Fake:دنیای موازی
Fake:دنیای موازی
Part¹
:راه برگشتی نیست
:قول بده همیشه پیشم باشی
:کجا داری فرار میکنی!
:دلم نمیخواد از اینجا برم
:ازت متنفررررم
:ننننهههههه
ا.ت ویو:
ا.ت:وای وای وای دیرم شد، مامان من دارم میرم
م.ا:مواظب خودت باش
ا.ت:هستم، میبینمت
همون جور که با عجله کفشامو میپوشیدم از مامان خدافظی کردم و سریع از خونه اومدم بیرون، ماشین مین جی رو جلوی در خونمون دیدم با قدم های بلند خودمو به ماشین رسوندم و سوار شدم و در رو بستم
ا.ت:بریم که داره شب میشه
مین جی با خنده گفت:اگه زود تر میومدی نزدیک شب نمیشد
ماشین رو روشن کرد و به سمت مقصد حرکت کردیم
بعد از ³ ساعت به مقصدمون رسیدیم از ماشین پیاده شدم به پیاده شدن مین جی نگاه کردم همون جور که حرف میزدم به بدنمم یه کش قوسی دادم
ا.ت: اینجا فکر کنم خیلی با سئول فاصله داره!
مین جی:آره مقصدمون وسط جنگله
ا.ت چقدر این دست اون دست میکنی زود باش دیگه
یه نگاهی بهم کرد گفت
مین جی:آمادم بریم
بی اهمیت رومو کردم سمت دیگه و ادامه دادم
ا.ت:چقدر بدنم درد میکنه
مین جی: اگه منم مثل تو ³ساعت خواب بودم کمرم درد میگرفت
روبه روش وایستادم:بنده ساعت ۶ صبح از خواب نازنینم گذشتم تا باهات بیام اینجا
مین جی:اره ساعت¹ ظهر حرکت کردیم
از حرس تیکه ای که بهم انداخت یه مشت به بازوش زدم که آخش دراومد اهمیتی ندادم و سمت عمارت متروکه روبرومون چرخیدم
ا.ت:واقعا بی نظیره
مین جی هم با سر حرفمو تایید کرد
ا.ت:بیا بریم داخل
از دره فلزی و بزرگ عمارت گذر کردیم،کنار هم حرکت میکردیم و به سمت عمارت میرفتیم، تمام بوته های کنار جاده عمارت سبز و نامرتب بودند ، درخت های سبز کنار جاده اونقدر بلند زیبا بودن که روی جاده رو پوشونده بودن و یه تونل رو به وجود اورده بودن ،فواره ای وسط باغ بود که اب های مونده داخلش لجن زده بود و رنگ سبز لجنی به خودش گرفته بود ، نگاهی به زیر پام کردم سنگ فرشی که به دره عمارت منتهی میشد پر از برگ های خشک درخت های بالای سرمون بود
نگاهی از دور به عمارت کردم، نصف دیوار هاش پر شده بودند از گل موچسب(گیاهانی که به دیوار میچسبن، توی گوگل بزنید بهتر متوجه میشید)
با اینکه اول پاییز بود بعضی از قسمتاش سبز و بعضی از جاهای دیگرش نارنجی بود ، هوا خنک بود هرزگاهی ابر ها جلوی پرتوهای خورشید رو میگرفتن و مانع رسیدن نور میشدند و کمی هوا تاریک میشد چون ساعت ⁴ رسیده بودیم، نگاهی به روبروم انداختم ، به دره اصلی عمارت رسیده بودیم ، نگاهی به مین جی کردم و...
ادامه دارد
شرط
لایک بالای ۱۰
کامنت بالای ۲۰
منتظر کامنت های زیباتون از جمله حمایتتون هستم★
Part¹
:راه برگشتی نیست
:قول بده همیشه پیشم باشی
:کجا داری فرار میکنی!
:دلم نمیخواد از اینجا برم
:ازت متنفررررم
:ننننهههههه
ا.ت ویو:
ا.ت:وای وای وای دیرم شد، مامان من دارم میرم
م.ا:مواظب خودت باش
ا.ت:هستم، میبینمت
همون جور که با عجله کفشامو میپوشیدم از مامان خدافظی کردم و سریع از خونه اومدم بیرون، ماشین مین جی رو جلوی در خونمون دیدم با قدم های بلند خودمو به ماشین رسوندم و سوار شدم و در رو بستم
ا.ت:بریم که داره شب میشه
مین جی با خنده گفت:اگه زود تر میومدی نزدیک شب نمیشد
ماشین رو روشن کرد و به سمت مقصد حرکت کردیم
بعد از ³ ساعت به مقصدمون رسیدیم از ماشین پیاده شدم به پیاده شدن مین جی نگاه کردم همون جور که حرف میزدم به بدنمم یه کش قوسی دادم
ا.ت: اینجا فکر کنم خیلی با سئول فاصله داره!
مین جی:آره مقصدمون وسط جنگله
ا.ت چقدر این دست اون دست میکنی زود باش دیگه
یه نگاهی بهم کرد گفت
مین جی:آمادم بریم
بی اهمیت رومو کردم سمت دیگه و ادامه دادم
ا.ت:چقدر بدنم درد میکنه
مین جی: اگه منم مثل تو ³ساعت خواب بودم کمرم درد میگرفت
روبه روش وایستادم:بنده ساعت ۶ صبح از خواب نازنینم گذشتم تا باهات بیام اینجا
مین جی:اره ساعت¹ ظهر حرکت کردیم
از حرس تیکه ای که بهم انداخت یه مشت به بازوش زدم که آخش دراومد اهمیتی ندادم و سمت عمارت متروکه روبرومون چرخیدم
ا.ت:واقعا بی نظیره
مین جی هم با سر حرفمو تایید کرد
ا.ت:بیا بریم داخل
از دره فلزی و بزرگ عمارت گذر کردیم،کنار هم حرکت میکردیم و به سمت عمارت میرفتیم، تمام بوته های کنار جاده عمارت سبز و نامرتب بودند ، درخت های سبز کنار جاده اونقدر بلند زیبا بودن که روی جاده رو پوشونده بودن و یه تونل رو به وجود اورده بودن ،فواره ای وسط باغ بود که اب های مونده داخلش لجن زده بود و رنگ سبز لجنی به خودش گرفته بود ، نگاهی به زیر پام کردم سنگ فرشی که به دره عمارت منتهی میشد پر از برگ های خشک درخت های بالای سرمون بود
نگاهی از دور به عمارت کردم، نصف دیوار هاش پر شده بودند از گل موچسب(گیاهانی که به دیوار میچسبن، توی گوگل بزنید بهتر متوجه میشید)
با اینکه اول پاییز بود بعضی از قسمتاش سبز و بعضی از جاهای دیگرش نارنجی بود ، هوا خنک بود هرزگاهی ابر ها جلوی پرتوهای خورشید رو میگرفتن و مانع رسیدن نور میشدند و کمی هوا تاریک میشد چون ساعت ⁴ رسیده بودیم، نگاهی به روبروم انداختم ، به دره اصلی عمارت رسیده بودیم ، نگاهی به مین جی کردم و...
ادامه دارد
شرط
لایک بالای ۱۰
کامنت بالای ۲۰
منتظر کامنت های زیباتون از جمله حمایتتون هستم★
۸۶۱
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.