چن پارتی موری سان پارت ۱
دیگه از این زندگی خسته شدم ، بمیرم راحت تر نیست؟
سلام اسم آمیلیا ست ۲۲ سالمه تو یوکوهاما زندگی میکنم مادر من دورگه است ، مادربزرگم فرانسوی بوده و پدر بزرگم ژاپنی و من توی فرانسه به دنیا اومدم به همین خاطر اسمم خارجیه
طوری که مادرم میگفت خانواده ی پولداری داشته ولی خانوادش ورشکست شدن و مجبور شد با اون دیونه (باباشو میگه) ازدواج کنه اون مادرمون آورد ژاپن اولش خیلی پولدار بود ولی سر قمار تمام ثروتش ته کشید اون موقعه ها خیلی الکل میخورد و مادرمون میزد البته این چیزی بود که مادرم میگفت چون اون موقع من نبودم
مامانم وقتی باردار شد از ترس اینکه اون بلایی سر من و مامانم بیاره قاچاقی رفت فرانسه و من اونجا به دنیا اومدم من ۶ سالگی اونجا بودم ولی اون مارو بر گردوند میدونید چجوری ؟
سر مامانم قمار کرد و باخت و به اون یارو گفت که باید مامانمو از فرانسه بیاره اون یارو هم دوتا مونو آورد و حالا من رو دستش موندم
هر روز میرم بالا سرش که بکشمش اون تمام دارایمو ، مامانمو فروخت ولی به خاطر مامانم تاحالا زنده گذاشتمش
پایان فلش بک
یه روز اون سراسیمه و با عجله اومد خونه
عوضی (چیه فک کردین مینویسم بابا جون آمیلیا؟🤨):گمشو تو اتاقت مهمون دارم تو نباید بیای بیرون فهمیدی ؟برو دیگه
لیا :..........
بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاق ولی اون روی فوضولم زد بالا و از لای در داشتم گوش میدادم
یارو:میخوایم دختره تو بخریم
عوضی:چ.....چ...چیی
یارو:چقد میخوای
عوضی:م...من نمیدونم
یارو:یه میلیار ون کافیه؟؟
عوضی:چچچچچچییییییی
این عالیه
یارو:خوبه پس فردا دختر تو به این آدرس بفرست
عوضی:ب...با..شه
تا اینا رو شنیدم خشکم زد
مامانم کافی نبود منم فروخت
رفتم رو تخت و ناخواسته گریم گرفت و حسابی گریه کردم
که اون اومد
عوضی:وسایلا تو جمع کن فردا باید بری به این آدرس...........
فردا...
دیگه واقعاً کاتتتت
بقیه اش فردا اگه زنده موندمم😆😆😆
سلام اسم آمیلیا ست ۲۲ سالمه تو یوکوهاما زندگی میکنم مادر من دورگه است ، مادربزرگم فرانسوی بوده و پدر بزرگم ژاپنی و من توی فرانسه به دنیا اومدم به همین خاطر اسمم خارجیه
طوری که مادرم میگفت خانواده ی پولداری داشته ولی خانوادش ورشکست شدن و مجبور شد با اون دیونه (باباشو میگه) ازدواج کنه اون مادرمون آورد ژاپن اولش خیلی پولدار بود ولی سر قمار تمام ثروتش ته کشید اون موقعه ها خیلی الکل میخورد و مادرمون میزد البته این چیزی بود که مادرم میگفت چون اون موقع من نبودم
مامانم وقتی باردار شد از ترس اینکه اون بلایی سر من و مامانم بیاره قاچاقی رفت فرانسه و من اونجا به دنیا اومدم من ۶ سالگی اونجا بودم ولی اون مارو بر گردوند میدونید چجوری ؟
سر مامانم قمار کرد و باخت و به اون یارو گفت که باید مامانمو از فرانسه بیاره اون یارو هم دوتا مونو آورد و حالا من رو دستش موندم
هر روز میرم بالا سرش که بکشمش اون تمام دارایمو ، مامانمو فروخت ولی به خاطر مامانم تاحالا زنده گذاشتمش
پایان فلش بک
یه روز اون سراسیمه و با عجله اومد خونه
عوضی (چیه فک کردین مینویسم بابا جون آمیلیا؟🤨):گمشو تو اتاقت مهمون دارم تو نباید بیای بیرون فهمیدی ؟برو دیگه
لیا :..........
بدون اینکه چیزی بگم رفتم تو اتاق ولی اون روی فوضولم زد بالا و از لای در داشتم گوش میدادم
یارو:میخوایم دختره تو بخریم
عوضی:چ.....چ...چیی
یارو:چقد میخوای
عوضی:م...من نمیدونم
یارو:یه میلیار ون کافیه؟؟
عوضی:چچچچچچییییییی
این عالیه
یارو:خوبه پس فردا دختر تو به این آدرس بفرست
عوضی:ب...با..شه
تا اینا رو شنیدم خشکم زد
مامانم کافی نبود منم فروخت
رفتم رو تخت و ناخواسته گریم گرفت و حسابی گریه کردم
که اون اومد
عوضی:وسایلا تو جمع کن فردا باید بری به این آدرس...........
فردا...
دیگه واقعاً کاتتتت
بقیه اش فردا اگه زنده موندمم😆😆😆
۲.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.