☆چند پارتی؟☆
☆چند پارتی؟☆
{P3 & End}
بعد از اینکه به میزت تکیه دادی گفتی
ا/ت : خب ، میگی ؟
ته : عا چرا که نه
از جاش بلند شد و به سمتت امد ، تو بیشتر خودتو به میز تکیه میدادی ولی فایده یی نداشت دقیقا جلوت بود ، همونجور که تار موت رو از صورتت کنار میزد گفت
ته : اونا بهم دروغ گفتن و من از دروغ بدم میاد
دستش رو به کمرت رسوند بیشتر بهت نزدیک شد ، فقط چند سانتی متر بینتون فاصله بود
ته : میدونستی زیادی قشنگی؟
با اینکه همیشه هر کی بهت نزدیک میشد صد درصد ۱ هفته توی بیمارستان بود ولی اینبار فرق میکرد ، نمیتونستی تکون بخوری یا شاید نمیخواستی تکون بخوری .
دستش رو دور کمرت سفت تر کرد
ته : لعنتی حتی نگاهتم ذوبم میکنه " آروم "
نفس هات کوتاه ولی سریع شده بود ، شاید نظورش رو فهمیده بودی ولی نمیخواستی باور کنی
ا/ت : چی ؟
ته : هنو نفهمیدی ؟
سرت رو به علامت منفی تکون دادی که با کلافگی گفت
ته : کجای اینکه عاشقت شدم رو نفهمیدی ؟
با اینکه دو دل بودی ولی قلبت منطقت رو شکست داد ، دستتات رو دور گردنش حلقه کردی و گفتی
ا/ت : فهمیدم ، کاملا فهمیدم
و ، بقیه اش به ما ربطی نداره 😔
The end ! ...
{P3 & End}
بعد از اینکه به میزت تکیه دادی گفتی
ا/ت : خب ، میگی ؟
ته : عا چرا که نه
از جاش بلند شد و به سمتت امد ، تو بیشتر خودتو به میز تکیه میدادی ولی فایده یی نداشت دقیقا جلوت بود ، همونجور که تار موت رو از صورتت کنار میزد گفت
ته : اونا بهم دروغ گفتن و من از دروغ بدم میاد
دستش رو به کمرت رسوند بیشتر بهت نزدیک شد ، فقط چند سانتی متر بینتون فاصله بود
ته : میدونستی زیادی قشنگی؟
با اینکه همیشه هر کی بهت نزدیک میشد صد درصد ۱ هفته توی بیمارستان بود ولی اینبار فرق میکرد ، نمیتونستی تکون بخوری یا شاید نمیخواستی تکون بخوری .
دستش رو دور کمرت سفت تر کرد
ته : لعنتی حتی نگاهتم ذوبم میکنه " آروم "
نفس هات کوتاه ولی سریع شده بود ، شاید نظورش رو فهمیده بودی ولی نمیخواستی باور کنی
ا/ت : چی ؟
ته : هنو نفهمیدی ؟
سرت رو به علامت منفی تکون دادی که با کلافگی گفت
ته : کجای اینکه عاشقت شدم رو نفهمیدی ؟
با اینکه دو دل بودی ولی قلبت منطقت رو شکست داد ، دستتات رو دور گردنش حلقه کردی و گفتی
ا/ت : فهمیدم ، کاملا فهمیدم
و ، بقیه اش به ما ربطی نداره 😔
The end ! ...
۱۵.۲k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.