(new model) part 19 . . .
که یهوووو
لیلیا اومد؟ هنننننن
این چرا اومد چرا؟
چرا داره میره سمت نامجون
واااا
اصن لیاقت نداره
دیدم یونگی داره منو نگا میکنه
رفتم سمت یونگی
یونگی: خوبی؟
ا.ت: یه سوال
یونگی: بپرس
ا.ت: خود نامجون حس میکنه که لیلیا داره بهش خیانت میکنه
یونگی: آره
ا.ت: اره؟
یونگی: اها میدونه و میخواد به موقع ازش جدا بشه
ا.ت: چه جالب. خب بیا بریم اونجا پیششون
منو یونگی رفتیم اونجا که
لیلیا: اوه فک کنم باید یه جایی بزرگ میزدن که ورود ه*رزه ها ممنوعه
ا.ت: پس چرا تو اومدی؟
لیلیا: چون ک
ا.ت: تو که دعوت نشدی
لیلیا: جایی که دست پسرم باشه منم اونجام
منو نامجون یکدفعه باهم پوزخند زدیم که یونگی متوجهش شد
.
.
حدود ۳ ساعت گذشت که
مینجه: بچه ها حالا که همه رفتن و خودمونیم بیاید یه بازی بکنیم
جیمین: موافقم
همگی: اکی
تهیونگ: حالا چه بازی
مینجه: معمولا تو اين مقدار جمعیت جرأت حقیقت بازی میکنن
ا.ت: تو بازم میخوای آبروی خودتو خودمو و خودشو ببری (خودشو منظورش لوناعه)ذ
مینجه: نهههه الان که مستی از سرمون پریده نترس من دیگه نمیزارم اون اتفاق بیوفته
جیمین: کدوم اتفاق؟
مینجه،ا.ت،لونا:هیچییی
جیمین: اکی
جیهوپ: خب شروع کنیم؟
همگی: شروع کنیم
نشستیم مینجه یه بطری آورد گذاشت وسط
لونا چرخوند که افتاد به مینجه و یونگی
یونگی: جرأت یا حقیقت
مینجه: حقیقت
یونگی: قرار نیست دست از سر دوست من برداری
مینجه: never
یونگی:😑
دوباره چرخوند
افتاد به جیهوپ و جین
جین: جرأت یا حقیقت
جیهوپ: جرأت
جین: اون لیوان پر سوجو رو بخور اونم یک نفس
جیهوپ خورد ولی حالش بد شد رفت دستشویی
دوباره چرخوند افتاد به کوک و تهیونگ( تهکوک /:)
ته (تهیونگ که من مینویسم ته): جرأت یا حقیقت؟
جونگ کوک: حقیقت
ته: تو اين جمع از کسی خوشت میاد؟
کوک میخواست بگه نه که من زدم رو پاش به لونا اشاره کردم کوک گیج شده بود ولی ملتمسانه نگاش کردم که
کوک: من از لونا خوشم میاد
که همه مخصوصا لونا تعجب کردن ولی لیلیا خیلی عصبی شد قشنگ همه از قیافش میفهمن
ا.ت: چیشدع لیلیا جون چرا قرمز شدی ؟
لیلیا: چی؟ من؟ نه اینجا فقط گرمه
ا.ت: اهان😌
دوباره چرخوندن که افتاد به جیمینو من
جیمین: ج یا ح
ا.ت: ح
جیمین: خیلی رک بهت میگم اسم کراشتو بگو
هنننننن الان چه گوهی بخورم نگاهی به یونگی کردم که اونم متوجه نگرانیم شد ینی الان چه غلطی کنم خدایاااا
اه تو اين وضعيت هانی چرا زنگ میزنه صب کن ببینم💥 فهمیدم
ا.ت: بچه ها یه تماس خیلی مهم دارم باید جواب بدم
یونگی: حتما خیلی مهمه برو جواب بده
یونگی یه چشمک برام زد منم یه لبخند براش زدم
مجبور شدم جواب بدم
ا.ت: بله
هانی: اخخخ بالاخره جواب دادی خوبی؟
ا.ت: کارتو بگو
هانی: ا.ت باید حرف بزنیم
ا.ت: مثل اینکه کاری نداری من برم خدافظ
هانی : ا.ت ص
قطع کردم
رفتم داخل گفتم .....
لیلیا اومد؟ هنننننن
این چرا اومد چرا؟
چرا داره میره سمت نامجون
واااا
اصن لیاقت نداره
دیدم یونگی داره منو نگا میکنه
رفتم سمت یونگی
یونگی: خوبی؟
ا.ت: یه سوال
یونگی: بپرس
ا.ت: خود نامجون حس میکنه که لیلیا داره بهش خیانت میکنه
یونگی: آره
ا.ت: اره؟
یونگی: اها میدونه و میخواد به موقع ازش جدا بشه
ا.ت: چه جالب. خب بیا بریم اونجا پیششون
منو یونگی رفتیم اونجا که
لیلیا: اوه فک کنم باید یه جایی بزرگ میزدن که ورود ه*رزه ها ممنوعه
ا.ت: پس چرا تو اومدی؟
لیلیا: چون ک
ا.ت: تو که دعوت نشدی
لیلیا: جایی که دست پسرم باشه منم اونجام
منو نامجون یکدفعه باهم پوزخند زدیم که یونگی متوجهش شد
.
.
حدود ۳ ساعت گذشت که
مینجه: بچه ها حالا که همه رفتن و خودمونیم بیاید یه بازی بکنیم
جیمین: موافقم
همگی: اکی
تهیونگ: حالا چه بازی
مینجه: معمولا تو اين مقدار جمعیت جرأت حقیقت بازی میکنن
ا.ت: تو بازم میخوای آبروی خودتو خودمو و خودشو ببری (خودشو منظورش لوناعه)ذ
مینجه: نهههه الان که مستی از سرمون پریده نترس من دیگه نمیزارم اون اتفاق بیوفته
جیمین: کدوم اتفاق؟
مینجه،ا.ت،لونا:هیچییی
جیمین: اکی
جیهوپ: خب شروع کنیم؟
همگی: شروع کنیم
نشستیم مینجه یه بطری آورد گذاشت وسط
لونا چرخوند که افتاد به مینجه و یونگی
یونگی: جرأت یا حقیقت
مینجه: حقیقت
یونگی: قرار نیست دست از سر دوست من برداری
مینجه: never
یونگی:😑
دوباره چرخوند
افتاد به جیهوپ و جین
جین: جرأت یا حقیقت
جیهوپ: جرأت
جین: اون لیوان پر سوجو رو بخور اونم یک نفس
جیهوپ خورد ولی حالش بد شد رفت دستشویی
دوباره چرخوند افتاد به کوک و تهیونگ( تهکوک /:)
ته (تهیونگ که من مینویسم ته): جرأت یا حقیقت؟
جونگ کوک: حقیقت
ته: تو اين جمع از کسی خوشت میاد؟
کوک میخواست بگه نه که من زدم رو پاش به لونا اشاره کردم کوک گیج شده بود ولی ملتمسانه نگاش کردم که
کوک: من از لونا خوشم میاد
که همه مخصوصا لونا تعجب کردن ولی لیلیا خیلی عصبی شد قشنگ همه از قیافش میفهمن
ا.ت: چیشدع لیلیا جون چرا قرمز شدی ؟
لیلیا: چی؟ من؟ نه اینجا فقط گرمه
ا.ت: اهان😌
دوباره چرخوندن که افتاد به جیمینو من
جیمین: ج یا ح
ا.ت: ح
جیمین: خیلی رک بهت میگم اسم کراشتو بگو
هنننننن الان چه گوهی بخورم نگاهی به یونگی کردم که اونم متوجه نگرانیم شد ینی الان چه غلطی کنم خدایاااا
اه تو اين وضعيت هانی چرا زنگ میزنه صب کن ببینم💥 فهمیدم
ا.ت: بچه ها یه تماس خیلی مهم دارم باید جواب بدم
یونگی: حتما خیلی مهمه برو جواب بده
یونگی یه چشمک برام زد منم یه لبخند براش زدم
مجبور شدم جواب بدم
ا.ت: بله
هانی: اخخخ بالاخره جواب دادی خوبی؟
ا.ت: کارتو بگو
هانی: ا.ت باید حرف بزنیم
ا.ت: مثل اینکه کاری نداری من برم خدافظ
هانی : ا.ت ص
قطع کردم
رفتم داخل گفتم .....
۴.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.