ادامه تک پارتی جونگ کوک
ادامه تک پارتی جونگ کوک
هایون:بلند شدم از خواب دیدم از پایین سروصدا میاد
هایون:کوک کوک بلند شو ببین پایین چه خبره
جونگ کوک:چه خبره؟
هایون:نمیدونم بیا بریم پایین
هایون:رفتیم پایین دیدیم مامان بابا هامون پایینن
هایون:سلام
جونگ کوک:سلام
مامان بابا ها:سلام
هایون:چی شده؟
م.ک(مامان کوک):عزیزم یه موضوعی هست که باید بدونید
جونگ کوک:چی؟
ب.ک(بابا کوک):شما باید باهم ازدواج کنید
هایون و کوک:چییییییی
هایون:منو کوک بیشتر دوس داریم نامزد باشیم تا زن و شوهر
م.ک:اما برای چی
م.ه(مامان هایون):دخترم مامان کوک راست میگه اینطور همه مردم پشت سرتون حرف درمیارن
ب.ه(بابا هایون):همینطوره دخترم و اینکه شما همین الان هم نامزدی ان دیگه چه فرقی میکنه؟
جونگ کوک:بابا شما چرا نظر مارو نخواستین؟
ب.ک:پسرم در هر صورت باید ازدواج میمیکردید
هایون:مهم نیست
هایون:ازدواج میکنیم
جونگ کوک:هایون مطمئنی؟
هایون:اوهوم
هایون:اما باید هرچه زودتر ازدواج صورت بگیره وگرنه من صرف نظر میکنم
م.ک:باشه دخترم واسه هفته دیگه خوبه
جونگ کوک:آره خوبه
و کوک و هایون ازدواج کردن و دانشگاه هم تموم شد و الان کوک و هایون صاحب ی دختر و ی پسر ان
جونگ سوک و دایون
جونگ سوک:مامان مامان
هایون:بله بله
جونگ سوک:بچه چطوری بوجود میاد؟
هایون:بچه برو سر درس و مشق ات چیکار به این کارا داری؟
دایون:بابا بابا
جونگ کوک:جون بابا
دایون:بچه چطوری بوجود میاد؟
جونگ کوک:خب عزيزم مامان بابا ها.........
هایون:جونگ کوکککککک
جونگ کوک:غلط کردم دایون و جونگ سوک پاشید برید آماده شید بریم بستنی بخوریم
هایون:عجباااااا
جونگ کوک:نگران نباش واسه توهم میاریم
هایون:گوه نخور عزیزم
جونگ سوک:دایون چه مامان بابای خوبی داریم
دایون:خوبه که تو همون دوره موندن
جونگ سوک:دقیقا
پایان
هایون:بلند شدم از خواب دیدم از پایین سروصدا میاد
هایون:کوک کوک بلند شو ببین پایین چه خبره
جونگ کوک:چه خبره؟
هایون:نمیدونم بیا بریم پایین
هایون:رفتیم پایین دیدیم مامان بابا هامون پایینن
هایون:سلام
جونگ کوک:سلام
مامان بابا ها:سلام
هایون:چی شده؟
م.ک(مامان کوک):عزیزم یه موضوعی هست که باید بدونید
جونگ کوک:چی؟
ب.ک(بابا کوک):شما باید باهم ازدواج کنید
هایون و کوک:چییییییی
هایون:منو کوک بیشتر دوس داریم نامزد باشیم تا زن و شوهر
م.ک:اما برای چی
م.ه(مامان هایون):دخترم مامان کوک راست میگه اینطور همه مردم پشت سرتون حرف درمیارن
ب.ه(بابا هایون):همینطوره دخترم و اینکه شما همین الان هم نامزدی ان دیگه چه فرقی میکنه؟
جونگ کوک:بابا شما چرا نظر مارو نخواستین؟
ب.ک:پسرم در هر صورت باید ازدواج میمیکردید
هایون:مهم نیست
هایون:ازدواج میکنیم
جونگ کوک:هایون مطمئنی؟
هایون:اوهوم
هایون:اما باید هرچه زودتر ازدواج صورت بگیره وگرنه من صرف نظر میکنم
م.ک:باشه دخترم واسه هفته دیگه خوبه
جونگ کوک:آره خوبه
و کوک و هایون ازدواج کردن و دانشگاه هم تموم شد و الان کوک و هایون صاحب ی دختر و ی پسر ان
جونگ سوک و دایون
جونگ سوک:مامان مامان
هایون:بله بله
جونگ سوک:بچه چطوری بوجود میاد؟
هایون:بچه برو سر درس و مشق ات چیکار به این کارا داری؟
دایون:بابا بابا
جونگ کوک:جون بابا
دایون:بچه چطوری بوجود میاد؟
جونگ کوک:خب عزيزم مامان بابا ها.........
هایون:جونگ کوکککککک
جونگ کوک:غلط کردم دایون و جونگ سوک پاشید برید آماده شید بریم بستنی بخوریم
هایون:عجباااااا
جونگ کوک:نگران نباش واسه توهم میاریم
هایون:گوه نخور عزیزم
جونگ سوک:دایون چه مامان بابای خوبی داریم
دایون:خوبه که تو همون دوره موندن
جونگ سوک:دقیقا
پایان
۱۱.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.