شبانگاهان به شهری رسیدم

.
شبانگاهان به شهری رسیدم
به مسافرخانه‌ای رفتم
که کلیددارش تو بودی
اتاقی را نشانم دادی
من، متحیر، که شاید اشتباه کرده باشم، به اتاق رفتم
تا صبح نخوابیدم، حمام نکردم، باور نمی‌کردم
اولین گنجشک ها که خواندند
پرده را کنار زدم و پنجره را گشودم
تو را دیدم
که بر بام ِ خانه ِ روبه رویی، رخت بر بند پهن می‌کردی
با خود گفتم آری، صاحب مسافرخانه او نبود، اشتباه از من بود
هر چه دست برایت تکان دادم، ندیدی، رخت پهن می‌کردی
تمامِ بام را یک رخت پوشانده بود، همان پیراهنی که در بر داشتی
از اتاق بیرون آمدم، صاحب مسافرخانه، پشت به من، رویش به تخته‌ی کلیدها
گفتم یک سر می‌روم بیرون
برگشت، کلید را گرفت
او، تو بودی
با چشمانی ریز شده، حیران، کلید را به تو دادم و بیرون رفتم
در شهر
قناد تو بودی
راننده تو بودی
همسایه تو بودی
غریبه تو بودی
ساکن اتاق‌های کناری، تو بودی
کلیددار تو بودی
بر بام‌ها، تو رخت پهن می‌کردی
آرنج بر لب تمام پنجره‌ها نهاده، تو سیگار می‌کشیدی
کسی که تنه می‌زد در خیابان، تو بودی
تو داخل می‌شدی به رستورانی و هم‌زمان، تو خارج می‌شدی
خواستم تو را از آن خودم کنم
به اتاقم آمدی اما پیش من نبودی
در اتاق کناری تو بودی و پشت پنجره‌ی خانه‌ی روبه‌رویی تو بودی
در تاکسی، راننده تو بودی و دو مسافرِ دو طرفم تو بودی
نمی‌توانستم ببوسمت
زیرا از روی شانه‌ات تو را می‌دیدم که آن سوی خیابان منتظر اتوبوس بودی
آه
تو شهر را احاطه کرده بودی
اما من
همچنان، حیرانِ تو
تنها بودم



#علیرضاروشن
دیدگاه ها (۳)

:))

باید تو را همیشه به دقت نگاه کردیعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه ...

گاهی ارزو داریم تو یه فریم از زندگیمون بمونیم.....

p1ساعت نزدیک ۲نصف شب بود و هنوز تهیونگ خونه نیومده بود خیلی ...

بازگشت دوباره P:2بعد از حرف من تئو وارد اتاق شد و رفت یک گوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط