پارت14
پارت14
کوک
سریع سعی کردم با چوبی که یه گوشه بود در بشکونم درو باز کردم
ا.ت داشت از گرما جون خودش از دست میداد
خیلی اتاق گرم بود حتی کولر هم زده بود ا.ت رو کشیدم بیرون بغلش کردم بردمش تو یه اتاق سرد یکم بالای سرش نشستم
کوک: خوبی
ا.ت: آره
کوک: چیشد یک دفعه
میسو: اتفاقی افتاده
کوک: مگه کر بودی بدبخت تو اتاق داشته از گرما میمرده
میسو: نه من صداشو نشنیدم
ا.ت: تو نشنیدی چقدر دروغ میدی خودت اینکارو باهم کردی
میسو: من چرا داری دروغ میدی
کوک:میسو کار تو بود
میسو: اون ازمن متنفره بخاطره همینه داره دروغ میده
کوک: ا.ت چرا داری میزاریش رو میسو
ا.ت: حرف میسو رو قبول میکنی و بعد من دروغ میدم
میسو: حالا اینو نمیدونی اون خودش بچه رو جابه جا کرد
ا.ت: من چرا باید همچین کاری کنم
کوک: چی
میسو: اخه تو بیمارستان مالزی چیکار میکردی
دقیقا روزی که من عمل داشتم
ا.ت: اتفاقی بود کلا من اصلا برای عمل تو نیومدم
میسو:اینو گفتی که کسی شک نکنه کار تو بود
کوک: ا.ت چی میگه کار تو بود(با داد)
ا.ت: چرا حرفم رو باور نداری اخه تو از کجا میدونی اون راست میگه اون مگه از دشمناتون نیست
کوک: خب چه ربطی داره
ا.ت: شاید همه اینا نقشه باشه
کوک: چطور میخوای ثابت کنی
ا.ت:اون بچه ای که بهمون نشون دادی گفتی که سه سالشه ولی خودتو جونگکوک دوسال پیش بچه داشتین
کوک: هردوتان دارین دیوونم میکنید
واسه امشب بسه
#کوک
#فیک
#سناریو
کوک
سریع سعی کردم با چوبی که یه گوشه بود در بشکونم درو باز کردم
ا.ت داشت از گرما جون خودش از دست میداد
خیلی اتاق گرم بود حتی کولر هم زده بود ا.ت رو کشیدم بیرون بغلش کردم بردمش تو یه اتاق سرد یکم بالای سرش نشستم
کوک: خوبی
ا.ت: آره
کوک: چیشد یک دفعه
میسو: اتفاقی افتاده
کوک: مگه کر بودی بدبخت تو اتاق داشته از گرما میمرده
میسو: نه من صداشو نشنیدم
ا.ت: تو نشنیدی چقدر دروغ میدی خودت اینکارو باهم کردی
میسو: من چرا داری دروغ میدی
کوک:میسو کار تو بود
میسو: اون ازمن متنفره بخاطره همینه داره دروغ میده
کوک: ا.ت چرا داری میزاریش رو میسو
ا.ت: حرف میسو رو قبول میکنی و بعد من دروغ میدم
میسو: حالا اینو نمیدونی اون خودش بچه رو جابه جا کرد
ا.ت: من چرا باید همچین کاری کنم
کوک: چی
میسو: اخه تو بیمارستان مالزی چیکار میکردی
دقیقا روزی که من عمل داشتم
ا.ت: اتفاقی بود کلا من اصلا برای عمل تو نیومدم
میسو:اینو گفتی که کسی شک نکنه کار تو بود
کوک: ا.ت چی میگه کار تو بود(با داد)
ا.ت: چرا حرفم رو باور نداری اخه تو از کجا میدونی اون راست میگه اون مگه از دشمناتون نیست
کوک: خب چه ربطی داره
ا.ت: شاید همه اینا نقشه باشه
کوک: چطور میخوای ثابت کنی
ا.ت:اون بچه ای که بهمون نشون دادی گفتی که سه سالشه ولی خودتو جونگکوک دوسال پیش بچه داشتین
کوک: هردوتان دارین دیوونم میکنید
واسه امشب بسه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۶.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.