رفتم که محکم خوردم به یه نفر بعد از چند ثانیه موقعیتمو حس
رفتم که محکم خوردم به یه نفر بعد از چند ثانیه موقعیتمو حس کردم من رویه نفر که مطمئنم پسره چون دو برابر من افتاده بودمو لبم رو گردنش بود نگاهم از گردنش کشیده شد به سمت صورتش
.
.
.
دامیان
.
.
.
وقتی به خودم اومدم دیدم یه کله صورتی رو گردنمه همون لحضه گرفتم که انیاست و داغ شدم احساس می کردم خیلی گرممه سرشو اروم به سمت صورتم برد انگار میخاسته بدونه رو چه کسی افتاده
که چشمامون قفل شد بهم بازم، بازم همون موقعیت با چشمای اشکی زل زده بود بهم بعد از چند ثانیه از روم بلند شد
که تازه فهمیدم این کله صورتی اصن وزنی نداره وقتی روم بود هیچو روخودم حس نمیکردم
انیا:ببخشید واقعا نمیخاستم اینجوری شه
بهش نگاه کردم که وایساده بودو سرشو گرفته پایین جوری که موهای صورتیش نمیزاشت صورتشو ببینم
منم سریع بلند شدمو در حالی که لباسمو درست میکردم گفتم
من: یه اتقاق بود
انیا سریع سرشو بلند کرد و اروم گفت
انیا:الان پیدام میکنه
و همون لحضه در با شدت زیادی باز شد و مکس اومد اومد و درو بست از مکس به شدت متنفرم ولی نمیدونم یعنی مکس و انیا داشتن قایم موشک بازی میکردن؟ اینجور به نظر نمیرسه
مکس:اوه انیا بیا اینجا عزیزم ما میتونیم شب خوبی رو داشته باشیم
انیا سریع رفت پشتم و گفت
انیا:مکس انیارو اذیت میکنه سریع برگشتم طرفش و نگاهم از روی چشمای اشکیش سر خورد رو لباش و پایین تر کبودی رو گردنش باچشمای گرد به انیا زل زدم و تازه قضیه رو گرفته بودم
مکس:بیا دیگه عزیزم مجبورم نکن از راهه دیگه ای وارد عمل بشم
تو همین لحضه خون تمام وجودمو گرفت
نمیدونم چه حسیه ولی دوست داشتم مکسو با تمام قدرتام به ترسناک ترین حالت ممکن بُکشم ولی نه نه اونجوری کل مدرسه میفهمن که من یه دورگه ام
هه ولی میتونم تا میخوره بزنمش با این فکر افتادم به جونش که داشت خون بالا میاورد و کاملا سرد و رنگ پریده افتاد رو زمین انیا با وحشت و ترس گفت
انیا:ک.....کشتیش؟
من:نه ...هنوز زندست
با فکر این که اون چه بلایی سر انیا اورده
به سمتش رفتم که خورد به دیوار با ترس گفت
انیا:چ....چی...چیکار میکنی؟
من:اون.... اون عوضی چیکار کرده؟
انیا گنگ بهم خیره بود که سرمو بردم جلو
.
.
.
.
.
و باز هم خماری 😂
دوستان اگه تو خماری تموم نکنم کسی نمیخونه بهم حق بدین
.
.
.
دامیان
.
.
.
وقتی به خودم اومدم دیدم یه کله صورتی رو گردنمه همون لحضه گرفتم که انیاست و داغ شدم احساس می کردم خیلی گرممه سرشو اروم به سمت صورتم برد انگار میخاسته بدونه رو چه کسی افتاده
که چشمامون قفل شد بهم بازم، بازم همون موقعیت با چشمای اشکی زل زده بود بهم بعد از چند ثانیه از روم بلند شد
که تازه فهمیدم این کله صورتی اصن وزنی نداره وقتی روم بود هیچو روخودم حس نمیکردم
انیا:ببخشید واقعا نمیخاستم اینجوری شه
بهش نگاه کردم که وایساده بودو سرشو گرفته پایین جوری که موهای صورتیش نمیزاشت صورتشو ببینم
منم سریع بلند شدمو در حالی که لباسمو درست میکردم گفتم
من: یه اتقاق بود
انیا سریع سرشو بلند کرد و اروم گفت
انیا:الان پیدام میکنه
و همون لحضه در با شدت زیادی باز شد و مکس اومد اومد و درو بست از مکس به شدت متنفرم ولی نمیدونم یعنی مکس و انیا داشتن قایم موشک بازی میکردن؟ اینجور به نظر نمیرسه
مکس:اوه انیا بیا اینجا عزیزم ما میتونیم شب خوبی رو داشته باشیم
انیا سریع رفت پشتم و گفت
انیا:مکس انیارو اذیت میکنه سریع برگشتم طرفش و نگاهم از روی چشمای اشکیش سر خورد رو لباش و پایین تر کبودی رو گردنش باچشمای گرد به انیا زل زدم و تازه قضیه رو گرفته بودم
مکس:بیا دیگه عزیزم مجبورم نکن از راهه دیگه ای وارد عمل بشم
تو همین لحضه خون تمام وجودمو گرفت
نمیدونم چه حسیه ولی دوست داشتم مکسو با تمام قدرتام به ترسناک ترین حالت ممکن بُکشم ولی نه نه اونجوری کل مدرسه میفهمن که من یه دورگه ام
هه ولی میتونم تا میخوره بزنمش با این فکر افتادم به جونش که داشت خون بالا میاورد و کاملا سرد و رنگ پریده افتاد رو زمین انیا با وحشت و ترس گفت
انیا:ک.....کشتیش؟
من:نه ...هنوز زندست
با فکر این که اون چه بلایی سر انیا اورده
به سمتش رفتم که خورد به دیوار با ترس گفت
انیا:چ....چی...چیکار میکنی؟
من:اون.... اون عوضی چیکار کرده؟
انیا گنگ بهم خیره بود که سرمو بردم جلو
.
.
.
.
.
و باز هم خماری 😂
دوستان اگه تو خماری تموم نکنم کسی نمیخونه بهم حق بدین
۵.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.