➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑³⁸
(چند روز بعد)
از اتاقم بیرون نمیرفتم و زیاد جیق و داد نمیکردم دلم برای دخترم تنگ شده بود دلم میخواست دوباره بغلش کنم
بعد یه ساعت که گریه هامو کردم رفتم تو رختخواب چون سرم درد میکرد راحت خوابم نمی برد...
بیدار شدم شب شده بود همه عمارت خواب بودن سرم داشت گیج میرفت یزره آب ریختم تو صورتم و رو تخت نشستم پاهامو حس نمیکردم تو فکر بودم سرمو گرفتم و تکیه دادم به دیوار که در باز شد سیاهی چشمم چرخیده شد سمت در ارباب بود اما دوباره مست یه حوله تن پوش فقط تنش بود حوله رو در اوورد و کنارم خوابید و دستشو گذاشت تو پهلوم و بغلم کرد هیچ کاری نکردم
_دلم برات تنگ شده
_ولم کن...
_چرا دلت میخواد یکاری کنی ددی خشن بشه
روم خیمه زد آروم دستشو از گردنم کشید تا توی سینم دکمه های لباسمو باز کردو لباسمو در اوورد نگا میکردم و لبامو بوسید توی گردنم دوتا کیس مارک زد چشمامو سفت بستم و فشار دادم
_نه...جونگ کوک نه
دستامو رو سیکس پکاش فشار دادم فقط میخواستم انجامش نده به سیکس پکاش محکم مشت میزدم که با یه دستش دستامو تو دستش قفل کرد الان کاری از دستم بر نمیومد
_خواهش میکنم بس کن
با یه دست حوله رو در اوورد و به بدنم خیره شد الاوسط پاهام بود و هیچ کاری از دستم بر نمیومد(استغفرالله)
بریم برا راند اول از صد راند...
(پرش زمانی به صبح روز بعد>.<)
با ترس بیدار شدم دوباره کابوس دیده بودم سفت منو تو بغلش گرفته بود نفسم بالا نمیومد دستاشو سفت دور سینه ام قفل کرده بود
_جونگ کوک...هی
_هوم...
_پاشو...
بلند شد
_چیشده...چرا من اینجام
_هوففف
_عا...نه...
بهم نگا کرد بعد چند دقیقه اومد و براید استایل بغلم کرد و بردتم تو حموم
(پرش زمانی به بعد حموم)
از حموم اومدیم بیرون لباسامو پوشیدم و...
(چند روز بعد)
دیگه طاقتم سر اومده بود دلم براش تنگ شده بود رفتم اتاقش روبه روی در بزرگی که برای اولین بار ارباب رو پشتش دیده بودم وایسادم آروم دسته رو کشیدم و وارد شدم رو تخت خواب بود کنارش نشستم
_ج..جونگ کوک
_هوم
_من جدیم
_خب بگو
_من...عاشقتم
_اما ت فقط یه هوس بودی
از اتاقم بیرون نمیرفتم و زیاد جیق و داد نمیکردم دلم برای دخترم تنگ شده بود دلم میخواست دوباره بغلش کنم
بعد یه ساعت که گریه هامو کردم رفتم تو رختخواب چون سرم درد میکرد راحت خوابم نمی برد...
بیدار شدم شب شده بود همه عمارت خواب بودن سرم داشت گیج میرفت یزره آب ریختم تو صورتم و رو تخت نشستم پاهامو حس نمیکردم تو فکر بودم سرمو گرفتم و تکیه دادم به دیوار که در باز شد سیاهی چشمم چرخیده شد سمت در ارباب بود اما دوباره مست یه حوله تن پوش فقط تنش بود حوله رو در اوورد و کنارم خوابید و دستشو گذاشت تو پهلوم و بغلم کرد هیچ کاری نکردم
_دلم برات تنگ شده
_ولم کن...
_چرا دلت میخواد یکاری کنی ددی خشن بشه
روم خیمه زد آروم دستشو از گردنم کشید تا توی سینم دکمه های لباسمو باز کردو لباسمو در اوورد نگا میکردم و لبامو بوسید توی گردنم دوتا کیس مارک زد چشمامو سفت بستم و فشار دادم
_نه...جونگ کوک نه
دستامو رو سیکس پکاش فشار دادم فقط میخواستم انجامش نده به سیکس پکاش محکم مشت میزدم که با یه دستش دستامو تو دستش قفل کرد الان کاری از دستم بر نمیومد
_خواهش میکنم بس کن
با یه دست حوله رو در اوورد و به بدنم خیره شد الاوسط پاهام بود و هیچ کاری از دستم بر نمیومد(استغفرالله)
بریم برا راند اول از صد راند...
(پرش زمانی به صبح روز بعد>.<)
با ترس بیدار شدم دوباره کابوس دیده بودم سفت منو تو بغلش گرفته بود نفسم بالا نمیومد دستاشو سفت دور سینه ام قفل کرده بود
_جونگ کوک...هی
_هوم...
_پاشو...
بلند شد
_چیشده...چرا من اینجام
_هوففف
_عا...نه...
بهم نگا کرد بعد چند دقیقه اومد و براید استایل بغلم کرد و بردتم تو حموم
(پرش زمانی به بعد حموم)
از حموم اومدیم بیرون لباسامو پوشیدم و...
(چند روز بعد)
دیگه طاقتم سر اومده بود دلم براش تنگ شده بود رفتم اتاقش روبه روی در بزرگی که برای اولین بار ارباب رو پشتش دیده بودم وایسادم آروم دسته رو کشیدم و وارد شدم رو تخت خواب بود کنارش نشستم
_ج..جونگ کوک
_هوم
_من جدیم
_خب بگو
_من...عاشقتم
_اما ت فقط یه هوس بودی
۵۳.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.