پارت ² همکار مافیای من
اسم رمان: همکار_مافیای_من
پارت2
(جونگ کوک_ ا/ت+ راوی&)
&ا/ت همونطور که متعجب بود روی صندلی کنار جونگ کوک نشست و هردوشون با یه نگاه سوالی به چارلی خیره شدن
~بهم معرفی میکنمتون... ا/ت، جونگ کوک.. جونگ کوک، ا/ت
&چارلی اسم هرکدومو که میاورد بهشون اشاره میکرد
&بازم ا/ت و جونگ کوک بهم خیره شدن... تک تک اجزای صورت همدیگه رو دیدن... احساس هردوشون عجیب بود...بلخره 6 سال انتظار کم نیست
~نمیخاین چیزی بگین؟
_عااا... خوشبختم(دستشو سمت ا/ت دراز کرد)
+همچنین(باهم دست دادن)
~میدونم هنگ کردین ولی میشه لود بشین میخام باهاتون حرف بزنم
&ا/ت و جونگ کوک دوباره نگاهشونو به چارلی دادن و منتظر شنیدن حرفاش شدن
+خب کیم چارلی... این دیدار... اونم بعد از 6 سال... برای چیه؟
_هوم.. منم کنجکاو شدم
~خب.. با دقت به حرفام گوش بدین... اینکه من گفتم بیاین اینجا برای یه ماموریت بود
+اخخخخ جوننن هیجانن(ذوق)
_(به ا/ت نگاه کردم.. از حرفاش معلوم بود خیلی شیطونه خیلیم کیوت بود... اما درعین حال خیلی جذاب بود)
~داشتم میگفتم...ماموریتی که مطمعنم هیچکس به خوبی شما نمیتونه انجامش بده
_چه ماموریتی؟
~شما حتما ویل جکسون رو میشناسین
+آره... دشمن چندین ساله ی شما
~اره...
_هیچ وقت نفهمیدم چرا با جکسون دشمنی
~الان میفهمی... جکسون تو کاره قاچاق اعضای بدنه... و چندتا بار داره که دخترای نوجونو میبره اونجا مجبورشون میکنه هرزگی کنن
&ا/ت و جونگ کوک با دقت داشتن به حرفای چارلی گوش میدادن
~اوایل نوجونیم بود و تازه بعنوان یه مافیا شروع به کار کرده بودم... که عاشق یه دختر شدم... اما جکسون برای انتقام دختری که دوسش داشتمو دزدید و بهش تجاوز کرد.. بعدشم اعضای بدنشو فروخت
+(حرفای چارلی مثل چاقو تو قلبم فرو میرفت... خیلی ناراحت شدم...)
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
~اشکالی نداره...
~الان شما اینجایین که انتقام بگیرین... من دیگه واسه اینکارا زیادی پیر شدم
+اما چارلی.. اگه خراب کنیم چی؟(نگران)
~همچین اتفاقی نمیفته.. من بهتون ایمان دارم
_خب.. ما باید چکار کنیم؟
~ویل جکسون حدود یه ماه دیگه یه پارتی خیلی بزرگ داره... خیلی بزرگ
_خب؟
~میخام که شما دوتا بعنوان زوج برین و با جکسون هرطور که شده دوست بشین... طوری که برای پارتیش دعوتتون کنه...
&ا/ت و جونگ کوک باهم گفتن
+_زوج؟
~اره.. مگه چیه؟
_امم.. من مشکلی ندارم
+منم
~خوبه
~شب پارتی من چندنفرو میفرستم که شایعه پخش کنن توی مکانی که پارتی هست بمب گذاری شده.. اینطوری همه فرار میکنن و فقط شما میمونین و جکسون
_واو.. عجب نقشه یی
~ما اینیم دیگه(لبخند)
~خب مشکلی نیست؟
+نه.. اوکیه
_منم مشکلی ندارم
~خوبه... فقط ازتون میخام که حواستون به همدیگه باشه... مخصوصا تو جونگ کوک... باید خیلی خوب مراقب ا/ت باشی... جکسون از اونی که فکرشو میکنی خیلی خطرناک تره.. ممکنه هر بلایی سرا/ت بیاره
_خیالت راحت.. من حواسمو جمع میکنم
+اهم اهم.. فک کنم خودم بتونم مراقب خودم باشم.. نه چارلی؟
~قطعا میتونی.. اما میخام خیالم راحت تر باشه
+باشه.. خب ما الان باید کجا بریم؟
~یه ویلا براتون گرفتم.. دقیقا بغل ویلای جکسون
+چی؟(تعجب)
~خب باید زیر نظر جکسون باشین تا کنجکاو بشه و باهاتون حرف بزنه...
+اها..
~الانم پاشین برین... فقط مراقب باشین.. مطمعنم که از وقتی برین تو ویلاتون جکسون زیرنظر میگرتتون..
_خیالت تخت خواب
+(خنده)(رو به جونگ کوک گفتم) تو الان جدی؟
_اره... من جدی بودنم هم همینه(لبخند)
~(لبخند) خیلی خب..پاشین برین
&ا/ت بازم رو به جونگ کوک گف
+امیدوارم بتونم 1 ماه تحملت کنم جئون جونگ کوک
_همچنین
~بهتون خوش بگذره(پوزخند)
+منظور؟
~بلخره قراره باهم زندگی کنین... مطمعنم خوش میگذره بهتون(خنده)
_(خنده)
+یااا.. نخندین
_بیا بریم(در رو باز کردمو با اشاره به ا/ت گفتم اول اون بره بیرون)
+واو.. احترام سرت میشه
_بلخره خانوما مقدم ترن
+(لبخند)
.......
(حیح... منتظر پارت3 باشین)
پارت2
(جونگ کوک_ ا/ت+ راوی&)
&ا/ت همونطور که متعجب بود روی صندلی کنار جونگ کوک نشست و هردوشون با یه نگاه سوالی به چارلی خیره شدن
~بهم معرفی میکنمتون... ا/ت، جونگ کوک.. جونگ کوک، ا/ت
&چارلی اسم هرکدومو که میاورد بهشون اشاره میکرد
&بازم ا/ت و جونگ کوک بهم خیره شدن... تک تک اجزای صورت همدیگه رو دیدن... احساس هردوشون عجیب بود...بلخره 6 سال انتظار کم نیست
~نمیخاین چیزی بگین؟
_عااا... خوشبختم(دستشو سمت ا/ت دراز کرد)
+همچنین(باهم دست دادن)
~میدونم هنگ کردین ولی میشه لود بشین میخام باهاتون حرف بزنم
&ا/ت و جونگ کوک دوباره نگاهشونو به چارلی دادن و منتظر شنیدن حرفاش شدن
+خب کیم چارلی... این دیدار... اونم بعد از 6 سال... برای چیه؟
_هوم.. منم کنجکاو شدم
~خب.. با دقت به حرفام گوش بدین... اینکه من گفتم بیاین اینجا برای یه ماموریت بود
+اخخخخ جوننن هیجانن(ذوق)
_(به ا/ت نگاه کردم.. از حرفاش معلوم بود خیلی شیطونه خیلیم کیوت بود... اما درعین حال خیلی جذاب بود)
~داشتم میگفتم...ماموریتی که مطمعنم هیچکس به خوبی شما نمیتونه انجامش بده
_چه ماموریتی؟
~شما حتما ویل جکسون رو میشناسین
+آره... دشمن چندین ساله ی شما
~اره...
_هیچ وقت نفهمیدم چرا با جکسون دشمنی
~الان میفهمی... جکسون تو کاره قاچاق اعضای بدنه... و چندتا بار داره که دخترای نوجونو میبره اونجا مجبورشون میکنه هرزگی کنن
&ا/ت و جونگ کوک با دقت داشتن به حرفای چارلی گوش میدادن
~اوایل نوجونیم بود و تازه بعنوان یه مافیا شروع به کار کرده بودم... که عاشق یه دختر شدم... اما جکسون برای انتقام دختری که دوسش داشتمو دزدید و بهش تجاوز کرد.. بعدشم اعضای بدنشو فروخت
+(حرفای چارلی مثل چاقو تو قلبم فرو میرفت... خیلی ناراحت شدم...)
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
~اشکالی نداره...
~الان شما اینجایین که انتقام بگیرین... من دیگه واسه اینکارا زیادی پیر شدم
+اما چارلی.. اگه خراب کنیم چی؟(نگران)
~همچین اتفاقی نمیفته.. من بهتون ایمان دارم
_خب.. ما باید چکار کنیم؟
~ویل جکسون حدود یه ماه دیگه یه پارتی خیلی بزرگ داره... خیلی بزرگ
_خب؟
~میخام که شما دوتا بعنوان زوج برین و با جکسون هرطور که شده دوست بشین... طوری که برای پارتیش دعوتتون کنه...
&ا/ت و جونگ کوک باهم گفتن
+_زوج؟
~اره.. مگه چیه؟
_امم.. من مشکلی ندارم
+منم
~خوبه
~شب پارتی من چندنفرو میفرستم که شایعه پخش کنن توی مکانی که پارتی هست بمب گذاری شده.. اینطوری همه فرار میکنن و فقط شما میمونین و جکسون
_واو.. عجب نقشه یی
~ما اینیم دیگه(لبخند)
~خب مشکلی نیست؟
+نه.. اوکیه
_منم مشکلی ندارم
~خوبه... فقط ازتون میخام که حواستون به همدیگه باشه... مخصوصا تو جونگ کوک... باید خیلی خوب مراقب ا/ت باشی... جکسون از اونی که فکرشو میکنی خیلی خطرناک تره.. ممکنه هر بلایی سرا/ت بیاره
_خیالت راحت.. من حواسمو جمع میکنم
+اهم اهم.. فک کنم خودم بتونم مراقب خودم باشم.. نه چارلی؟
~قطعا میتونی.. اما میخام خیالم راحت تر باشه
+باشه.. خب ما الان باید کجا بریم؟
~یه ویلا براتون گرفتم.. دقیقا بغل ویلای جکسون
+چی؟(تعجب)
~خب باید زیر نظر جکسون باشین تا کنجکاو بشه و باهاتون حرف بزنه...
+اها..
~الانم پاشین برین... فقط مراقب باشین.. مطمعنم که از وقتی برین تو ویلاتون جکسون زیرنظر میگرتتون..
_خیالت تخت خواب
+(خنده)(رو به جونگ کوک گفتم) تو الان جدی؟
_اره... من جدی بودنم هم همینه(لبخند)
~(لبخند) خیلی خب..پاشین برین
&ا/ت بازم رو به جونگ کوک گف
+امیدوارم بتونم 1 ماه تحملت کنم جئون جونگ کوک
_همچنین
~بهتون خوش بگذره(پوزخند)
+منظور؟
~بلخره قراره باهم زندگی کنین... مطمعنم خوش میگذره بهتون(خنده)
_(خنده)
+یااا.. نخندین
_بیا بریم(در رو باز کردمو با اشاره به ا/ت گفتم اول اون بره بیرون)
+واو.. احترام سرت میشه
_بلخره خانوما مقدم ترن
+(لبخند)
.......
(حیح... منتظر پارت3 باشین)
۸.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.