s2 p14
جونگکوک...یه وقت خجالت نکشی جلوی اونو+
بگیری
..خندید
....چرا باید خجالت بکشم_
...کارت قشنگ+
...منتظرتم تو حموم بیب..لباساتو در بیار و بیا تو_
...هوفففف...دیووونههههه میکنهه منو
...رفتیم یه دوش گرفتیم و رفتیم پایین صبحونه بخوریم
چرا هیچی نمیخوری؟_
حالم بده...اشتها ندارم... و رو میز خزیدم و دستامو...+
....گزاشتم زیر سرم
....تاپ گشادی پوشیده بودم
...پوزخندی زد که صداشو شنیدم که برگشتم رو بهش
..چیه؟+
صلا گردنتو تو آینه دیدی؟_
...پوکر شدم
...بله دیدم شاهکارتو...زهر مار نخند+
احمق ترسو..._
....با یاد آوری دیشب خجالت کشیدم
...جونگکوککک...+
..جون_
او...هانا کجاس؟+
نمیدونم...تا دیر وقت میخوابه...برم...بدم حاضر شم_
برم باند
جونگکوک...میری از کشوی من قرص سر دردمو بیاری؟+
..نچچ_
جونگکوک توروخداا+
میرم عشقم...حرص نخور که_
بلند شد و از پشت دو تا بوسه رو گونم گذاشت...و
موهامو بهم ریخت
ایشش..چقدر دلم درد میکنه
!یلحظه انگار بهم برق وصل کردن
....برگه قابلیت باروریم تو کشو بود
با سرعت دو رفتم جلوی دراتاقم....ولی انگار یه کم دیر
...شده بود
...برگه توی دستش بود و قیافش در هم
...جونگکوک+
!این چیه؟.._
سرمو انداختم پایین
چرا بهم نگفتی؟(جدی)_
...من+
!جوابمو بده..._
نخواستم دردسر بوجود بیاد+
باید بهم میگفتی (داد)_
...تو بچت داره بدنیا میاد...چه اهمیتی داره+
چه ربطی به اون داره؟تو مخفی کاری کردی!(داد)_ جونگکوک...داد نزن+
داد میزنم...(بلند تر)_
تو پنهون کاری کردیی؟..اگه بخاطر این بود که بچه
نمیخوای عین آدم بهم میگفتی!(داددد)
...نمیدونستم چی بگم
....سرمو انداختم پایین
اینقدر بهم بی اعتمادی؟...لعنتی ۳ ماهههههههه(داد)_
اینقدر غریبم...؟پنهون کاری میکنی؟؟؟از من؟از
شوهرتتت؟
...تو اتاق شروع به قدم زدنای عصبی کرد
!میگم چرا تازگیا اصرار به استفاده از کان*دوم داری_
...جونگکوک+
!جونگکوککک و مرض..._
وای چه غلطی کردم...آههه
...من+
ساکت...بگو ببینم من کیم؟_
+..
...خم شد و صورتم و محکم کوبیدم به در
....آخ+
من کیمممم؟_
...شوهرم+
_هه...شوهرت نیستمممممممم.....اگه بودم پنهون کاری نمیکردیییی
..جونگکوک+
گریهههه نکننننن...(داد)_
در همچین با شتاب باز کرد ده بار خورد به دیوار..۵
دقیقه دیگه دیدم در باز شد و محکم کوبید و رفت
بیرون...رو تخت انقدر گریه کردم که خوابم
برد...(ساعت ۸ شب...خونه جونگی و نامجون)
....امشب همه خونه جونگی و نامجون جمع بودن
...بین آنا و جونگی نشسته بودم و تعریف میکردم
گریه نکن...ات من که بهت گفتم اگه بفهمه قشقرق به پا میکنه٪
...ات اون شوهرته حق داره&
االن میاد اینجا ها...ناراحت میشه ببینه گریه میکنی٪
!..من...من نمیدونستم اینجوری میشه +
بگیری
..خندید
....چرا باید خجالت بکشم_
...کارت قشنگ+
...منتظرتم تو حموم بیب..لباساتو در بیار و بیا تو_
...هوفففف...دیووونههههه میکنهه منو
...رفتیم یه دوش گرفتیم و رفتیم پایین صبحونه بخوریم
چرا هیچی نمیخوری؟_
حالم بده...اشتها ندارم... و رو میز خزیدم و دستامو...+
....گزاشتم زیر سرم
....تاپ گشادی پوشیده بودم
...پوزخندی زد که صداشو شنیدم که برگشتم رو بهش
..چیه؟+
صلا گردنتو تو آینه دیدی؟_
...پوکر شدم
...بله دیدم شاهکارتو...زهر مار نخند+
احمق ترسو..._
....با یاد آوری دیشب خجالت کشیدم
...جونگکوککک...+
..جون_
او...هانا کجاس؟+
نمیدونم...تا دیر وقت میخوابه...برم...بدم حاضر شم_
برم باند
جونگکوک...میری از کشوی من قرص سر دردمو بیاری؟+
..نچچ_
جونگکوک توروخداا+
میرم عشقم...حرص نخور که_
بلند شد و از پشت دو تا بوسه رو گونم گذاشت...و
موهامو بهم ریخت
ایشش..چقدر دلم درد میکنه
!یلحظه انگار بهم برق وصل کردن
....برگه قابلیت باروریم تو کشو بود
با سرعت دو رفتم جلوی دراتاقم....ولی انگار یه کم دیر
...شده بود
...برگه توی دستش بود و قیافش در هم
...جونگکوک+
!این چیه؟.._
سرمو انداختم پایین
چرا بهم نگفتی؟(جدی)_
...من+
!جوابمو بده..._
نخواستم دردسر بوجود بیاد+
باید بهم میگفتی (داد)_
...تو بچت داره بدنیا میاد...چه اهمیتی داره+
چه ربطی به اون داره؟تو مخفی کاری کردی!(داد)_ جونگکوک...داد نزن+
داد میزنم...(بلند تر)_
تو پنهون کاری کردیی؟..اگه بخاطر این بود که بچه
نمیخوای عین آدم بهم میگفتی!(داددد)
...نمیدونستم چی بگم
....سرمو انداختم پایین
اینقدر بهم بی اعتمادی؟...لعنتی ۳ ماهههههههه(داد)_
اینقدر غریبم...؟پنهون کاری میکنی؟؟؟از من؟از
شوهرتتت؟
...تو اتاق شروع به قدم زدنای عصبی کرد
!میگم چرا تازگیا اصرار به استفاده از کان*دوم داری_
...جونگکوک+
!جونگکوککک و مرض..._
وای چه غلطی کردم...آههه
...من+
ساکت...بگو ببینم من کیم؟_
+..
...خم شد و صورتم و محکم کوبیدم به در
....آخ+
من کیمممم؟_
...شوهرم+
_هه...شوهرت نیستمممممممم.....اگه بودم پنهون کاری نمیکردیییی
..جونگکوک+
گریهههه نکننننن...(داد)_
در همچین با شتاب باز کرد ده بار خورد به دیوار..۵
دقیقه دیگه دیدم در باز شد و محکم کوبید و رفت
بیرون...رو تخت انقدر گریه کردم که خوابم
برد...(ساعت ۸ شب...خونه جونگی و نامجون)
....امشب همه خونه جونگی و نامجون جمع بودن
...بین آنا و جونگی نشسته بودم و تعریف میکردم
گریه نکن...ات من که بهت گفتم اگه بفهمه قشقرق به پا میکنه٪
...ات اون شوهرته حق داره&
االن میاد اینجا ها...ناراحت میشه ببینه گریه میکنی٪
!..من...من نمیدونستم اینجوری میشه +
۵.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.