هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۵۷
یونا چاقو رو وارد چشمای پدرش کرد پدرش چقدر احمق بود وقتی بچه بود نمیدونست اونا دارن واسه چی دعوا میکنن ولی الان میدونه مامانش عاشق برادر دوقلوی پدرش بود و پدرش هم دیوانه وار عاشق مادرش همیشه واسه سادگی پدرش هرس میخورد ولی الان پدرش داشت با دستای خودش دخترش رو خفه میکرد اگه فیلیکس به شکمش تیر نمیزد تا الان یونا مرده بود یونا نفس نفس میزد که فیلیکس اومد پیشش
~ باید بریم نجاتشون بدیم عموت مونده نه؟
+ اوهوم
پسر دست دختر رو گرفت و شروع به گشتن تمام اتاق ها کردن هر اتاقی که باز میشد اتاق یکی از اعضای اژدر معلوم میشد اما اتاق عموش رو پیدا نکرد تا اینکه به انتهای راه رو رسید و یک اتاق بزرگ دید اما........هیچ کس داخلش نبود فیلیکس اومد از در خارج شه که یونا دستش رو گرفت و برش گردوند داخل
+ اینجان حسشون میکنم
بعد گفتن این حرفش فیلیکس رو زیر میز کشوند که یه کتاب خونه باز شد و یه مامور ازش خارج شد فیلیکس سمتش رفت و خفش کرد یونا سمت در رفت و وارد شد و پشت میز شکنجه قایم شد اعضا رو دید و از زنده بودنشون نفس راحتی کشید و با دیدن عموش عصبی بلند شد و غرید
+ هیییی زندگی خراب کننننن
# به به برادر زاده عزیزم
مرد تا اومد برگرده تیری از بغل گوش یونا رد شد و به شکم عموی یونا خورد که باعث افتادنش شد یونا به سرعت به خودش اومد و سمت اعضا رفت و بازشون کرد یعنی......یعنی تموم شد اونا انتقامشون روگرفتن؟......باورش نمیشد به سرعت با جیمین و ته خارج شدن فیلیکس نزدیک مرد شد و خواست یه تیر دیگه هم بهش بزنه که مرد فیلیکس رو سمت خودش کشید و حرفی رو تو گوشش گفت و بعد نامجون تیری به مغزش زد
× خوبی؟
~ ا..آره
همه از اون شرکت خارج شدن و وارد ماشین شدن که هوپی از خواب پرید و هول هولکی ماشین رو روشن کرد که همه خندیدن
- آروم باش بابا کسی دنبالمون نمیاد
٪ خداااا لعنتتون کنه قلبم به هزار تکه پوکید
☆ حرف از پوکیدن شد شرکت رو ببینین
همه سرشون رو سمت شرکت برگردوندن که یهو ترکید
= واااااوووووو
هوپی اروم ماشین رو روشن کرد و ماشین از شرکت دور شد فیلیکس به همه نگا کرد
~ میشه بریم یه جایی؟
×آره کجا
~ یتیم خونه یونا
+ اونجا چرا
~ نمیخوای برای اخرین بار اونا رو ببینی؟
+ هوم چرا
هوپی با حرف یونا سمت یتیم خونه روند
ذهن فیلیکس :
؟ تو منو کشتی اما عذاب تو تموم شد نه یونا اون یتیما زندگی اون رو به جهنم تبدیل کردن
پسر دستش رو مشت کرد هنوز کارش تموم نشده ............
پارت ۵۷
یونا چاقو رو وارد چشمای پدرش کرد پدرش چقدر احمق بود وقتی بچه بود نمیدونست اونا دارن واسه چی دعوا میکنن ولی الان میدونه مامانش عاشق برادر دوقلوی پدرش بود و پدرش هم دیوانه وار عاشق مادرش همیشه واسه سادگی پدرش هرس میخورد ولی الان پدرش داشت با دستای خودش دخترش رو خفه میکرد اگه فیلیکس به شکمش تیر نمیزد تا الان یونا مرده بود یونا نفس نفس میزد که فیلیکس اومد پیشش
~ باید بریم نجاتشون بدیم عموت مونده نه؟
+ اوهوم
پسر دست دختر رو گرفت و شروع به گشتن تمام اتاق ها کردن هر اتاقی که باز میشد اتاق یکی از اعضای اژدر معلوم میشد اما اتاق عموش رو پیدا نکرد تا اینکه به انتهای راه رو رسید و یک اتاق بزرگ دید اما........هیچ کس داخلش نبود فیلیکس اومد از در خارج شه که یونا دستش رو گرفت و برش گردوند داخل
+ اینجان حسشون میکنم
بعد گفتن این حرفش فیلیکس رو زیر میز کشوند که یه کتاب خونه باز شد و یه مامور ازش خارج شد فیلیکس سمتش رفت و خفش کرد یونا سمت در رفت و وارد شد و پشت میز شکنجه قایم شد اعضا رو دید و از زنده بودنشون نفس راحتی کشید و با دیدن عموش عصبی بلند شد و غرید
+ هیییی زندگی خراب کننننن
# به به برادر زاده عزیزم
مرد تا اومد برگرده تیری از بغل گوش یونا رد شد و به شکم عموی یونا خورد که باعث افتادنش شد یونا به سرعت به خودش اومد و سمت اعضا رفت و بازشون کرد یعنی......یعنی تموم شد اونا انتقامشون روگرفتن؟......باورش نمیشد به سرعت با جیمین و ته خارج شدن فیلیکس نزدیک مرد شد و خواست یه تیر دیگه هم بهش بزنه که مرد فیلیکس رو سمت خودش کشید و حرفی رو تو گوشش گفت و بعد نامجون تیری به مغزش زد
× خوبی؟
~ ا..آره
همه از اون شرکت خارج شدن و وارد ماشین شدن که هوپی از خواب پرید و هول هولکی ماشین رو روشن کرد که همه خندیدن
- آروم باش بابا کسی دنبالمون نمیاد
٪ خداااا لعنتتون کنه قلبم به هزار تکه پوکید
☆ حرف از پوکیدن شد شرکت رو ببینین
همه سرشون رو سمت شرکت برگردوندن که یهو ترکید
= واااااوووووو
هوپی اروم ماشین رو روشن کرد و ماشین از شرکت دور شد فیلیکس به همه نگا کرد
~ میشه بریم یه جایی؟
×آره کجا
~ یتیم خونه یونا
+ اونجا چرا
~ نمیخوای برای اخرین بار اونا رو ببینی؟
+ هوم چرا
هوپی با حرف یونا سمت یتیم خونه روند
ذهن فیلیکس :
؟ تو منو کشتی اما عذاب تو تموم شد نه یونا اون یتیما زندگی اون رو به جهنم تبدیل کردن
پسر دستش رو مشت کرد هنوز کارش تموم نشده ............
۸.۹k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.