"انتظار"
"در یک عطش بی پایان تو را به نظاره نشسته ام
چون درختانی دور از دریاچه ...
مرا نه پای آمدن است و تو را نه دلی به وفای آمدن...
این را خوب میدانم '
اما این دل زبان نفهمم مرا تشویق میکند به انتظار و انتظار و انتظار
امید روشنایی در دل سیاه ظلمت و تاریکی "
چون درختانی دور از دریاچه ...
مرا نه پای آمدن است و تو را نه دلی به وفای آمدن...
این را خوب میدانم '
اما این دل زبان نفهمم مرا تشویق میکند به انتظار و انتظار و انتظار
امید روشنایی در دل سیاه ظلمت و تاریکی "
۱.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.