ziha
ziha
فصل دوم...پارت سی و دوم
شاردن؛
جیمین رفت و من برگشتم خونه،الیزا از خواب بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود:
ش:الیزا میای یه دقیقه حرف بزنیم؟
ا:کجا بودی؟
ش:درمورد همین میخوام حرف بزنم
با الیزا روی مبل پذیرایی نشستیم،حرفای جیمین توی مغزم تکرار میشد و منو تو فکر برده بود:
ا:چرا حرف نمیزنی؟چیشده؟
ش:الیزا؟
ا:بله
ش:الیزا بدون که من هر کاری که قبلا کردم به خاطر این بود که واقعا عاشقتم،هر چی هم که اتفاق بیوفته باز هم کنارت هستم
ا:خوبی؟چرا اول صبح داری این جوری حرف میزنی؟
ش:خب...چیزه...جیمین
ا:جیمین اینجا بود؟
ش:اره
ا:چی گفت؟
ش:گفت...گفت...امروز ساعت پنج بری کافه جان
الیزا به چشمام زل زده بود و منتظر جواب بود میخواستم تمام حرفایی که جیمین به من زد رو بهش بگم اما برق چشماش نذاشت دیشب بعد از مهمونی حالش خوب نبود و الان تازه سرحال شده بود نمیخواستم حالش رو بگیرم
ا:نمیخوام برم
ش:چی؟چرا؟
ا:باز میخواد با من دعوا کنه
ش:نه فکر نمیکنم برو حتما
ا:خیل خب میرم
فصل دوم...پارت سی و دوم
شاردن؛
جیمین رفت و من برگشتم خونه،الیزا از خواب بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود:
ش:الیزا میای یه دقیقه حرف بزنیم؟
ا:کجا بودی؟
ش:درمورد همین میخوام حرف بزنم
با الیزا روی مبل پذیرایی نشستیم،حرفای جیمین توی مغزم تکرار میشد و منو تو فکر برده بود:
ا:چرا حرف نمیزنی؟چیشده؟
ش:الیزا؟
ا:بله
ش:الیزا بدون که من هر کاری که قبلا کردم به خاطر این بود که واقعا عاشقتم،هر چی هم که اتفاق بیوفته باز هم کنارت هستم
ا:خوبی؟چرا اول صبح داری این جوری حرف میزنی؟
ش:خب...چیزه...جیمین
ا:جیمین اینجا بود؟
ش:اره
ا:چی گفت؟
ش:گفت...گفت...امروز ساعت پنج بری کافه جان
الیزا به چشمام زل زده بود و منتظر جواب بود میخواستم تمام حرفایی که جیمین به من زد رو بهش بگم اما برق چشماش نذاشت دیشب بعد از مهمونی حالش خوب نبود و الان تازه سرحال شده بود نمیخواستم حالش رو بگیرم
ا:نمیخوام برم
ش:چی؟چرا؟
ا:باز میخواد با من دعوا کنه
ش:نه فکر نمیکنم برو حتما
ا:خیل خب میرم
۲.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.