فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۴۶»
از زبون کوک:
شوک بودم و وقتی به خودم اومدم داد زدم و رفتم تا سوآه رو از تهیونگ بگیرم.
تهیونگ و زدم و مشغول دعوا بودیم که دیدم سوآه از پله ها پرت شد و کل صورتش خونی شد.
زنگ زدیم آمبولانس.
سوآه رو بردن و من و تهیونگم دنبالش رفتیم .
سریع بردنش اتاق عمل.
پشت در داشتم دیوونه میشد.
تهیونگ: همش تقصیر توعه عوضی ،اگه چیزیش بشه میکشمت.
کوک: حرف مفت نزن خودم اول تو رو میکشم.
بعد یه ساعت دکتر اومد بیرون.
دکتر: خبر خوب اینکه خطر رفع شده و خبر بد...
تهیونگ: چی شده دکتر؟؟؟
دکتر: خبر بد اینکه ایشون بخاطر ضربه شدید رفتن توی کما.
کوک: چیییییییی؟؟؟؟
دکتر: آروم آقا اینجا بیمارستانه! کاری جز صبر کردن نداریم. اما نگران نباشید خطر اصلی از بین رفته.
چند روز بعد....
از زبون تهیونگ:
چند روز گذشته بود حال جسمی سوآه رو به بهبود بود اما هنوز توی کما بود خیلی نگران بودم از طرفی کوک لب به چیزی نمیزد و همش تو خودش بود. تسا هم دیگه حالش بهتر بود و اونم نگران سوآه توی عمارت گریه میکرد.
ماشین و روشن کردیم و با کوک رفتیم بیمارستان.
رفتیم داخل اتاق سوآه..
کوک: سوآه خواهش میکنم چشماتو باز کن خواهش میکنم لطفا بیدارشو...
تهیونگ: بسه دیگه کوک آروم باش اینطوری فقط حال سوآه رو بدتر میکنی.
کوک: دیگه نمیکشم نمیتونم یه بلایی سر خودم میارم.
با صدای بوق دستگاه کوک و تهیونگ شوکه شدن.
بوققققققققق
کوک: دکترررررررر دکتررررر
دکتر اومد و سوآه رو دید...
دکتر: پرستار دستگاه شوک رو آماده کن.
دکتر ماساژ قلبی میداد اما فایده ای نداشت.
با دستگاه شوک میدادن اما بازم فرقی نداشت.
درجه دستگاه رو بالاتر میبردن...
کوک: سوآه برگرد من اشتباه کردم کاری با خودم نمیکنم.
تهیونگ: سوآه برگرد لطفا برگرد ....
صدای بوق قطع شد.
دکتر: ب...ب...برگشت!
یهو کوک از حال رفت و افتاد بغل تهیونگ....
(انرژی ...لایک....نظر)
از زبون کوک:
شوک بودم و وقتی به خودم اومدم داد زدم و رفتم تا سوآه رو از تهیونگ بگیرم.
تهیونگ و زدم و مشغول دعوا بودیم که دیدم سوآه از پله ها پرت شد و کل صورتش خونی شد.
زنگ زدیم آمبولانس.
سوآه رو بردن و من و تهیونگم دنبالش رفتیم .
سریع بردنش اتاق عمل.
پشت در داشتم دیوونه میشد.
تهیونگ: همش تقصیر توعه عوضی ،اگه چیزیش بشه میکشمت.
کوک: حرف مفت نزن خودم اول تو رو میکشم.
بعد یه ساعت دکتر اومد بیرون.
دکتر: خبر خوب اینکه خطر رفع شده و خبر بد...
تهیونگ: چی شده دکتر؟؟؟
دکتر: خبر بد اینکه ایشون بخاطر ضربه شدید رفتن توی کما.
کوک: چیییییییی؟؟؟؟
دکتر: آروم آقا اینجا بیمارستانه! کاری جز صبر کردن نداریم. اما نگران نباشید خطر اصلی از بین رفته.
چند روز بعد....
از زبون تهیونگ:
چند روز گذشته بود حال جسمی سوآه رو به بهبود بود اما هنوز توی کما بود خیلی نگران بودم از طرفی کوک لب به چیزی نمیزد و همش تو خودش بود. تسا هم دیگه حالش بهتر بود و اونم نگران سوآه توی عمارت گریه میکرد.
ماشین و روشن کردیم و با کوک رفتیم بیمارستان.
رفتیم داخل اتاق سوآه..
کوک: سوآه خواهش میکنم چشماتو باز کن خواهش میکنم لطفا بیدارشو...
تهیونگ: بسه دیگه کوک آروم باش اینطوری فقط حال سوآه رو بدتر میکنی.
کوک: دیگه نمیکشم نمیتونم یه بلایی سر خودم میارم.
با صدای بوق دستگاه کوک و تهیونگ شوکه شدن.
بوققققققققق
کوک: دکترررررررر دکتررررر
دکتر اومد و سوآه رو دید...
دکتر: پرستار دستگاه شوک رو آماده کن.
دکتر ماساژ قلبی میداد اما فایده ای نداشت.
با دستگاه شوک میدادن اما بازم فرقی نداشت.
درجه دستگاه رو بالاتر میبردن...
کوک: سوآه برگرد من اشتباه کردم کاری با خودم نمیکنم.
تهیونگ: سوآه برگرد لطفا برگرد ....
صدای بوق قطع شد.
دکتر: ب...ب...برگشت!
یهو کوک از حال رفت و افتاد بغل تهیونگ....
(انرژی ...لایک....نظر)
۲۸.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.