحت"
ترجیح میدم کوتاه بیام تا مزخرفاتشو بشنوم
کوک : اگه حالیت شد پس بیا بیرون. اون لجنا هم تا یه مدت اون ورا پیداشون نمیشه. مغز که ندارن تا یه چیزی گیرشون میاد بخورن خر کیفن
رفتم دنبالش
سوا : یه لحظه، منظورت اینه که....از اون طرف به عنوان طعمه استفاده کردی؟
کوک : حالا چرا طرف اونو میگیری..خودش زامیارو کشوند طرف ما.در هر صورت باید ازش ممنون باشیم.صداشم قشنگ بودا .شاید دانشجوی موسیقی چیزی باشه.(پسرمون بیش از حد لاشیه💀)
سوا : "اخم"
تو واقعا کی هستی که اینقد راحت از یه نفر به عنوان طعمه استفاده کردی
سوا : میگما سونبه چرا منو با خودت میبری؟ من که چیزی حالیم نیس و تو دست و پاتم.چرا به خودت زحمت میدی و ادم گیجی مثل منو همراه خودت میبری؟..نکنه میخوای...از منم به عنوان طعمه استفاده کنی؟
ایستاد.
کوک : چرا تورو باخودم میبرم؟ چرا سوالایی میپرسی که جوابشون اینقد واضحه...مین سوا..چون تو نباید بمیری...حتی اگه تک تک افراد اینجا نفله بشن، تو باید زنده بمونی
سوا : هوم..
انگار تو یه کابوس گیر افتادم. دانشجوا قتل عام شده و یه ادم عجیب که نمیفهمم چی زر میزنه(زارت)نمیدونم چیکار کنم
پشت یه در اینستادیم
۱۵.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.