ادامش
ادامش
یوجین
به سمت کتابخونه ی کلاسیک وچوبی مدرسه حرکت کردم هر وقت حالم بد میشد اونجا میرفتم تا اروم شم الان میخواستم به اونجا برم تا ارامشم رو که قرار بود برای اقایم صرف کنم بدست بیارم وارد کتابخونه شدم هر چند کوچیک اما خیلی ارامش بخشه اون بوی چوبی نمناکی که درش میپیچید رو وارد ریه هام کردم و از اعماق وجودم شروع کردم به فک کردن به اینکه چیکار باید بکنم تا تهیونگ راضی همکاری باما بشه تو همین حالت بودم که پسری بهم خیلی جدی گفت برو کنار میخوام کتاب بردارم صداش خیلی اشنا بود بلافاصله چشامو باز کردم و با دیدن تهیونگ که صورتش تو چند سانتیم بود خشکم زد اما بروز ندادم به ارومی کنار رفتم و گفتم: ای پسر اخه چه دلیلی داره که نمیخوای باما همکاری کنی ؟! من واقعا دلیل این کارتو نمیفهمم بابا الا بلا اونام ادمن ، خواهش میکنم ازت کمکم کن خواهش میکنم
تهیونگ که تا اون لحضه داشت به غرغر های دختر گوش میداد اروم زمزمه کرد: باشه ادرسو برام بفرست
یوجین که از این حرف تهیونگ خوشحال شده بود بالا پرید و یه هورا ی بلند کشید ناخداگاه لبخند محوی رو لب تهیونگ اومد اما تهیونگ سریع پاکش کرد، موقعی که در حال رفتن بود به طور مرموزانه ای و بلند گفت: شام مهمون توام هاا خانم جانگ یوجینن
یوجین هم گفت : ای به چشم حتما اقای کیم
و با خوشحالی رفت تا به اقای مدیر هم این خبر بده ، اقای مدیر هم خیلی خوشحال شد از این قضیه و کلی دخترک رو بخاطر کار درستش تحسین کرد
حالا دیگه روزش ساخته شده بود انقد شیطتنت کرد که شب
موقعی که تهیونگ رو شام دعوت کرده بود.......
شب
یوجین و ته وارد رستوران کلاسیک قدیمی شدن یوجین اونقدر خسته بود که گفت :اقای کیم میشه سریع تر سفارش بدین و میل کنید به جان ننم خستم
تهیونگ هم بی جواب نذاشتش و گفت: عااا این غیر ممکنه میخوام بگی تند تند بخورم که چاغ شم؟!
اصلا و به خاطر این قول میدم کمتر سفارش بدم ،
امممم خب ی کیمچی گوشت ، سوپ سویا ، نوشیدنی،و کمی هم برنج میخوام☺️
از سفارشی که تهیونگ داده بود و اونو کمر میدونست چشمای یوجین اندازه تو گردو از حدقه زد بیرون اما چه میکرد مجبور بود بلاخره قبول کرد سفارش دادن و خوردن
ازم خدا حافظی کردن و هرکی سمت خونه ی خودش رفت
فک کنم یه چیزی فرا تر از تک پارتیه😂
اما بازم منتظر ادامش باشید داا
یوجین
به سمت کتابخونه ی کلاسیک وچوبی مدرسه حرکت کردم هر وقت حالم بد میشد اونجا میرفتم تا اروم شم الان میخواستم به اونجا برم تا ارامشم رو که قرار بود برای اقایم صرف کنم بدست بیارم وارد کتابخونه شدم هر چند کوچیک اما خیلی ارامش بخشه اون بوی چوبی نمناکی که درش میپیچید رو وارد ریه هام کردم و از اعماق وجودم شروع کردم به فک کردن به اینکه چیکار باید بکنم تا تهیونگ راضی همکاری باما بشه تو همین حالت بودم که پسری بهم خیلی جدی گفت برو کنار میخوام کتاب بردارم صداش خیلی اشنا بود بلافاصله چشامو باز کردم و با دیدن تهیونگ که صورتش تو چند سانتیم بود خشکم زد اما بروز ندادم به ارومی کنار رفتم و گفتم: ای پسر اخه چه دلیلی داره که نمیخوای باما همکاری کنی ؟! من واقعا دلیل این کارتو نمیفهمم بابا الا بلا اونام ادمن ، خواهش میکنم ازت کمکم کن خواهش میکنم
تهیونگ که تا اون لحضه داشت به غرغر های دختر گوش میداد اروم زمزمه کرد: باشه ادرسو برام بفرست
یوجین که از این حرف تهیونگ خوشحال شده بود بالا پرید و یه هورا ی بلند کشید ناخداگاه لبخند محوی رو لب تهیونگ اومد اما تهیونگ سریع پاکش کرد، موقعی که در حال رفتن بود به طور مرموزانه ای و بلند گفت: شام مهمون توام هاا خانم جانگ یوجینن
یوجین هم گفت : ای به چشم حتما اقای کیم
و با خوشحالی رفت تا به اقای مدیر هم این خبر بده ، اقای مدیر هم خیلی خوشحال شد از این قضیه و کلی دخترک رو بخاطر کار درستش تحسین کرد
حالا دیگه روزش ساخته شده بود انقد شیطتنت کرد که شب
موقعی که تهیونگ رو شام دعوت کرده بود.......
شب
یوجین و ته وارد رستوران کلاسیک قدیمی شدن یوجین اونقدر خسته بود که گفت :اقای کیم میشه سریع تر سفارش بدین و میل کنید به جان ننم خستم
تهیونگ هم بی جواب نذاشتش و گفت: عااا این غیر ممکنه میخوام بگی تند تند بخورم که چاغ شم؟!
اصلا و به خاطر این قول میدم کمتر سفارش بدم ،
امممم خب ی کیمچی گوشت ، سوپ سویا ، نوشیدنی،و کمی هم برنج میخوام☺️
از سفارشی که تهیونگ داده بود و اونو کمر میدونست چشمای یوجین اندازه تو گردو از حدقه زد بیرون اما چه میکرد مجبور بود بلاخره قبول کرد سفارش دادن و خوردن
ازم خدا حافظی کردن و هرکی سمت خونه ی خودش رفت
فک کنم یه چیزی فرا تر از تک پارتیه😂
اما بازم منتظر ادامش باشید داا
۳.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.