(دستیار من)
(دستیار من)
پارت : ۶
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
ویو هانا :
توی خواب نازم بودم . پتو دورم پیچیده شده بود و عروسک خرسم رو بغل کرده بود که ...
از تخت پرت شدم پایین
داد زدم :
- کدوم آشغال ...
مامان با کفگیر بالای سرم بود
- ماماننننننن
- یامان ، پاشو ظهر شد
- ساعت چنده؟
- پنج صبح
- من پنج صبح بیدار شم چیکار کنم؟ نگاه کن داره برف میاد و حال میده واسه خواب
- مگه کار و زندگی نداری تو؟
- نه بابا امروز به دلیل برف زیاد شرکت تعطیله
دوباره سرم رو گذاشتم روی بالشت.
داشت خوابم میبرد که یه لگد دیگه خوردم :
- باز چیه ؟
- برو یه دوتا نون بگیر بیا
- توی این سرما من ساعت پنج صبح از کجا نون پیدا کنم؟
- پا میشی یا نه؟
- اَه اَه اَه اومدم
موهامو گوجه ای بستم و یه پالتو پوشیدم درحالی که از زیر پیژامه تنم بود .
بعد از کلی گشتن دیدم یه نونوایی بازه . رفتم سمتش و نون گرفتم و دویدم خونه .
- ماماننننن
- گرفتی؟
- آرههه
یه صبحونه خوردم و دیدم جیمین داره زنگ میزنه:
- بله ؟
- خونه ای؟
- اوهوم
- میخوای بیام ببینمت
- باشه... چی ؟
- نیم ساعت دیگه اونجام
تلفن قطع شد .
مامان درحالی که ظرف ها رو جا به جا میکرد گفت :
- کی بود؟
- رئیسم
- چی گفت ؟
- گفت میخواد من رو ببینه
- زود باش اینجا رو جمع و جور کن
- نابیناست
- هر چی ، باید خونه مرتب باشه دیگه ، خودت هم یه لباس درست و حسابی بپوش
بلند شدم و یه شلوارک با تیشرت پوشیدم.
مامان زد رو دستش :
- این چه وضعیه؟
- مامان ولم کن
- ولت کردم که اینجوری شدی
زنگ خونه به صدا دراومد . در و باز کردم و جیمین با کمک ملورین اومد بالا.
جیمین روی یکی از مبل ها نشست :
- فکر کنم بد موقع مزاحم شدم
مامانم چایی آورد :
- این چه حرفیه
ملورین شیرینی برداشت:
- ببخشید مادر جان ما یه کار خصوصی داریم میتونید یه لحظه برید ؟
مامانم به جیمین نگاه کرد و بعدش رفت تو اتاق
- خب چیشده؟
جیمین آهی کشید
- پلیسا فهمیدن ما خودمون رو به عنوان آدم های عادی جا زدیم و تو شرکت کار میکنیم
- واو .... الان قراره چیکار کنیم ؟
- میخوام استعفا بدی
- چی؟
- نمیخوام اتفاقی برات بیوفته، پس زودتر استعفا بده.
- اما ...
- اونها هنوز اسم افرادی که اون داخل کار میکنن رو نمیدونن ، پس دیگه به شرکت نیا
جیمین بلند شد و با ملورین رفتن.
دلهره وجودم رو گرفت ، یعنی قراره چه اتفاقی بیوفته...
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
پارت : ۶
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
ویو هانا :
توی خواب نازم بودم . پتو دورم پیچیده شده بود و عروسک خرسم رو بغل کرده بود که ...
از تخت پرت شدم پایین
داد زدم :
- کدوم آشغال ...
مامان با کفگیر بالای سرم بود
- ماماننننننن
- یامان ، پاشو ظهر شد
- ساعت چنده؟
- پنج صبح
- من پنج صبح بیدار شم چیکار کنم؟ نگاه کن داره برف میاد و حال میده واسه خواب
- مگه کار و زندگی نداری تو؟
- نه بابا امروز به دلیل برف زیاد شرکت تعطیله
دوباره سرم رو گذاشتم روی بالشت.
داشت خوابم میبرد که یه لگد دیگه خوردم :
- باز چیه ؟
- برو یه دوتا نون بگیر بیا
- توی این سرما من ساعت پنج صبح از کجا نون پیدا کنم؟
- پا میشی یا نه؟
- اَه اَه اَه اومدم
موهامو گوجه ای بستم و یه پالتو پوشیدم درحالی که از زیر پیژامه تنم بود .
بعد از کلی گشتن دیدم یه نونوایی بازه . رفتم سمتش و نون گرفتم و دویدم خونه .
- ماماننننن
- گرفتی؟
- آرههه
یه صبحونه خوردم و دیدم جیمین داره زنگ میزنه:
- بله ؟
- خونه ای؟
- اوهوم
- میخوای بیام ببینمت
- باشه... چی ؟
- نیم ساعت دیگه اونجام
تلفن قطع شد .
مامان درحالی که ظرف ها رو جا به جا میکرد گفت :
- کی بود؟
- رئیسم
- چی گفت ؟
- گفت میخواد من رو ببینه
- زود باش اینجا رو جمع و جور کن
- نابیناست
- هر چی ، باید خونه مرتب باشه دیگه ، خودت هم یه لباس درست و حسابی بپوش
بلند شدم و یه شلوارک با تیشرت پوشیدم.
مامان زد رو دستش :
- این چه وضعیه؟
- مامان ولم کن
- ولت کردم که اینجوری شدی
زنگ خونه به صدا دراومد . در و باز کردم و جیمین با کمک ملورین اومد بالا.
جیمین روی یکی از مبل ها نشست :
- فکر کنم بد موقع مزاحم شدم
مامانم چایی آورد :
- این چه حرفیه
ملورین شیرینی برداشت:
- ببخشید مادر جان ما یه کار خصوصی داریم میتونید یه لحظه برید ؟
مامانم به جیمین نگاه کرد و بعدش رفت تو اتاق
- خب چیشده؟
جیمین آهی کشید
- پلیسا فهمیدن ما خودمون رو به عنوان آدم های عادی جا زدیم و تو شرکت کار میکنیم
- واو .... الان قراره چیکار کنیم ؟
- میخوام استعفا بدی
- چی؟
- نمیخوام اتفاقی برات بیوفته، پس زودتر استعفا بده.
- اما ...
- اونها هنوز اسم افرادی که اون داخل کار میکنن رو نمیدونن ، پس دیگه به شرکت نیا
جیمین بلند شد و با ملورین رفتن.
دلهره وجودم رو گرفت ، یعنی قراره چه اتفاقی بیوفته...
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
۴.۹k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.