«فرشته ی نجات »
«فرشته ی نجات »
پارت ۸
وقتی به صندلی بزگ اون مرد پیر نزدیک شدیم جونگکوک تعضیم کرد و بعد یه نگاه زیر چشمی به من انداخت و دست من رو کشید منم تعضیم کردم .
اونجا بود که فهمیدم شت :/
اون پادشاه بود . جونگکوک با پادشاه حرف زد و به اون اطلاع داد پادشاه هم مرد مهربونی بود و کاملا با من خوب رفتار میکرد .
بعد از اون رفتیم مدرسه و ثبت نام کردیم .بعد هم رفتیم خونه و خوابیدیم .
فردا صبح .
جونگکوک ویو :
خوابیده بودم که زنگ به صدا در اومد و بعد من از خواب بیدار شدم . وای یادم رقته بود ا.ت مدرسه داره.
با هول سریع رفتم بت موهای شاخ و پیژامه ی راه راه در اتاق ا.ت رو باز کردم و اربده و جیغ کشیدم از ترس که دیرش نشه ا.ت هم با موهای شاخ که رفته بود توی هوا با پیژا مه ی خرگوشی جیغ کشید و از خواب پرید .
بعد من که فهمیذم چه غلطی کردم بلند بلند خنده با صدا میکردم ولی ا.ت هنوز توی شوک بود و نفس نفس میزد .
بعد که اونم فهمید چی شده .
ا.ت : شیبااااالللللل
و افتاد دنبال کوک و کلل خونه رو داشتن دنبال هم میدوییدن و بالشت به هم پرت میکردن.
کوک : ا.ت .ا.ت .ا.ت
ا.ت : مرضصص
کوک : مدرسههه.
ا.ت همون لحظه خشکش زد و بذو رفت طبقه ی بالا و لباس فرم مدرسه رو پوشید و اومد پایین موهاش هم گوجه ای بود .
( لباس فرم، ا.ت اسلاید ۲)
و سریع صبحانش رو یه لیوان شیر خورد . من هم که کیفش رو خریده بودم و با خوراکی وسایل لازم رو گزاشته بودم توش برداشتم و به سمتش پرت کردم اونم گرفت .
کوک : هی ا.ت کیفت .
ا.ت : مرسی . خودافظ .* بسته شدن در*
ا.ت ویو : با سرعت به سمت مدرسه میدوییدم و بعد که به مدرسه رسیدم یکمی وایسادم و بعد دوییدم به کاغذ نگاه کردم و توی کلاس رفتم . کلاس تقریبا خلوط بود و همه یا داشتن با جلوییشون یا با پشتیشون حرف میزدن و میخندیدن .
وقتی من اومدم همه ی سر ها به سمتم برگردونده شد منم سرم رو انداختم پایین و رفتم نشستم کنار تنها پسری که نه با کسی حرف میزد و داشت کتاب میخوند .
ا.ت : سلام * با لبخند *.
پسر سرش رو با تعجب برگردوند و گفت .
پسره : سلام * با مهربونی *
ا.ت :اسم من کیم ا.ت خوشبختم *بالبخند *
پسره : اسم منم کیم سوکجین هست خوشبختم * لبخند*
من کیفم رو گزاشتم روی زمین و گوشیم رو در اوردم و ور رفتم باهاش جین هم داشت کتاب میخوند .
که یه پسر اومد و گفت :
پس دانش اموز های جدید اینجا شمایید * پوزخند *
من چیزی نگفتم و همچنان داشتم با گوشی ور میرفتم جین هم همینطور .
که معلم اومد .
_______________________
خب بچه ها از این پارت به بعد خیلی جالب میشه.
پارت ۸
وقتی به صندلی بزگ اون مرد پیر نزدیک شدیم جونگکوک تعضیم کرد و بعد یه نگاه زیر چشمی به من انداخت و دست من رو کشید منم تعضیم کردم .
اونجا بود که فهمیدم شت :/
اون پادشاه بود . جونگکوک با پادشاه حرف زد و به اون اطلاع داد پادشاه هم مرد مهربونی بود و کاملا با من خوب رفتار میکرد .
بعد از اون رفتیم مدرسه و ثبت نام کردیم .بعد هم رفتیم خونه و خوابیدیم .
فردا صبح .
جونگکوک ویو :
خوابیده بودم که زنگ به صدا در اومد و بعد من از خواب بیدار شدم . وای یادم رقته بود ا.ت مدرسه داره.
با هول سریع رفتم بت موهای شاخ و پیژامه ی راه راه در اتاق ا.ت رو باز کردم و اربده و جیغ کشیدم از ترس که دیرش نشه ا.ت هم با موهای شاخ که رفته بود توی هوا با پیژا مه ی خرگوشی جیغ کشید و از خواب پرید .
بعد من که فهمیذم چه غلطی کردم بلند بلند خنده با صدا میکردم ولی ا.ت هنوز توی شوک بود و نفس نفس میزد .
بعد که اونم فهمید چی شده .
ا.ت : شیبااااالللللل
و افتاد دنبال کوک و کلل خونه رو داشتن دنبال هم میدوییدن و بالشت به هم پرت میکردن.
کوک : ا.ت .ا.ت .ا.ت
ا.ت : مرضصص
کوک : مدرسههه.
ا.ت همون لحظه خشکش زد و بذو رفت طبقه ی بالا و لباس فرم مدرسه رو پوشید و اومد پایین موهاش هم گوجه ای بود .
( لباس فرم، ا.ت اسلاید ۲)
و سریع صبحانش رو یه لیوان شیر خورد . من هم که کیفش رو خریده بودم و با خوراکی وسایل لازم رو گزاشته بودم توش برداشتم و به سمتش پرت کردم اونم گرفت .
کوک : هی ا.ت کیفت .
ا.ت : مرسی . خودافظ .* بسته شدن در*
ا.ت ویو : با سرعت به سمت مدرسه میدوییدم و بعد که به مدرسه رسیدم یکمی وایسادم و بعد دوییدم به کاغذ نگاه کردم و توی کلاس رفتم . کلاس تقریبا خلوط بود و همه یا داشتن با جلوییشون یا با پشتیشون حرف میزدن و میخندیدن .
وقتی من اومدم همه ی سر ها به سمتم برگردونده شد منم سرم رو انداختم پایین و رفتم نشستم کنار تنها پسری که نه با کسی حرف میزد و داشت کتاب میخوند .
ا.ت : سلام * با لبخند *.
پسر سرش رو با تعجب برگردوند و گفت .
پسره : سلام * با مهربونی *
ا.ت :اسم من کیم ا.ت خوشبختم *بالبخند *
پسره : اسم منم کیم سوکجین هست خوشبختم * لبخند*
من کیفم رو گزاشتم روی زمین و گوشیم رو در اوردم و ور رفتم باهاش جین هم داشت کتاب میخوند .
که یه پسر اومد و گفت :
پس دانش اموز های جدید اینجا شمایید * پوزخند *
من چیزی نگفتم و همچنان داشتم با گوشی ور میرفتم جین هم همینطور .
که معلم اومد .
_______________________
خب بچه ها از این پارت به بعد خیلی جالب میشه.
۲.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.