ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 46°•
(لیانا)
از خواب بلند شدم دیدم کوک هنوز خوابه خداروشکر امروز تعطیله میتونه بخوابه خیلی این چند وقته کاراش زیاد شده بلند شدم کار های صبحگاهیمو انجام دادم و رفتم صبحونه آماده کنم از اونجا که حالم نسبت به هفته پیش خیلی بهتر شده میتونم تحرک داشته باشم ولی باز نه زیاد چون دکتر گفت یه چیز مشکوک وجود داره که وقتی یه ماهگیم پر شد میتونه بهم بگه که چیه پس منم مراقب هستم تا مشکلی پیش نیاد دوست ندارم بلایی سر توت فرنگیم بیاد میز رو چیندم و رفتم کوک رو صدا زدم تا بیاد صبحونه بخوره
لیانا: عشقم بلند شو صبحونرو آماده کردم
جونگ کوک: اکی الان میام بیب
رفتم شیر رو گرم کردم تا جونگ کوک دوشش رو بگیره و بیاد ، همزمان با جوش اومدن شیر جونگ کوک هم وارد آشپز خونه شد
جونگ کوک: میزاشتی من آماده میکردم درسته دکتر گفت حالت بهتره ولی یادت رفت گفت باید مراقب باشی تا یه ماهگیت پر بشه
لیانا: حالا یه امروز اشکال نداره کار زیادیم نکردم
لیانا لیوان هارو گذاشت رو میز و شروع کردن به صبحونه خوردن البته لیانا هنوزم کم غذا میخورد ولی باز نسبت به اوایل بهتر شده بود بالاخره بعد از چند دقیقه صبحونه خوردنشون تموم شد
جونگ کوک: خب دیگه تو برو تو پذیرایی من اینجارو جمع و جور میکنم
لیانا: باشه عشقم
لیانا رفت داخل پذیرایی نشست و جونگ کوک هم که کارش تموم شده بود از چند مین داشت میرفت طرف لیانا که زنگ آیفون به صدا در اومد رفت دید ناراست در رو باز کرد امیدوار بود باهم اشتی بکنن و لیانا از خر شیطون بیاد پایین
لیانا: کی بود؟
جونگ کوک: نارا
لیانا: نارا اینجا چیکار میکنه؟
جونگ کوک: اومده ازت معذرت خواهی کنه
لیانا نگاهشو از جونگ کوک گرفت و به رو به روش زل زد همون موقع نارا اومد داخل
نارا: سلام
جونگ کوک: سلام
نارا: کجاست؟
جونگ کوک: اوناهاش
نارا: اها اکی
جونگ کوک: نارا فایتینگ
نارا: مرسی
نارا رفت و کنار لیانا نشست ولی لیانا حتی بهش نگاهم ننداخت
نارا: سلام
لیانا: ........
نارا: لیانا میشه لطفا بهم نگاه کنی بخدا من دیروز منظوری نداشتم
لیانا بالاخره به نارا نگاه کرد و ....
کپی ممنوع ❌
از خواب بلند شدم دیدم کوک هنوز خوابه خداروشکر امروز تعطیله میتونه بخوابه خیلی این چند وقته کاراش زیاد شده بلند شدم کار های صبحگاهیمو انجام دادم و رفتم صبحونه آماده کنم از اونجا که حالم نسبت به هفته پیش خیلی بهتر شده میتونم تحرک داشته باشم ولی باز نه زیاد چون دکتر گفت یه چیز مشکوک وجود داره که وقتی یه ماهگیم پر شد میتونه بهم بگه که چیه پس منم مراقب هستم تا مشکلی پیش نیاد دوست ندارم بلایی سر توت فرنگیم بیاد میز رو چیندم و رفتم کوک رو صدا زدم تا بیاد صبحونه بخوره
لیانا: عشقم بلند شو صبحونرو آماده کردم
جونگ کوک: اکی الان میام بیب
رفتم شیر رو گرم کردم تا جونگ کوک دوشش رو بگیره و بیاد ، همزمان با جوش اومدن شیر جونگ کوک هم وارد آشپز خونه شد
جونگ کوک: میزاشتی من آماده میکردم درسته دکتر گفت حالت بهتره ولی یادت رفت گفت باید مراقب باشی تا یه ماهگیت پر بشه
لیانا: حالا یه امروز اشکال نداره کار زیادیم نکردم
لیانا لیوان هارو گذاشت رو میز و شروع کردن به صبحونه خوردن البته لیانا هنوزم کم غذا میخورد ولی باز نسبت به اوایل بهتر شده بود بالاخره بعد از چند دقیقه صبحونه خوردنشون تموم شد
جونگ کوک: خب دیگه تو برو تو پذیرایی من اینجارو جمع و جور میکنم
لیانا: باشه عشقم
لیانا رفت داخل پذیرایی نشست و جونگ کوک هم که کارش تموم شده بود از چند مین داشت میرفت طرف لیانا که زنگ آیفون به صدا در اومد رفت دید ناراست در رو باز کرد امیدوار بود باهم اشتی بکنن و لیانا از خر شیطون بیاد پایین
لیانا: کی بود؟
جونگ کوک: نارا
لیانا: نارا اینجا چیکار میکنه؟
جونگ کوک: اومده ازت معذرت خواهی کنه
لیانا نگاهشو از جونگ کوک گرفت و به رو به روش زل زد همون موقع نارا اومد داخل
نارا: سلام
جونگ کوک: سلام
نارا: کجاست؟
جونگ کوک: اوناهاش
نارا: اها اکی
جونگ کوک: نارا فایتینگ
نارا: مرسی
نارا رفت و کنار لیانا نشست ولی لیانا حتی بهش نگاهم ننداخت
نارا: سلام
لیانا: ........
نارا: لیانا میشه لطفا بهم نگاه کنی بخدا من دیروز منظوری نداشتم
لیانا بالاخره به نارا نگاه کرد و ....
کپی ممنوع ❌
۹۰.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.