فیک moon river پارت¹³
...با احترام باهاشون برخورد میکردن و حواسشون بهشون بود....طوری که همه دوست داشتن ندیمه ملکه بشن...البته با تمامی افراد قصر هم همین رفتار رو داشتن....
راوی « با رسیدن به محل مورد نظر همه به ملکه تعظیم کردن...ملکه مادر و ملکه هم حضور داشتن و یئون بهشون احترام گذاشت....همه نشسته بودن اما یئون منتظر موند تا امپراطور بیاد....این انتظار در رسم و رسوم کشور نشان دهنده احترام زیاد ملکه به امپراطور بود....با رسیدن امپراطور همه بلند شدن و تعظیم کردن....وقتی کوک نشست همه نشستن و سربازان برای نمایش رزمیشون روی صحنه اومدن...
یئون « امپراطور با لباس رزمی ابهت بیشتری داشتن....دوست داشتم دور از همه آدما یه گوشه بشینم و بهشون خیره بشم....اما فکر اینکه اگه ملکه بفهمه در عرض یک هفته قانون مهمش رو زیر پا گذاشتم مطمئنم منو میکشه....غرق فکر و خیال بودم که با صدای جیغ و داد ندیمه ها به خودم اومدم و دیدم وون داره روی صحنه میره....همه حتی سولی با چشمای قلبی بهش نگاه میکردن و امپراطور فقط نگاه تاسفم باری به این وضعیت می انداخت.. لبخندی زدم و به نمایش تیر اندازی وون خیره شدم....مهارتش بی نظیر بود و نفهمیدم کی منم به جمع تشویق کننده ها پیوستم اما حواسم بود زیاد تابلو نکنم
کوک « به اسرار وزیر مین وون هم رفت تا برای بار هزارم مهارت تیر اندازیش رو به رخ ملت بکشه...اهی کشیدم و دستم رو تکیه گاه سرم کردم....کمی گذشت و وون طبق معمول همه تیر هاش به هدف نشست میخواستم دو دستی بزنم تو سرم چون ندیمه ها واقعا شورش رو در اورده بودن که چشمم به یئون اوفتاد که با چشمایی که ازش ستاره میبارید به وون زل زده بود....اگه همین طور مینشستم مادر و مادربزرگمم جذب خودش میکرد....کمان مخصوصم رو برداشتم و چشم بسته تیری توی کمان گذاشتم و پرتاب کردم...فکر کردین فقط وون میتونه خوب تیر اندازی کنه؟
راوی « برنامه ای که قرار بود باهاش مهارت رزمی افراد رو بسنجن حالا میدان مبارزه وون و امپراطور شده بود....حتی ملکه و ملکه مادر هم مشتاق شده بودن
کوک « خجالت بکش وون....تسلیم شو....عمرا بزارم رو دست امپراطور بلند شی
وون « سرورم حکومت تخصص شماست ...پیشنهاد میکنم شما کناره گیری کنید
کوک « کوفتو سرورم... یه کناره گیری نشونت بدم....
یونگی « امپراطور و وون بهترین دوستای هم بودن....درسته همه ازشون حساب میبردن...اما برای منی که بزرگشون کردم دو تا پسر بچه شیطون بیشتر نبودن....بد از کلی تیراندازی بلاخره امپراطور کوتاه اومد و انگشت رو به نشونه تهدید برای وون بالا اورد...
یونگی « سرورم....بهتره برید استراحت کنید.....امروز اصلا استراحت نداشتید...
کوک « خیلی خب...وون خودت رو مرده فرض کن
وون محافظ کوک.... و استایل کوک
راوی « با رسیدن به محل مورد نظر همه به ملکه تعظیم کردن...ملکه مادر و ملکه هم حضور داشتن و یئون بهشون احترام گذاشت....همه نشسته بودن اما یئون منتظر موند تا امپراطور بیاد....این انتظار در رسم و رسوم کشور نشان دهنده احترام زیاد ملکه به امپراطور بود....با رسیدن امپراطور همه بلند شدن و تعظیم کردن....وقتی کوک نشست همه نشستن و سربازان برای نمایش رزمیشون روی صحنه اومدن...
یئون « امپراطور با لباس رزمی ابهت بیشتری داشتن....دوست داشتم دور از همه آدما یه گوشه بشینم و بهشون خیره بشم....اما فکر اینکه اگه ملکه بفهمه در عرض یک هفته قانون مهمش رو زیر پا گذاشتم مطمئنم منو میکشه....غرق فکر و خیال بودم که با صدای جیغ و داد ندیمه ها به خودم اومدم و دیدم وون داره روی صحنه میره....همه حتی سولی با چشمای قلبی بهش نگاه میکردن و امپراطور فقط نگاه تاسفم باری به این وضعیت می انداخت.. لبخندی زدم و به نمایش تیر اندازی وون خیره شدم....مهارتش بی نظیر بود و نفهمیدم کی منم به جمع تشویق کننده ها پیوستم اما حواسم بود زیاد تابلو نکنم
کوک « به اسرار وزیر مین وون هم رفت تا برای بار هزارم مهارت تیر اندازیش رو به رخ ملت بکشه...اهی کشیدم و دستم رو تکیه گاه سرم کردم....کمی گذشت و وون طبق معمول همه تیر هاش به هدف نشست میخواستم دو دستی بزنم تو سرم چون ندیمه ها واقعا شورش رو در اورده بودن که چشمم به یئون اوفتاد که با چشمایی که ازش ستاره میبارید به وون زل زده بود....اگه همین طور مینشستم مادر و مادربزرگمم جذب خودش میکرد....کمان مخصوصم رو برداشتم و چشم بسته تیری توی کمان گذاشتم و پرتاب کردم...فکر کردین فقط وون میتونه خوب تیر اندازی کنه؟
راوی « برنامه ای که قرار بود باهاش مهارت رزمی افراد رو بسنجن حالا میدان مبارزه وون و امپراطور شده بود....حتی ملکه و ملکه مادر هم مشتاق شده بودن
کوک « خجالت بکش وون....تسلیم شو....عمرا بزارم رو دست امپراطور بلند شی
وون « سرورم حکومت تخصص شماست ...پیشنهاد میکنم شما کناره گیری کنید
کوک « کوفتو سرورم... یه کناره گیری نشونت بدم....
یونگی « امپراطور و وون بهترین دوستای هم بودن....درسته همه ازشون حساب میبردن...اما برای منی که بزرگشون کردم دو تا پسر بچه شیطون بیشتر نبودن....بد از کلی تیراندازی بلاخره امپراطور کوتاه اومد و انگشت رو به نشونه تهدید برای وون بالا اورد...
یونگی « سرورم....بهتره برید استراحت کنید.....امروز اصلا استراحت نداشتید...
کوک « خیلی خب...وون خودت رو مرده فرض کن
وون محافظ کوک.... و استایل کوک
۶۳.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.