جرعت و حقیقت ...part 18
عمه ی کوک : جونگ کوک و کارن عاشق همن بینشون قرار نگیر
جونگ کوک می خواست جواب عمشو بده که مادربزرگش دم گوشش گفت
مادربزرگ کوک : تو ساکت هیسسسس بزار اون جواب بده * اروم
یونا : خب از کجا بفهمم که شما راست میگین ؟
عمه ی کوک : من بهتر از تو میدونم
کوک : عمه خفه شو ... من نه دختر تو را دوست دارم نه کسه دیگه ایو دست از سرم بردار * داد
عمه ی کوک : صدا تو برا من نبر بالا * یه کوچولو داد
کوک : بس میکنید یا از اینجا برم و دیگه نیام ؟
مادر بزرگ کوک: باشه باشه بس کنید دیگه عه * یکم ترسیده
بعد از چند دقیقه سکوت مادر بزرگ کوک رفت تو اشپز پز خونه و بعدش عمه ی کوک رفت
کوک : یونا خودتو آماده کن اونا به همین راحتی کوتاه نمیان حتما یه نقشه ای تو سرشونه مواظب خودت باش* اروم
یونا : اوم باشه تو هم مواظب خودت باش * اروم
کارن : چی پچ پچ می کنین هی ها؟ * عشوه و
عصبی
کوک : داشتم میگفتم چقدر دوسش دارم و ار تو سر تره
کارن : جونگ کوکااااا من می دونم منو دوس داری و می خوای امتحانم کنی من از تو نمیگزرم من واقعا دوست دارم * سعی در اشک تمساح ریختن و عشوه
کوک : هوم ولی من دوست ندارم * جدی
کارن : واقعا ؟
کوک: اوهوم دروغم کجا بود * جدی
کارن با گریه بلند شد و رفت پیش مامانش و همه چیو براش گفت
یونا: هعی قرار بود بریم بیرون * ناراحت
...
لایک : ۱۸
کامنت : ۸
جونگ کوک می خواست جواب عمشو بده که مادربزرگش دم گوشش گفت
مادربزرگ کوک : تو ساکت هیسسسس بزار اون جواب بده * اروم
یونا : خب از کجا بفهمم که شما راست میگین ؟
عمه ی کوک : من بهتر از تو میدونم
کوک : عمه خفه شو ... من نه دختر تو را دوست دارم نه کسه دیگه ایو دست از سرم بردار * داد
عمه ی کوک : صدا تو برا من نبر بالا * یه کوچولو داد
کوک : بس میکنید یا از اینجا برم و دیگه نیام ؟
مادر بزرگ کوک: باشه باشه بس کنید دیگه عه * یکم ترسیده
بعد از چند دقیقه سکوت مادر بزرگ کوک رفت تو اشپز پز خونه و بعدش عمه ی کوک رفت
کوک : یونا خودتو آماده کن اونا به همین راحتی کوتاه نمیان حتما یه نقشه ای تو سرشونه مواظب خودت باش* اروم
یونا : اوم باشه تو هم مواظب خودت باش * اروم
کارن : چی پچ پچ می کنین هی ها؟ * عشوه و
عصبی
کوک : داشتم میگفتم چقدر دوسش دارم و ار تو سر تره
کارن : جونگ کوکااااا من می دونم منو دوس داری و می خوای امتحانم کنی من از تو نمیگزرم من واقعا دوست دارم * سعی در اشک تمساح ریختن و عشوه
کوک : هوم ولی من دوست ندارم * جدی
کارن : واقعا ؟
کوک: اوهوم دروغم کجا بود * جدی
کارن با گریه بلند شد و رفت پیش مامانش و همه چیو براش گفت
یونا: هعی قرار بود بریم بیرون * ناراحت
...
لایک : ۱۸
کامنت : ۸
۱۰.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.