ازدواج اجباری پارت13
جونگکوک:چرا عصبی؟
ا.ت:عصبی نیستم
جونگکوک:پس چرا بی حوصله ای
ا.ت:چیزی نیست
از پشت بهش نزدیک شدم و کشیدمش تو بغ*لم
جونگکوک:اگه می پرسی کجا بودم پدر احمقت درده سر درست کرده بود رفتم درستش کنم
اروم گفت
ا.ت:همم
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بله
جونگکوک:حالا که جوابت رو دادم چرا حرفی نمیزنی
برگشت سمتم و خنده زیبایی کرد
ا.ت: نمیدونستم اینقد مهربانی
کلافه بهش نگاه کردم
جونگکوک: واقعا وقتی این حرقا و میزنی ازت بدم میاد
بغ*لم کرد و سر شو رو سی*نم گذاشت
ا.ت:شب بخیر عشقم
دستمو دور ک*مرش محکم کردم ودیدم که این شیطان کوچولو خوابیده منم خوابیدم
......ا.ت
پاشدم صبح بود دیدم جونگکوک کنارم نبود صدای دوش میومد فهمیم حمامه بخاطر همین هوله رو بر داشتم و رفتم حموم اتاق دیگه بعد لباس هام رو پوشیدم و رفتم باین دیدم جونگکوک تو هال نشسته عو*ضی دیشب یک دفعه خیلی مهربون شد رفتم صبحانه درست کنم خیلی گشنم بود از دیروز چیزی نخوردم با جونگکوک درحال خوردن بودیدم که گفت
جونگکوک:کارای زیادی دارم اگه تموم شدی بر میگردیم عمارت
ا.ت:منظورت عمارت جئونه؟!
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک:بله
سرمو به نشونه موافقت تکان دادم اه لعن*تی چطور بتونم اون همه پیر زن رو تحمل کنم بعد صبحانه پاشدم میزو تمیز کردم و رقتم بالا چیزای که این دو روز داشتم رو جمع کردم با لباس ها جونگکوک بعد رفتم پایین جونگکوک داشت با گوشی صحبت می کرد برا همین من رفتم داخل ماشین نشستم بعد یکم اون هم در ها رو قفل کرد و اومد نشست شروع به رانندگی کرد به بیرون نگاه میکردم خیلی طول نکشید که خوابم برد
با صدای جونگکوک که داشت صدام میکرد بیدار شدم
جونگکوک:پاشو رسیدیم
ا.ت:اوفف باشه
ناباورانه نگاهم کرد
جونگکوک: وقتی راه اوفتادیم تازه بیدار شده بودی چطور میتونی اینقدر بخوابی ایشش لعن*تی پیاده شو
ا.ت: پس چیکار میکردم تو این راه طولانی به حرف های خوش تو گوش میدادم
کلافه زیر لب گفتم و پیاده شدم و دنبالش راه افتادم رفتیم تو هال که همه زن ها نشسته بودن اول خ.جئون به حرف اومد
خ.جئون: خوش اومدی پسرم
ا.ت:سلام
همه برگشتم سمت من بهم سلام کردم خوشامدگویی کردن
خ .جئون همه رو بهم معرفی کرد و بعد منو برد اتاق البته اتاق جونگکوک که خیلی زیبا بود کلا سیاه بوداما پنجره زیادی داشت که رو به طلوع خورشید بود برعکس اتاق خودم که رو به غروب بود اما اینم زیباست تازه یه بالکن بزرگ داشت که حیاط بزرک عمارت توش معلوم بود
خ.جئون: این اتاق بزرگ ترین و بهترین اتاق این عمارته البته اتاق جونگکوکه
ا.ت:بله اینجا واقعا زیباست
خ.جئون:ایا زمانه خوبی رو باهم به سر بردید
ا.ت: اه بله اونجا هم خیلی زیبا و خوب بود
ا.ت:عصبی نیستم
جونگکوک:پس چرا بی حوصله ای
ا.ت:چیزی نیست
از پشت بهش نزدیک شدم و کشیدمش تو بغ*لم
جونگکوک:اگه می پرسی کجا بودم پدر احمقت درده سر درست کرده بود رفتم درستش کنم
اروم گفت
ا.ت:همم
جونگکوک:ا.ت
ا.ت:بله
جونگکوک:حالا که جوابت رو دادم چرا حرفی نمیزنی
برگشت سمتم و خنده زیبایی کرد
ا.ت: نمیدونستم اینقد مهربانی
کلافه بهش نگاه کردم
جونگکوک: واقعا وقتی این حرقا و میزنی ازت بدم میاد
بغ*لم کرد و سر شو رو سی*نم گذاشت
ا.ت:شب بخیر عشقم
دستمو دور ک*مرش محکم کردم ودیدم که این شیطان کوچولو خوابیده منم خوابیدم
......ا.ت
پاشدم صبح بود دیدم جونگکوک کنارم نبود صدای دوش میومد فهمیم حمامه بخاطر همین هوله رو بر داشتم و رفتم حموم اتاق دیگه بعد لباس هام رو پوشیدم و رفتم باین دیدم جونگکوک تو هال نشسته عو*ضی دیشب یک دفعه خیلی مهربون شد رفتم صبحانه درست کنم خیلی گشنم بود از دیروز چیزی نخوردم با جونگکوک درحال خوردن بودیدم که گفت
جونگکوک:کارای زیادی دارم اگه تموم شدی بر میگردیم عمارت
ا.ت:منظورت عمارت جئونه؟!
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک:بله
سرمو به نشونه موافقت تکان دادم اه لعن*تی چطور بتونم اون همه پیر زن رو تحمل کنم بعد صبحانه پاشدم میزو تمیز کردم و رقتم بالا چیزای که این دو روز داشتم رو جمع کردم با لباس ها جونگکوک بعد رفتم پایین جونگکوک داشت با گوشی صحبت می کرد برا همین من رفتم داخل ماشین نشستم بعد یکم اون هم در ها رو قفل کرد و اومد نشست شروع به رانندگی کرد به بیرون نگاه میکردم خیلی طول نکشید که خوابم برد
با صدای جونگکوک که داشت صدام میکرد بیدار شدم
جونگکوک:پاشو رسیدیم
ا.ت:اوفف باشه
ناباورانه نگاهم کرد
جونگکوک: وقتی راه اوفتادیم تازه بیدار شده بودی چطور میتونی اینقدر بخوابی ایشش لعن*تی پیاده شو
ا.ت: پس چیکار میکردم تو این راه طولانی به حرف های خوش تو گوش میدادم
کلافه زیر لب گفتم و پیاده شدم و دنبالش راه افتادم رفتیم تو هال که همه زن ها نشسته بودن اول خ.جئون به حرف اومد
خ.جئون: خوش اومدی پسرم
ا.ت:سلام
همه برگشتم سمت من بهم سلام کردم خوشامدگویی کردن
خ .جئون همه رو بهم معرفی کرد و بعد منو برد اتاق البته اتاق جونگکوک که خیلی زیبا بود کلا سیاه بوداما پنجره زیادی داشت که رو به طلوع خورشید بود برعکس اتاق خودم که رو به غروب بود اما اینم زیباست تازه یه بالکن بزرگ داشت که حیاط بزرک عمارت توش معلوم بود
خ.جئون: این اتاق بزرگ ترین و بهترین اتاق این عمارته البته اتاق جونگکوکه
ا.ت:بله اینجا واقعا زیباست
خ.جئون:ایا زمانه خوبی رو باهم به سر بردید
ا.ت: اه بله اونجا هم خیلی زیبا و خوب بود
۳۵.۲k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.