پارت ۴۵ فصل ۲ ازونجایی که نظرات به یه ورمه اسمات داریم
فردا صبح
نیلا ویو*
صبح از خواب پاشدم و رفتم تو اتاق کوک تا ببینم بیداره یا نه... وقتی رفتم تو اتاقش بیدار بود و دانش لباساش رو تا میکرد.. خدای منننن این بشر چجوری اینقدر کیوتههههههه.... چقدرم کاری هست خداروشکر😂
+سلاممممممم
-سلام صبحت بخیر
+صبح توهم بخیر
لباس هارو گذاشت کنار و اومد بقلم کرد
-دلم برات تنگ شده بود
+ وا کلا شاید ۸ ساعت از موقعی که خوابیدیم رد شده
-اون هشت ساعت برای من مثل یک عمر گذشت
+عزیزممممم
از هم جدای شدیم و گوشه تخت نشستیم
+نظرت چیه امروز لونا رو دعوت کنم؟ میخوام بهش بگم که ته اقامت گرفته و برنمیگرده..
دلم میخواد از ری اکشنش فیلم بگیرم بفرستم برای ته🤣
-کوچولو خواهر منو اذیت نکن
+نوچ نوچ نمیشه باید اینکارو بکنم
-باشه هرکاری دوست داری بکن
+پس امروز میگم بیاد
-اره راستی باید خودمون رو هم بهش بگیم
+و اینکه حافظم برگشته
-اره
+اگه همه اینا رو بفهمه میکشتم
-پس نظرت چیه قضیه خودمون رو روز تولد بهش بگیم؟
+اره خوبه
فلش بک به ظهر*( الاناس که لونا برسه)
-کوکککک اماده اییییی؟
-اره چرا داد میزنی
+خیلی استرس دارم
-بابا قرار نیست زایمان کنی که
+چی میگیییییی... صددرصد دیدن لونا از زایمان ترسناک تره
-اینو بهت حق میدم😂
زینگ زینگ
+بسم الله الرحمان رحیم.... اشهد ان لا اله الا اله... اشهد ان محمد رسول الله
-بابا اروم باش نمیخورت که
+باشه😅
٫سلام عزیزمممم
+سلام قشنگمممم
-😑😑😑😑
٫سلام داداشییییی
٫خیلی دلم برات تنگ شده بود... خوبی؟
-اره عزیزم
+خوبی لونا؟
٫اره عزیزم
+بیاین بریم تو
-٫بریم
٫خب خب چه خبر؟
+سلامتی
-هیچی
٫اها😔😢* (منتظر بودم درمورد ته چیزی بگن
ادمین: وقتی نیلا و کوک واکنش لونا رو دیدن که نه میتونه چیزی بگه و هم میخواد از کنجکاوی بگیره خندشون گرفت و بزور داشتن تحمل میکردن
+میگم بیاین نهار بخورین
-اره بریم من که خیلی گرسنمه
٫باشه من میام کمکت
+نه خیرم تو مهمونی کوک کمکم میکنه
-اره راست میگه تو بشین
٫باشه😙
و هردوشون رفتن اشپزخونه
+وای کوک🤣🤣🤣
-وای نگو این دیگه چه ری اکشنی بود قشنگ از چشماش مشخص بود میخواد مارو بخوره و خبر بگیره اما داشت جلوی خودش رو میگرفت🤣
+اره وای لعنتی
+بیا وسایل رو ببریم الان شک میکنه
-اوممم بیبی یه کادو بهم نمیدی؟ معلوم نیست لونا تا کی اینجا اتراق(نمد درست نوشتن یا نه )کنه
+الان میاد میبینه هااااا
هنوز میخواستم بگم نکنه که اومد خودش بوسم کرد
بعد یک دقیقه جدا شد
+خب دیگه بیا وسایل رو ببریم
-باشه
و بعد چیدن میز نهارشون رو خوردن و رفتن فیلم ببینن
٫من فیلم میزارم ولی قبلش یه چیزی میخوام بدونم
+بلخره داره میگه*اروم به کوک
-باشه
و گوشیش رو در اورد و یه عکس نشون داد
همین که عکس رو دیدم از دست کوک یک نیشگون گرفتم
٫این چیه؟؟؟؟
نیلا ویو*
صبح از خواب پاشدم و رفتم تو اتاق کوک تا ببینم بیداره یا نه... وقتی رفتم تو اتاقش بیدار بود و دانش لباساش رو تا میکرد.. خدای منننن این بشر چجوری اینقدر کیوتههههههه.... چقدرم کاری هست خداروشکر😂
+سلاممممممم
-سلام صبحت بخیر
+صبح توهم بخیر
لباس هارو گذاشت کنار و اومد بقلم کرد
-دلم برات تنگ شده بود
+ وا کلا شاید ۸ ساعت از موقعی که خوابیدیم رد شده
-اون هشت ساعت برای من مثل یک عمر گذشت
+عزیزممممم
از هم جدای شدیم و گوشه تخت نشستیم
+نظرت چیه امروز لونا رو دعوت کنم؟ میخوام بهش بگم که ته اقامت گرفته و برنمیگرده..
دلم میخواد از ری اکشنش فیلم بگیرم بفرستم برای ته🤣
-کوچولو خواهر منو اذیت نکن
+نوچ نوچ نمیشه باید اینکارو بکنم
-باشه هرکاری دوست داری بکن
+پس امروز میگم بیاد
-اره راستی باید خودمون رو هم بهش بگیم
+و اینکه حافظم برگشته
-اره
+اگه همه اینا رو بفهمه میکشتم
-پس نظرت چیه قضیه خودمون رو روز تولد بهش بگیم؟
+اره خوبه
فلش بک به ظهر*( الاناس که لونا برسه)
-کوکککک اماده اییییی؟
-اره چرا داد میزنی
+خیلی استرس دارم
-بابا قرار نیست زایمان کنی که
+چی میگیییییی... صددرصد دیدن لونا از زایمان ترسناک تره
-اینو بهت حق میدم😂
زینگ زینگ
+بسم الله الرحمان رحیم.... اشهد ان لا اله الا اله... اشهد ان محمد رسول الله
-بابا اروم باش نمیخورت که
+باشه😅
٫سلام عزیزمممم
+سلام قشنگمممم
-😑😑😑😑
٫سلام داداشییییی
٫خیلی دلم برات تنگ شده بود... خوبی؟
-اره عزیزم
+خوبی لونا؟
٫اره عزیزم
+بیاین بریم تو
-٫بریم
٫خب خب چه خبر؟
+سلامتی
-هیچی
٫اها😔😢* (منتظر بودم درمورد ته چیزی بگن
ادمین: وقتی نیلا و کوک واکنش لونا رو دیدن که نه میتونه چیزی بگه و هم میخواد از کنجکاوی بگیره خندشون گرفت و بزور داشتن تحمل میکردن
+میگم بیاین نهار بخورین
-اره بریم من که خیلی گرسنمه
٫باشه من میام کمکت
+نه خیرم تو مهمونی کوک کمکم میکنه
-اره راست میگه تو بشین
٫باشه😙
و هردوشون رفتن اشپزخونه
+وای کوک🤣🤣🤣
-وای نگو این دیگه چه ری اکشنی بود قشنگ از چشماش مشخص بود میخواد مارو بخوره و خبر بگیره اما داشت جلوی خودش رو میگرفت🤣
+اره وای لعنتی
+بیا وسایل رو ببریم الان شک میکنه
-اوممم بیبی یه کادو بهم نمیدی؟ معلوم نیست لونا تا کی اینجا اتراق(نمد درست نوشتن یا نه )کنه
+الان میاد میبینه هااااا
هنوز میخواستم بگم نکنه که اومد خودش بوسم کرد
بعد یک دقیقه جدا شد
+خب دیگه بیا وسایل رو ببریم
-باشه
و بعد چیدن میز نهارشون رو خوردن و رفتن فیلم ببینن
٫من فیلم میزارم ولی قبلش یه چیزی میخوام بدونم
+بلخره داره میگه*اروم به کوک
-باشه
و گوشیش رو در اورد و یه عکس نشون داد
همین که عکس رو دیدم از دست کوک یک نیشگون گرفتم
٫این چیه؟؟؟؟
۲.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.