یاقوت آبی چشمانت پارت ۱۹
مکان بار☆ نشسته بودن و منتظر بودن سفارش هاشون رو بیارن و دازای سعی می کرد مخ یه گارسون دختر رو بزنه که گوشی تاچیهارا زنگ خورد آکوتاگاوا(اسمش طولانیه دیگه می نویسم آکو) که به خاطر وقایع اخیر کمی مشکوک شده بود پرسیده کیه تاچیهارا سان ^ چویاست بی خیال هین چند دقیقه پیش باهامون بود یعنی چی کار داره *به وضوح دیدم بعد از اومدن اسم چویا گوش های دازای اوسامو لعتی تیز شد بهتره فکرش رو از سرت بیرون کنی مستر اوسامو چویا مال من می شه _* داشتم سعی می کردم مخ یه گارسون رو بزنم البته که همه اینا الکی و دل من واقعا پیش اون امگا مو حنایی با اون رایحه ی بی نقص با اون چشم هایی که برای هر ماهی یاد آور دریا ست که می تونه توش غرق بشه و برای هر پرنده یاد آور آسمان که موتونه توش اوج بگیره گیره وقتی اسم اون امگای پرستیدنی رو از زبون اون دماغ چسبی بی لیاقت شنیدم توجهم جلب شد چرا باید با اون تماس گرفته باشی امگا کوچولو؟؟ اصلا حس خوبی به تاچیهارا ندارم حس می کنم نگاهش به چویا به جای اینکه مثل نگاه یه دوست به دوستش باشه بیشتر شبیه نگاه های من به چویاست اصلا ولش کن فعلا باید بفهمم چویا چی می خواد نباید بزارم این آلفا مسخره تو دل امگام جا باز کنه
^ چویا تو تازه رفتی چیکار داری +تاچی می شه ..می شه یک ساعت یا دو ساعت دیگه بیای خونه من (چویا داره خیلی تلاش می کنه سرفه نکنه و ضعفش تو صداش مشخص نباشه) ^بی خیال چویا گبرم آوردی بیام چی کار کنم وسایلت رو جابه جا کنم تو خودت خدا جاذبه ای بلندشون کن بیار دیگه تو مافیا همو می بینیم الان ساعت تقریبا هفته یادت نره موری سان به همه گفت تا ساعت ۹ مقر باشن +خیل خوب باشه *می دونستم می دونستم اونم نمی یاد هه من چقدر سادم حالن از خودم بهم می خوره خوبه که یکی دوساعت بیشتر از این عمر رقت انگیزم باقی نمونده..... لعنتی دیگه نمیتونم جلو سرفمو بگیرم +اه .. اه فعلا ..اه فردا می بینمتون اه (چویا سریع تلفن رو قطع کرد و به ملافه هایی که هر لحظه سرخ تر می شد خیره شد)
_ می دونستی صدا گوشیت خیلی زیاده تاچیهارا واقعا نیاز نیست بزنی رو بلندگو به نظرت چرا چویا خواست بری اونجا ^نمی دونم حتما برای بار کشی (مشغول صحبت بودن که رانپو طوری که انگار متوجه چیزی شده دستاش رو روی میز کوبوند و به تاچیهارا زل زد) رانپو : هین الان باید بریم پیش کلاه فانتزی اگه حدسم درست باشه یه مشکل اساسی براش پیش اومده (همگی کمی تعجب کردن البته کسایی تو جمع بودن که بی نهایت نگران شدن و کسایی هم مثل آکو از تو در دسر افتادن اون امگا شاد بودن ولی خب با حرکت سریع تاچیهارا و دازای به سمت بیرون همه از بار بیرون رفتن)
______ فعلا تا چهارشنبه بعدی رو می دم
^ چویا تو تازه رفتی چیکار داری +تاچی می شه ..می شه یک ساعت یا دو ساعت دیگه بیای خونه من (چویا داره خیلی تلاش می کنه سرفه نکنه و ضعفش تو صداش مشخص نباشه) ^بی خیال چویا گبرم آوردی بیام چی کار کنم وسایلت رو جابه جا کنم تو خودت خدا جاذبه ای بلندشون کن بیار دیگه تو مافیا همو می بینیم الان ساعت تقریبا هفته یادت نره موری سان به همه گفت تا ساعت ۹ مقر باشن +خیل خوب باشه *می دونستم می دونستم اونم نمی یاد هه من چقدر سادم حالن از خودم بهم می خوره خوبه که یکی دوساعت بیشتر از این عمر رقت انگیزم باقی نمونده..... لعنتی دیگه نمیتونم جلو سرفمو بگیرم +اه .. اه فعلا ..اه فردا می بینمتون اه (چویا سریع تلفن رو قطع کرد و به ملافه هایی که هر لحظه سرخ تر می شد خیره شد)
_ می دونستی صدا گوشیت خیلی زیاده تاچیهارا واقعا نیاز نیست بزنی رو بلندگو به نظرت چرا چویا خواست بری اونجا ^نمی دونم حتما برای بار کشی (مشغول صحبت بودن که رانپو طوری که انگار متوجه چیزی شده دستاش رو روی میز کوبوند و به تاچیهارا زل زد) رانپو : هین الان باید بریم پیش کلاه فانتزی اگه حدسم درست باشه یه مشکل اساسی براش پیش اومده (همگی کمی تعجب کردن البته کسایی تو جمع بودن که بی نهایت نگران شدن و کسایی هم مثل آکو از تو در دسر افتادن اون امگا شاد بودن ولی خب با حرکت سریع تاچیهارا و دازای به سمت بیرون همه از بار بیرون رفتن)
______ فعلا تا چهارشنبه بعدی رو می دم
۷.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.