فیک: ᵐᵉˢᵗᵉʳ ᵖᵃʳᵏ
فیک: ᵐᵉˢᵗᵉʳ ᵖᵃʳᵏ
𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟸𝟹
رفتم داخل که با شوگا و جونگکوک و نامجون
یه دختره دیگه هم بود،ولی نمیشناختمش
لبخندی رو لبم نشست
لیا:سلامم
نگاهشون به من افتاد
جونگکوک:سلام زن داداش*خنده*
نامجون:عه کوک..سلام لیا
شوگا:سلام
که جونگکوک به دختری که کنارش نشسته بود نگاهی کرد
جونگکوک:آتوسا ایشون لیا همونی که گفتم دوست دختر جیمینه
واییی کی گفتت؟؟؟داشتم از خجالت آب میشدم
که یهو آتوسا بلندشد و اومد سمتم
آتوسا:خوش اومدی عزیزم،خوش حالمکه باهات آشنا شدم،آتوسا هستم
با لبخند بهش خیره شدم و گفتم
لیا:مرسی،منم همینطور،منم لیا هستم
با لبخند یهو اومد بغلم
تعجب کردم ولی منم بغلش کردم
که با قیافه جونگکوک مواجه شدم
داشت از خنده میترکید
که آتوسا از بغلماومد بیرون
رفت کنار جونگکوک نشست و گفت
آتوسا:لیا توعم بیا پیش ما بشین
رفتم کنارشون که گوشیم زنگ خورد
از تو کیفم درش آوردم و با خوندن اسمش جواب دادم
لیا:الو؟بله
جیمین:رسیدی؟ کسی هست عمارت؟
لیا:اره رسیدم،اهوم همه هستن
جیمین:خوبه،من شب میام به تهیونگ و بقیه بگو همچیزو اوکی کنن
لیا:باشه،مواظب باش
جیمین:باشه،توعم بای
لیا:بای
بعد قطع کردم
واییی یعنی چی مواظب باشش؟؟
دیوونهه شدمم؟؟واییی
که یهو نامجون صدام کرد
نامجون:لیاااا
با دادش دومتر پریدم تو هوا
که یهو آتوسا و جونگکوک زدن زیر خنده
لیا:بله؟
نامجون:کی بود؟
با تعجب نگاهش کردم،با حالت سوالی ازش پرسیدم
لیا:بله؟
که یهو شوگا گفت
شوگا:بنظرت جیمین میزاره جز خودش لیا شماره کسای دیگه رو داشته باشه؟نه
که تهیونگ اومد داخل
تهیونگ:پدصگ روانی،مادرتو به چوخ میدم عوضی
که جونگکوک با خنده ازش پرسید
جونگکوک:چته؟باز چیشده
که یهو تهیونگ با حالت عصبی نگاهش کرد
تهیونگ:چرا مثل زنای حامله یجا نشسته ای؟یه تکون بخور مثلا این جشن رو داداشت داره میگیره دیوونه
که یاد حرف جیمین افتادم
لیا:راستی....ادامه دارد
شرطا:
25تا لایک
15تا کامنت
𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟸𝟹
رفتم داخل که با شوگا و جونگکوک و نامجون
یه دختره دیگه هم بود،ولی نمیشناختمش
لبخندی رو لبم نشست
لیا:سلامم
نگاهشون به من افتاد
جونگکوک:سلام زن داداش*خنده*
نامجون:عه کوک..سلام لیا
شوگا:سلام
که جونگکوک به دختری که کنارش نشسته بود نگاهی کرد
جونگکوک:آتوسا ایشون لیا همونی که گفتم دوست دختر جیمینه
واییی کی گفتت؟؟؟داشتم از خجالت آب میشدم
که یهو آتوسا بلندشد و اومد سمتم
آتوسا:خوش اومدی عزیزم،خوش حالمکه باهات آشنا شدم،آتوسا هستم
با لبخند بهش خیره شدم و گفتم
لیا:مرسی،منم همینطور،منم لیا هستم
با لبخند یهو اومد بغلم
تعجب کردم ولی منم بغلش کردم
که با قیافه جونگکوک مواجه شدم
داشت از خنده میترکید
که آتوسا از بغلماومد بیرون
رفت کنار جونگکوک نشست و گفت
آتوسا:لیا توعم بیا پیش ما بشین
رفتم کنارشون که گوشیم زنگ خورد
از تو کیفم درش آوردم و با خوندن اسمش جواب دادم
لیا:الو؟بله
جیمین:رسیدی؟ کسی هست عمارت؟
لیا:اره رسیدم،اهوم همه هستن
جیمین:خوبه،من شب میام به تهیونگ و بقیه بگو همچیزو اوکی کنن
لیا:باشه،مواظب باش
جیمین:باشه،توعم بای
لیا:بای
بعد قطع کردم
واییی یعنی چی مواظب باشش؟؟
دیوونهه شدمم؟؟واییی
که یهو نامجون صدام کرد
نامجون:لیاااا
با دادش دومتر پریدم تو هوا
که یهو آتوسا و جونگکوک زدن زیر خنده
لیا:بله؟
نامجون:کی بود؟
با تعجب نگاهش کردم،با حالت سوالی ازش پرسیدم
لیا:بله؟
که یهو شوگا گفت
شوگا:بنظرت جیمین میزاره جز خودش لیا شماره کسای دیگه رو داشته باشه؟نه
که تهیونگ اومد داخل
تهیونگ:پدصگ روانی،مادرتو به چوخ میدم عوضی
که جونگکوک با خنده ازش پرسید
جونگکوک:چته؟باز چیشده
که یهو تهیونگ با حالت عصبی نگاهش کرد
تهیونگ:چرا مثل زنای حامله یجا نشسته ای؟یه تکون بخور مثلا این جشن رو داداشت داره میگیره دیوونه
که یاد حرف جیمین افتادم
لیا:راستی....ادامه دارد
شرطا:
25تا لایک
15تا کامنت
۳.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.