ببر وحشی part 26
ا.ت ویو
از خواب که بیدار شدم تهیونگ را دیدم اما با حرف هایی که زد یکم شوکه شدم .. چونکه چند دقیقه پیش باهام خوب بود .. اما الان میخواد که خدمتکارش بشم .. اما منم برای اینکه بتونم پیشش باشم قبول کردم ... تهیونگ رفت بیرون تا کار های ترخیص را انجام بده منم بلند شدم و داشتم لباس هام را عوض میکردم که یهو ته اومد و گفت ..
تهیونگ : زود باش برو پایین راننده تو را میرسونه(سرد)
ا.ت: .... باشه... اما تو چی تهیونگ ( تعجب)
تهیونگ: نشنوم دیگه بهم بگی تهیونگ باید بگی ارباب فهمیدی ( سرد )
ا.ت: .....
تهیونگ: با توام ( یکم بلند)
ا.ت: ... بله ... ارباب ( بغض)
تهیونگ: خوبه .... وقتی رفتی اجوما کارهایی که باید انجام بدی را بهت میگه حالا هم برو راننده منتظرته ( سرد)
ا.ت ویو
وقتی بهم گفت دیگه حق ندارم اسمش را صدا بزنم و باید بهش بگم ارباب ناراحت شدم از سرد بودنش دلم گرفت یه دفعه بغضم گرفت که با تلاش قورتش دادم و رفتم تا سوار ماشین بشم وقتی رسیدم عمارت همه ی ندیمه ها به جوری نگام میکردن و بعضی هاشون هم در گوش هم یه چیز هایی میگفتند که صداشون را میشنیدم
👤 ببین از کجا به کجا رسید
👤 آنقدر احمقه که دوباره برگشته اینجا
👤 نمیدونم ارباب قراره چطور باهاش رفتار کنه بعد از اون آبروریزی
ا.ت ویو
بلاخره با اومدن اجوما این جو سنگین یکم بهتر شد و خدمتکار ها دست از حرف زدن برداشتن
اجوما: خب از این به بعد ا.ت به عنوان خدمتکار کار میکنی لباس خدمتکاریت را تو آشپزخونه گذاشتم برو بردار و یکی از اتاق های زیر زمین هم مال تو هست ارباب تاکید کرده که هم اتاقی نداشته باشی و عاقل رفتار کنی
ا.ت ویو
هر لحظه خرد تر میشدم نگاه های سنگین و تحقیر آمیز بقیه خیلی برام آزار دهنده بود اما نه تا وقتی که فهمیدم اتاق زیر زمین را بهم دادن و از اون بدتر باید تو اون اتاق ترسناک تنها باشم فکر کنم زجر دادنم توسط تهیونگ تازه شروع شده اما من کم نمیارم چون به عشقش باور دارم
اجوما : فهمیدی
ا.ت: بله
اجوما : خیلی خب همه برن سرکار هاشون و تو ا.ت برو لباست را عوض کن و بیا آشپزخونه باید شام آماده کنی
ا.ت: چشم
ا.ت ویو
داشتم با اجوما شام درست میکردم که یکی در را زد یکم خم شدم تا ببینم کیه که تهیونگ را دیدم سریع مشغول کارم شدم که تهیونگ صداش بلند شد و گفت ..
تهیونگ : اجوما به خدمتکار جدید بگو برام قهوه بیاره ( سرد)
اجوما: چشم ارباب (اجوما رو. به ا.ت کرد و گفت)
ا.ت دخترم کارها را ول کن و برو براش قهوه ببر
ا.ت: ... میشه ... من ... نبرم ( با بغض)
اجوما ویو
دلم خیلی به حال ا.ت سوخت تهیونگ داره زجرش میده طفلی خیلی داره تحقیر میشه منم گفتم
اجوما: .... باشه .... خودم میبرم
ا.ت: .... واقعا ممنونم اجوما .... مرسی که هستی ( با لبخند)
اجوما: خیلی خب پس تو کار ها را زودتر تموم کن
ا.ت: چشم
اجوما ویو
قهوه را آماده کردم و بردم برای تهیونگ .. وقتی منا دید یکم عصبی شد و اخم هاش رفت تو هم و گفت ..
تهیونگ : چرا تو آوردی اجوما
اجوما: پسرم لطفاً عصبی نشو ... ا.ت داره شام را حاضر میکنه
تهیونگ: خیلی خب من میرم تو اتاقم تا بر میگردم میز را حاضر کنید
اجوما: چشم ( و اومد بیرون )
ا.ت ویو
داشتم میز را آماده میکردم که یهو تهیونگ اومد و نشست پشت میز تا من را دید یه پوزخندی زد و گفت
تهیونگ : ( نیشخند ) خدمتکاری بهت میاد
ا.ت: .......
ا.ت ویو
میز را داشتم میچیدم وقتی تهیونگ اون حرف را زد چشمام از اشک پر شد اما چیزی نگفتم و رفتم تو آشپزخونه که یهو
پارت ۲۶ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۰۵
کامنت : ۱۰۰
از خواب که بیدار شدم تهیونگ را دیدم اما با حرف هایی که زد یکم شوکه شدم .. چونکه چند دقیقه پیش باهام خوب بود .. اما الان میخواد که خدمتکارش بشم .. اما منم برای اینکه بتونم پیشش باشم قبول کردم ... تهیونگ رفت بیرون تا کار های ترخیص را انجام بده منم بلند شدم و داشتم لباس هام را عوض میکردم که یهو ته اومد و گفت ..
تهیونگ : زود باش برو پایین راننده تو را میرسونه(سرد)
ا.ت: .... باشه... اما تو چی تهیونگ ( تعجب)
تهیونگ: نشنوم دیگه بهم بگی تهیونگ باید بگی ارباب فهمیدی ( سرد )
ا.ت: .....
تهیونگ: با توام ( یکم بلند)
ا.ت: ... بله ... ارباب ( بغض)
تهیونگ: خوبه .... وقتی رفتی اجوما کارهایی که باید انجام بدی را بهت میگه حالا هم برو راننده منتظرته ( سرد)
ا.ت ویو
وقتی بهم گفت دیگه حق ندارم اسمش را صدا بزنم و باید بهش بگم ارباب ناراحت شدم از سرد بودنش دلم گرفت یه دفعه بغضم گرفت که با تلاش قورتش دادم و رفتم تا سوار ماشین بشم وقتی رسیدم عمارت همه ی ندیمه ها به جوری نگام میکردن و بعضی هاشون هم در گوش هم یه چیز هایی میگفتند که صداشون را میشنیدم
👤 ببین از کجا به کجا رسید
👤 آنقدر احمقه که دوباره برگشته اینجا
👤 نمیدونم ارباب قراره چطور باهاش رفتار کنه بعد از اون آبروریزی
ا.ت ویو
بلاخره با اومدن اجوما این جو سنگین یکم بهتر شد و خدمتکار ها دست از حرف زدن برداشتن
اجوما: خب از این به بعد ا.ت به عنوان خدمتکار کار میکنی لباس خدمتکاریت را تو آشپزخونه گذاشتم برو بردار و یکی از اتاق های زیر زمین هم مال تو هست ارباب تاکید کرده که هم اتاقی نداشته باشی و عاقل رفتار کنی
ا.ت ویو
هر لحظه خرد تر میشدم نگاه های سنگین و تحقیر آمیز بقیه خیلی برام آزار دهنده بود اما نه تا وقتی که فهمیدم اتاق زیر زمین را بهم دادن و از اون بدتر باید تو اون اتاق ترسناک تنها باشم فکر کنم زجر دادنم توسط تهیونگ تازه شروع شده اما من کم نمیارم چون به عشقش باور دارم
اجوما : فهمیدی
ا.ت: بله
اجوما : خیلی خب همه برن سرکار هاشون و تو ا.ت برو لباست را عوض کن و بیا آشپزخونه باید شام آماده کنی
ا.ت: چشم
ا.ت ویو
داشتم با اجوما شام درست میکردم که یکی در را زد یکم خم شدم تا ببینم کیه که تهیونگ را دیدم سریع مشغول کارم شدم که تهیونگ صداش بلند شد و گفت ..
تهیونگ : اجوما به خدمتکار جدید بگو برام قهوه بیاره ( سرد)
اجوما: چشم ارباب (اجوما رو. به ا.ت کرد و گفت)
ا.ت دخترم کارها را ول کن و برو براش قهوه ببر
ا.ت: ... میشه ... من ... نبرم ( با بغض)
اجوما ویو
دلم خیلی به حال ا.ت سوخت تهیونگ داره زجرش میده طفلی خیلی داره تحقیر میشه منم گفتم
اجوما: .... باشه .... خودم میبرم
ا.ت: .... واقعا ممنونم اجوما .... مرسی که هستی ( با لبخند)
اجوما: خیلی خب پس تو کار ها را زودتر تموم کن
ا.ت: چشم
اجوما ویو
قهوه را آماده کردم و بردم برای تهیونگ .. وقتی منا دید یکم عصبی شد و اخم هاش رفت تو هم و گفت ..
تهیونگ : چرا تو آوردی اجوما
اجوما: پسرم لطفاً عصبی نشو ... ا.ت داره شام را حاضر میکنه
تهیونگ: خیلی خب من میرم تو اتاقم تا بر میگردم میز را حاضر کنید
اجوما: چشم ( و اومد بیرون )
ا.ت ویو
داشتم میز را آماده میکردم که یهو تهیونگ اومد و نشست پشت میز تا من را دید یه پوزخندی زد و گفت
تهیونگ : ( نیشخند ) خدمتکاری بهت میاد
ا.ت: .......
ا.ت ویو
میز را داشتم میچیدم وقتی تهیونگ اون حرف را زد چشمام از اشک پر شد اما چیزی نگفتم و رفتم تو آشپزخونه که یهو
پارت ۲۶ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۰۵
کامنت : ۱۰۰
۳۵.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.