فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P37
هیناه
به کسایی که درحال رفت و آمد بودن نگاه کردم ، ممکن بود کسی تو این حالت ببینتمون
_اون عوضی تو هتل چرا باید بخاطر تو اعصبی بشه ؟
با بهت بهش زل زدم و لب زدم: خب که چی میخواست کمکم کنه
_هیناه منو دیوونه نکن چه کمکی ها ؟ اونم تو یه اتاق باهم ؟ اصلا تو تو این شرکت چیکار داری مگه خودت یه شرکت مستقل نداشتی ؟
_به تو هیچ ربطی نداره حالا هم بکش کنار باید برم داخل
تهیونگ
کلافه از این حجم از مهمونا سمت بیرون قدم برداشتم شب قبل هم نخوابیده بودمو به شدت خسته بودم،از ساختمون خارج شدم تا هوایی به سرم بخوره تا یکم قیافه خستمو جا بیاره ، صدایی به گوشم خورد یهو ولوم صدا بالا رفتو منو متوجه این کرد که این صدای هیناست.
به سمت صدا پا تند کردم و به محض رسیدن بهش..این عوضی اینجا چیکار میکنه
هیناه
_بهت میگم ولم کن مگه کری ؟ ولم کن
سعی داشتم دستامو از بین دستاش بیرون بکشم
_اینجا چخبره ؟
برگشتیم سمت صدا..تهیونگ بود
_ببین کی اینجاست فرشته نجات
_اینجا چه غلطی میکنی تو ؟!
_بد نیست شریکتو نمیشناسی؟ من پسره آن سو هستم
_پسره هر خری میخوای باش دوباره که مزاحمت ایجاد کردی واسش
_باید از تو اجازه بگیرم نزدیکش بشم ؟ نکنه بادیگاردشی یا شایدم..
_بسه دیگه اینقدر زر زر نکن سرم رفت همین الان راهتو بکش برو
چان سو رو به من کرد و گفت : هیناه باهام میاد..حرف میزنیم
_من با تو حرفی ندارم برای باره هزارم
چان سو تا خواست دهنشو باز کنه تهیونگ گفت : مگه نشنیدی خانم چی گفت..حالا گورتو گم میکنی یا خودم انجامش بدم برات؟
_من میدونم چیکار کنم باهاتون
اینو گفت و با اعصبانیت داخل ساختمون رفت ، چقدر پررو بود که رفت تو
یهویی مچ دستم توسط تهیونگ کشیده شد و بردم به تاریک ترین و گوشهای ترین مکان چشمام از تعجب چهارتا شده بود
_چیکار میک..
دستشو گذاشت روی لبامو نزاشت چیزی بگم
به کسایی که درحال رفت و آمد بودن نگاه کردم ، ممکن بود کسی تو این حالت ببینتمون
_اون عوضی تو هتل چرا باید بخاطر تو اعصبی بشه ؟
با بهت بهش زل زدم و لب زدم: خب که چی میخواست کمکم کنه
_هیناه منو دیوونه نکن چه کمکی ها ؟ اونم تو یه اتاق باهم ؟ اصلا تو تو این شرکت چیکار داری مگه خودت یه شرکت مستقل نداشتی ؟
_به تو هیچ ربطی نداره حالا هم بکش کنار باید برم داخل
تهیونگ
کلافه از این حجم از مهمونا سمت بیرون قدم برداشتم شب قبل هم نخوابیده بودمو به شدت خسته بودم،از ساختمون خارج شدم تا هوایی به سرم بخوره تا یکم قیافه خستمو جا بیاره ، صدایی به گوشم خورد یهو ولوم صدا بالا رفتو منو متوجه این کرد که این صدای هیناست.
به سمت صدا پا تند کردم و به محض رسیدن بهش..این عوضی اینجا چیکار میکنه
هیناه
_بهت میگم ولم کن مگه کری ؟ ولم کن
سعی داشتم دستامو از بین دستاش بیرون بکشم
_اینجا چخبره ؟
برگشتیم سمت صدا..تهیونگ بود
_ببین کی اینجاست فرشته نجات
_اینجا چه غلطی میکنی تو ؟!
_بد نیست شریکتو نمیشناسی؟ من پسره آن سو هستم
_پسره هر خری میخوای باش دوباره که مزاحمت ایجاد کردی واسش
_باید از تو اجازه بگیرم نزدیکش بشم ؟ نکنه بادیگاردشی یا شایدم..
_بسه دیگه اینقدر زر زر نکن سرم رفت همین الان راهتو بکش برو
چان سو رو به من کرد و گفت : هیناه باهام میاد..حرف میزنیم
_من با تو حرفی ندارم برای باره هزارم
چان سو تا خواست دهنشو باز کنه تهیونگ گفت : مگه نشنیدی خانم چی گفت..حالا گورتو گم میکنی یا خودم انجامش بدم برات؟
_من میدونم چیکار کنم باهاتون
اینو گفت و با اعصبانیت داخل ساختمون رفت ، چقدر پررو بود که رفت تو
یهویی مچ دستم توسط تهیونگ کشیده شد و بردم به تاریک ترین و گوشهای ترین مکان چشمام از تعجب چهارتا شده بود
_چیکار میک..
دستشو گذاشت روی لبامو نزاشت چیزی بگم
۸.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.