فیک سایه سیاه (F2) پارت ⁶⁴
جیهوپ : چرا رفتی دایانا ؟ چرا تنهامون گذاشتی ؟ چرا ؟
دایانا : جیهوپ ..... من چاره ای نداشتم اگه اتفاقی برات میوفتاد چی
جیهوپ : ازش ترسیدی ؟ تو از هانا ترسیدی ؟
دایانا : اره اره ترسیدم ولی نه از هانا ،،، از اینکه شمارو از دست بدم ( با گریه )
جیهوپ : میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
دایانا : منم ، توی این دوسال هر روز بهتون فکر میکردم تو و جیمین دوری از شما برام خیلی سخت بود
جیهوپ : توی این دو سال کجا بودی ؟ چطور با کارن و مادرش اشنا شدی ؟
دایانا : داستانش. طولانیه از بوسان رفتم به دگو اونجا کسیو نمیشناختم یه شب رفتم تو یه بار که کارنم اونجا بود چند ساعت گذشت و یهو چند نفر اومدن داخل شروع کردن به تیراندازی افراد کارن زخمی شده بودن همه فرار کرده بودن من همراه پیشخدمت بار پشت میز بودیم رئیسشون میخواست کارنو بکشه پیشخدمت بهم گفت کارن صاحب اینجاست منم بدون اینکه به چیزی فکر کنم بلند شدمو به اون یارو شلیک کردم کارنم از فرصت استفاده کرد و افرادشو کشت بعد از اون ماجرا منو به مادرش معرفی کردم مادرش میخواست در ازای تشکر بهم پول بده ولی من ازش خواستم منو به عنوان یکی از ماموراش قبول کنه 6 ماه بادیگارد کارن بودم خانم واقعا باعام خوب بود منو مثل دخترش میدید و خیلی بهم اعتماد داشت بعد از اون منو فرستاد امریکا
جیهوپ : امریکا ؟ چرا رفتی اونجا ؟
دایانا : یه نفر به اسم ها سونگ تو کار فروش دختر بود دخترای جوون کره ای رو میدزدید و تو امریکا اونارو میفروخت ماموریت من ازاد کردن اون دخترا بود
جیهوپ : تو چطور اونارو ازاد میکردی ؟
دایانا : هاسونگ رئیس این گروه بود اونا تو مناطق مختلف امریکا اون دخترا رو توی خوابگاه نگه میداشتن منم هر هفته به یه خوابگاه حمله میکردم
جیهوپ : بعد از اینکه ازادشون میکردی چی ؟
دایانا : اونارو با هواپیمای شخصی خانم میفرستادم کره بعضی هاشون برمیگشتن پیش خانوادهاشون و بعضی هاشون توی اسایشگاه تحت درمان قرار میگرفتن
جیهوپ : ینی تو 2 سال کامل توی امریکا این کارو میکردی؟
دایانا : اره
جیهوپ : دایانا .... تو کابوس میبینی ؟
دایانا : .... دوباره ؟!
جیهوپ : چی ؟
دایانا : 6 ماه پیش بلاخره افراد هاسونگ موفق شدن دستگیرم کنن اونا منو 1 هفته نگه داشتن همونطور که چند سال پیش مونیکا شکنجم کرد اونام همینکارو کردن
بعد از یک هفته کارن تونست از طریق ردیابه توی بدنم پیدام کنه خداروشکر کارن اومد وگرنه ممکن بود من بمیرم
جیهوپ : هاسونگ چیشد ؟
دایانا : کارن همون موقع کشتش
جیهوپ : راستش چند ساعت پیش که بهوش اومدی جیمین اومد تو اتاق و تو با دیدنش ترسیدی و شروع کردی به داد زدن
دایانا : من ؟ .... واقعا چیزی یادم نمیاد .... حتما داشتم کابوس میدیدم...
اینم بخاطر اینکه حوصلتون مث من سر نره .....:/
دایانا : جیهوپ ..... من چاره ای نداشتم اگه اتفاقی برات میوفتاد چی
جیهوپ : ازش ترسیدی ؟ تو از هانا ترسیدی ؟
دایانا : اره اره ترسیدم ولی نه از هانا ،،، از اینکه شمارو از دست بدم ( با گریه )
جیهوپ : میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
دایانا : منم ، توی این دوسال هر روز بهتون فکر میکردم تو و جیمین دوری از شما برام خیلی سخت بود
جیهوپ : توی این دو سال کجا بودی ؟ چطور با کارن و مادرش اشنا شدی ؟
دایانا : داستانش. طولانیه از بوسان رفتم به دگو اونجا کسیو نمیشناختم یه شب رفتم تو یه بار که کارنم اونجا بود چند ساعت گذشت و یهو چند نفر اومدن داخل شروع کردن به تیراندازی افراد کارن زخمی شده بودن همه فرار کرده بودن من همراه پیشخدمت بار پشت میز بودیم رئیسشون میخواست کارنو بکشه پیشخدمت بهم گفت کارن صاحب اینجاست منم بدون اینکه به چیزی فکر کنم بلند شدمو به اون یارو شلیک کردم کارنم از فرصت استفاده کرد و افرادشو کشت بعد از اون ماجرا منو به مادرش معرفی کردم مادرش میخواست در ازای تشکر بهم پول بده ولی من ازش خواستم منو به عنوان یکی از ماموراش قبول کنه 6 ماه بادیگارد کارن بودم خانم واقعا باعام خوب بود منو مثل دخترش میدید و خیلی بهم اعتماد داشت بعد از اون منو فرستاد امریکا
جیهوپ : امریکا ؟ چرا رفتی اونجا ؟
دایانا : یه نفر به اسم ها سونگ تو کار فروش دختر بود دخترای جوون کره ای رو میدزدید و تو امریکا اونارو میفروخت ماموریت من ازاد کردن اون دخترا بود
جیهوپ : تو چطور اونارو ازاد میکردی ؟
دایانا : هاسونگ رئیس این گروه بود اونا تو مناطق مختلف امریکا اون دخترا رو توی خوابگاه نگه میداشتن منم هر هفته به یه خوابگاه حمله میکردم
جیهوپ : بعد از اینکه ازادشون میکردی چی ؟
دایانا : اونارو با هواپیمای شخصی خانم میفرستادم کره بعضی هاشون برمیگشتن پیش خانوادهاشون و بعضی هاشون توی اسایشگاه تحت درمان قرار میگرفتن
جیهوپ : ینی تو 2 سال کامل توی امریکا این کارو میکردی؟
دایانا : اره
جیهوپ : دایانا .... تو کابوس میبینی ؟
دایانا : .... دوباره ؟!
جیهوپ : چی ؟
دایانا : 6 ماه پیش بلاخره افراد هاسونگ موفق شدن دستگیرم کنن اونا منو 1 هفته نگه داشتن همونطور که چند سال پیش مونیکا شکنجم کرد اونام همینکارو کردن
بعد از یک هفته کارن تونست از طریق ردیابه توی بدنم پیدام کنه خداروشکر کارن اومد وگرنه ممکن بود من بمیرم
جیهوپ : هاسونگ چیشد ؟
دایانا : کارن همون موقع کشتش
جیهوپ : راستش چند ساعت پیش که بهوش اومدی جیمین اومد تو اتاق و تو با دیدنش ترسیدی و شروع کردی به داد زدن
دایانا : من ؟ .... واقعا چیزی یادم نمیاد .... حتما داشتم کابوس میدیدم...
اینم بخاطر اینکه حوصلتون مث من سر نره .....:/
۴۹.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.