خونه جدید مبارک. پارت 20
چشمام رو باز کردم .
جیمین منو گرفته بود و توی پیاده رو بودیم یکم رنگش پریده بود.
فکر کنم می شد حدس زد چه اتفاقی افتاد .
جیمین : می خوای خودتو به کشتن بدی ؟
چرا با این حالت اومدی اینجا ؟
گفتم : یه بختک خری به اسم جیمین اومده بدون این که دلیلشو بگه گذاشته رفته .
دهنمو گرفتم .
بدبخت شدم ،زیادی خوردم .
همه چیز خراب شد .
جیمین رنگش پرید و قیافش یکم ترسیده و شک شده بود .
جیمین : تو یادته؟
گفتم : آره، همه چیز با جزئیات یادمه
جیمین : نباید این اتفاق بیوفته .
نه..نه نباید بیوفته .
گفت: حالا بحث رو عوض نکن .من دلیل می خوام .
جیمین : من فقط می خواستم ازت محافظت کنم. نمی خواستم آسیب ببینی .
گفتم: آسیب نبینم ؟درسته الان دیگه خیلی آسیب جسمی نمی بینم ولی آسیب روحی چی ؟من هر شب گریه می کنم ،هر شب برام مثل عذابه .
جیمین: ولی.. و.و.ولی می خواستم کاری کنم عذاب نکشی
گفتن : تو نمی تونی یکی رو به بهشت عادت بدی و بعد پرتش کنی بیرون.
جیمین: اما من اونهمه بهت بی محلی می کردم سعی کردم راحت تر فراموشم کنی.
گفتم: فکر می کردم فقط یکم سرت شلوغه در تمام اون مدت هیچی از عشقم کم نشد ولی با این کارت قلبم رو کاملا پودر کردی .فکر کردی خرم که نمی فهمم هر دفعه که بهت نزدیک می شم صدمه می بینم ؟
فکر کردی خرم که خودم اول ولت نکردم؟ نه فقط عاشقت بودم .
داشتم تو عصبانیت خودم غرق می شدم و جیغ و داد می کردم.
یهو بغل گرمی رو حس کردم .
ساکت شدم .چشمام رو باز کردم . جیمین بغلم کرده بود بغض کشنده ای تو چشمات بود .
هلش دادم .
گفتم : دیگه دیره . خیلی دیر شده . باز هم سعی کرد بغلم کنه اما باز پسش زدم .
من حرف هام رو زدم .
یهو جیمین منو بوسید.
هلش دادم .
راهم رو کشیدم و رفتم
وقتی رسیدم خونه مستیم از بین رفته بود .
سعی کردم بخوابم و چون حرفم رو زده بودم یکم احساس سبکی می کردم .
تقریبا خوابم برده بود .
یهو بلند شدم .
می خواست ازم محافظت کنه کره خر
همش برای خودم نیشخند می زدم انگار که هنوز یکم مست بودم .
یهو فکر اون بوسه اومد تو ذهنم هر چی سعی کردم ذهنمو منحرف کنم نشد
اخه یکی نیست بگه کله خر اون این بلا رو سرت آورد چرا اینقدر با یه بوس و بغل خر شدی ؟
صبح برای آروم شدن مغزم رفتم بازار .
رسیدم به مغازه ی گل سر فروشی یهو جیمین با یه دست گل بزگ ظاهر شد .
گفتم : خیلی دیر اومدی .
داد زدم ببخشید ،طلسم بختک دور کن ندارید ؟
پیرزنه گفت نه نداریم امروز همش فروخته شد .
جیمین : بعله بختک ها نباید مشکلی برای نزدیک شدن داشته باشن .
با خودم گفتم وای این بچه چقدر لجبازه
ازش دور شدم .
ذهنم همش می گفت ازش دور شم
ولی قلبم فریاد می زد بهش یه شانس دوباره بده
انگار این دوتا تو گودال بودن که عمقش همش عوض می شد و مغزم گودالش خیلی عمیق بود و لی باز صداش رو می شنیدم
جیمین منو گرفته بود و توی پیاده رو بودیم یکم رنگش پریده بود.
فکر کنم می شد حدس زد چه اتفاقی افتاد .
جیمین : می خوای خودتو به کشتن بدی ؟
چرا با این حالت اومدی اینجا ؟
گفتم : یه بختک خری به اسم جیمین اومده بدون این که دلیلشو بگه گذاشته رفته .
دهنمو گرفتم .
بدبخت شدم ،زیادی خوردم .
همه چیز خراب شد .
جیمین رنگش پرید و قیافش یکم ترسیده و شک شده بود .
جیمین : تو یادته؟
گفتم : آره، همه چیز با جزئیات یادمه
جیمین : نباید این اتفاق بیوفته .
نه..نه نباید بیوفته .
گفت: حالا بحث رو عوض نکن .من دلیل می خوام .
جیمین : من فقط می خواستم ازت محافظت کنم. نمی خواستم آسیب ببینی .
گفتم: آسیب نبینم ؟درسته الان دیگه خیلی آسیب جسمی نمی بینم ولی آسیب روحی چی ؟من هر شب گریه می کنم ،هر شب برام مثل عذابه .
جیمین: ولی.. و.و.ولی می خواستم کاری کنم عذاب نکشی
گفتن : تو نمی تونی یکی رو به بهشت عادت بدی و بعد پرتش کنی بیرون.
جیمین: اما من اونهمه بهت بی محلی می کردم سعی کردم راحت تر فراموشم کنی.
گفتم: فکر می کردم فقط یکم سرت شلوغه در تمام اون مدت هیچی از عشقم کم نشد ولی با این کارت قلبم رو کاملا پودر کردی .فکر کردی خرم که نمی فهمم هر دفعه که بهت نزدیک می شم صدمه می بینم ؟
فکر کردی خرم که خودم اول ولت نکردم؟ نه فقط عاشقت بودم .
داشتم تو عصبانیت خودم غرق می شدم و جیغ و داد می کردم.
یهو بغل گرمی رو حس کردم .
ساکت شدم .چشمام رو باز کردم . جیمین بغلم کرده بود بغض کشنده ای تو چشمات بود .
هلش دادم .
گفتم : دیگه دیره . خیلی دیر شده . باز هم سعی کرد بغلم کنه اما باز پسش زدم .
من حرف هام رو زدم .
یهو جیمین منو بوسید.
هلش دادم .
راهم رو کشیدم و رفتم
وقتی رسیدم خونه مستیم از بین رفته بود .
سعی کردم بخوابم و چون حرفم رو زده بودم یکم احساس سبکی می کردم .
تقریبا خوابم برده بود .
یهو بلند شدم .
می خواست ازم محافظت کنه کره خر
همش برای خودم نیشخند می زدم انگار که هنوز یکم مست بودم .
یهو فکر اون بوسه اومد تو ذهنم هر چی سعی کردم ذهنمو منحرف کنم نشد
اخه یکی نیست بگه کله خر اون این بلا رو سرت آورد چرا اینقدر با یه بوس و بغل خر شدی ؟
صبح برای آروم شدن مغزم رفتم بازار .
رسیدم به مغازه ی گل سر فروشی یهو جیمین با یه دست گل بزگ ظاهر شد .
گفتم : خیلی دیر اومدی .
داد زدم ببخشید ،طلسم بختک دور کن ندارید ؟
پیرزنه گفت نه نداریم امروز همش فروخته شد .
جیمین : بعله بختک ها نباید مشکلی برای نزدیک شدن داشته باشن .
با خودم گفتم وای این بچه چقدر لجبازه
ازش دور شدم .
ذهنم همش می گفت ازش دور شم
ولی قلبم فریاد می زد بهش یه شانس دوباره بده
انگار این دوتا تو گودال بودن که عمقش همش عوض می شد و مغزم گودالش خیلی عمیق بود و لی باز صداش رو می شنیدم
۱۲.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.