سلامممممممممم اومدم و من اومدم با پارت جدیدم اومدم
تلافی
دیانا
وقتی چشام رو باز کردم سر درد عجیبی و حس کردم و چشام رو محکم بستم
بعد چند دقیقه دوباره چشام رو باز کردم و به دور و برم نگاهی انداختم گوشه یک اتاق افتاده بود یک اتاق ساده بود و وسیله های چندان خاصی نداشت بهتره بگم اصلا وسیله نداشت.
از جام بلند شدم و به سختی به سمت در رفت دست گیره در رو فشار دادم و در رو باز کردم انتظار نداشتم قفل نباشه
اول کلم رو بردم بیرون یک نگاه به دور و ورم کردم و از اتاق زدم بیرون وقتی از سالن خارج شدم کاملاً برم مشخص شد که این دزد بی ادبی که منو اورده تو این خونه کرم داشته اخه این همه جاهای خوب خوب چرا باید منو تو اتاق بدرد نخور زندانی کنه ای دزد بی فانوس.
وایسا ببینم خیر سرم منو دزدیدن ها.
صدام رو انداختم پس کلم و داد زدم.(من)هی کسی اینجا نیست ای دزد بی فانوس بیا بیرون ببینم هویییی کجای پس.
صدای پا از پشت سرم شنیدم و به پشتم برگشتم تا ببینم کی منو دزدیده یک مرد با یک شروار مشگی و تیشرت مشکی با یک کت چرم قهوی
ابروی بالا دادم و سوتی زدم و گفتم(من)ماشالا دزد ها هم ادم حسابی شدن.
خندی کرد و گفت (مرد)سلام و درود بر عروس زیبای من.
(من)خدافظ و بدرود بر دزد عزیز
خبی داداشم
کاری باری با من نداری؟
برم نامزدم منتظره.
وقتی برگشتم و میخاستم برم عربده زد و گفت(مرد)برای من نامزد پامزد نکن ها از این به بعد همه کارت منم افتاد.
با این که یکم ترسیده بودم ولی باز کم نیاوردم و گفتم (من)بیا پایین بابا سرم درد گرفت بچه پرو رو نگاه کن ها.
(مرد)هرچی باشه تو از این به بعد باید منو عشق خودت بدونی.
(من)نخیر نمیخوام
از قدیم گفتن:
عشق فقط یک کلام
ارسلان اقا و سلام
چش قرهی بهم رفت و زیر لب کوفی بهم گفت و به سمت اشپز خونه رفت
(من)افرین بچه خوب تو برو سی خودت منم میرم سی خودم
رفتم سمت دری که فکر میکردم درب خروجی باشه و خاستم بازش کردم و خواستم برم بیرون که دوتا مرد قول تشن جلوم رو گرفت هر کاری کردم اما نزاشتن رد شم.
دیگه خسته شده بودم خم شدم و دستی رو زانو هام گذاشتم با نفس نفس رو به اون دوتا قول گفتم.(من)یک دقیقه وایسید نفسم جا بیاد الان میام ادامه فرار.
قشنگ معلوم بود داشت خندشون میگرفت ولی جلوی خودشون رو گرفتن(من)بابا راهت باشید بخندید.
وقتی دیدم اکسل عملی نشون نمیدن کمرم رو ساف کردم و یک نفس عمیق گشیدم و گفت (من)خوب حالا
فایتینک.
خاستم باز برم تلاش کنم که مچ دستم از پشت گشیده شد و صدای اون مرده بلند شد (مرد)بیا بشین بچه تلاش فایدی نداره.
(من)ن ولم کن ن ولم کن ببینم فایده داره یا نه.من میتونم میدونم.
(مرد(زهی خیال باطل بیا برو غذا بخور جون بگیری که بتونی تلاش کنی.
وقتی یادم اومد که خیلی گشنمه بدون لجبازی قبول کردم که غذا بخورم بعد تلاش کنم.
پارت _۴۵
بعد مدت ها رمان داریم
دیانا
وقتی چشام رو باز کردم سر درد عجیبی و حس کردم و چشام رو محکم بستم
بعد چند دقیقه دوباره چشام رو باز کردم و به دور و برم نگاهی انداختم گوشه یک اتاق افتاده بود یک اتاق ساده بود و وسیله های چندان خاصی نداشت بهتره بگم اصلا وسیله نداشت.
از جام بلند شدم و به سختی به سمت در رفت دست گیره در رو فشار دادم و در رو باز کردم انتظار نداشتم قفل نباشه
اول کلم رو بردم بیرون یک نگاه به دور و ورم کردم و از اتاق زدم بیرون وقتی از سالن خارج شدم کاملاً برم مشخص شد که این دزد بی ادبی که منو اورده تو این خونه کرم داشته اخه این همه جاهای خوب خوب چرا باید منو تو اتاق بدرد نخور زندانی کنه ای دزد بی فانوس.
وایسا ببینم خیر سرم منو دزدیدن ها.
صدام رو انداختم پس کلم و داد زدم.(من)هی کسی اینجا نیست ای دزد بی فانوس بیا بیرون ببینم هویییی کجای پس.
صدای پا از پشت سرم شنیدم و به پشتم برگشتم تا ببینم کی منو دزدیده یک مرد با یک شروار مشگی و تیشرت مشکی با یک کت چرم قهوی
ابروی بالا دادم و سوتی زدم و گفتم(من)ماشالا دزد ها هم ادم حسابی شدن.
خندی کرد و گفت (مرد)سلام و درود بر عروس زیبای من.
(من)خدافظ و بدرود بر دزد عزیز
خبی داداشم
کاری باری با من نداری؟
برم نامزدم منتظره.
وقتی برگشتم و میخاستم برم عربده زد و گفت(مرد)برای من نامزد پامزد نکن ها از این به بعد همه کارت منم افتاد.
با این که یکم ترسیده بودم ولی باز کم نیاوردم و گفتم (من)بیا پایین بابا سرم درد گرفت بچه پرو رو نگاه کن ها.
(مرد)هرچی باشه تو از این به بعد باید منو عشق خودت بدونی.
(من)نخیر نمیخوام
از قدیم گفتن:
عشق فقط یک کلام
ارسلان اقا و سلام
چش قرهی بهم رفت و زیر لب کوفی بهم گفت و به سمت اشپز خونه رفت
(من)افرین بچه خوب تو برو سی خودت منم میرم سی خودم
رفتم سمت دری که فکر میکردم درب خروجی باشه و خاستم بازش کردم و خواستم برم بیرون که دوتا مرد قول تشن جلوم رو گرفت هر کاری کردم اما نزاشتن رد شم.
دیگه خسته شده بودم خم شدم و دستی رو زانو هام گذاشتم با نفس نفس رو به اون دوتا قول گفتم.(من)یک دقیقه وایسید نفسم جا بیاد الان میام ادامه فرار.
قشنگ معلوم بود داشت خندشون میگرفت ولی جلوی خودشون رو گرفتن(من)بابا راهت باشید بخندید.
وقتی دیدم اکسل عملی نشون نمیدن کمرم رو ساف کردم و یک نفس عمیق گشیدم و گفت (من)خوب حالا
فایتینک.
خاستم باز برم تلاش کنم که مچ دستم از پشت گشیده شد و صدای اون مرده بلند شد (مرد)بیا بشین بچه تلاش فایدی نداره.
(من)ن ولم کن ن ولم کن ببینم فایده داره یا نه.من میتونم میدونم.
(مرد(زهی خیال باطل بیا برو غذا بخور جون بگیری که بتونی تلاش کنی.
وقتی یادم اومد که خیلی گشنمه بدون لجبازی قبول کردم که غذا بخورم بعد تلاش کنم.
پارت _۴۵
بعد مدت ها رمان داریم
۶.۸k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.