مافیای من پارت ۱ ♡
از زبان هیونا :
با الارمم پاشدم رفتن سرویس کارامو کرد و اومدم لباس پوشیدم( اسلاید ۲ ) بعدم موهامو بالا بستم و یه برق لب زدم و رفتم تو پذیرایی کمک مامانم کردم و صبحونه رو آماده کردم که بابام و یونا اومدن .
ب/ه : صبح بخیر دخترم
هیونا : صبح بخیر بابایی 🥰
یونا : کی میزو آماده کرده ؟؟؟
هیونا : من اخه مامان داشت املتو آماده میکرد .
یونا : خیلی بد آماده کردی نمیدونم چجوری مامان با سلیقت گذاشته غذا حاضر کنی .
م/ه : یونااااااا
یونا : مگه دروغه اصلا من میرم با دوستم بیرون صبحونه میخورم .
هیونا: یونا رفت لباس پوشید و رف بیرون راستش به این رفتار یونا عادت کرده بودم مامانم اومد طرفم و دستشو گذاش رو شونم و با لحن گرمی گف :
م/ه : عزیزم ازش ناراحت نشو بیا صبحونه بخور بعدم برو سرکارت .
هیونا : چشم .
رفتم صبحونه خوردم بعدم رفتم کافه من اونجا کار میکنم ( وضع مالی خانواده هیونا خوب نیس )
* شب *
هیونا : سمت خونه راه افتادم بعد چند مین رسیدم که دیدم دم در خونمون ۲ تا ماشین لوکس مشکی هست رفتم داخل خونه که دیدم مامانم داره با سرعت میاد سمتم .
م/ه : دخترم زودباش به خودت رسیدگی کن که واسه خواهرت خاستگار اومده تازه یه خاستگار ساده نه بزرگترین مافیایه جهان.
هیونا : واقعا؟؟
م/ه : آره بدو دخترم .
هیونا : رفتم اتاقم یه شلوار مشکی تا بالایه ساق پام و یه لباس آستین حلقه سفید پوشیدم یه روپوش هم رویه لباسم پوشیدم و موهامو دورم ریختم رفتم و به همه سلام کردم .....
ادامه دارد.....
با الارمم پاشدم رفتن سرویس کارامو کرد و اومدم لباس پوشیدم( اسلاید ۲ ) بعدم موهامو بالا بستم و یه برق لب زدم و رفتم تو پذیرایی کمک مامانم کردم و صبحونه رو آماده کردم که بابام و یونا اومدن .
ب/ه : صبح بخیر دخترم
هیونا : صبح بخیر بابایی 🥰
یونا : کی میزو آماده کرده ؟؟؟
هیونا : من اخه مامان داشت املتو آماده میکرد .
یونا : خیلی بد آماده کردی نمیدونم چجوری مامان با سلیقت گذاشته غذا حاضر کنی .
م/ه : یونااااااا
یونا : مگه دروغه اصلا من میرم با دوستم بیرون صبحونه میخورم .
هیونا: یونا رفت لباس پوشید و رف بیرون راستش به این رفتار یونا عادت کرده بودم مامانم اومد طرفم و دستشو گذاش رو شونم و با لحن گرمی گف :
م/ه : عزیزم ازش ناراحت نشو بیا صبحونه بخور بعدم برو سرکارت .
هیونا : چشم .
رفتم صبحونه خوردم بعدم رفتم کافه من اونجا کار میکنم ( وضع مالی خانواده هیونا خوب نیس )
* شب *
هیونا : سمت خونه راه افتادم بعد چند مین رسیدم که دیدم دم در خونمون ۲ تا ماشین لوکس مشکی هست رفتم داخل خونه که دیدم مامانم داره با سرعت میاد سمتم .
م/ه : دخترم زودباش به خودت رسیدگی کن که واسه خواهرت خاستگار اومده تازه یه خاستگار ساده نه بزرگترین مافیایه جهان.
هیونا : واقعا؟؟
م/ه : آره بدو دخترم .
هیونا : رفتم اتاقم یه شلوار مشکی تا بالایه ساق پام و یه لباس آستین حلقه سفید پوشیدم یه روپوش هم رویه لباسم پوشیدم و موهامو دورم ریختم رفتم و به همه سلام کردم .....
ادامه دارد.....
۵.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.