مافیای یونگی پارت 52
یونگی:کنارش دراز کشیدم بغلم کشیدم تقریبا مستیم پریده بود اوم دم گوشش لب زدم
بیب درد داری؟
ا/ت:خفه شو ازت...متنفرم ...عوضی(بغض
یونگی:دستم بردم زیر دلش براش ماساژ میدادم یکم دردش کمتر بشه
ا/ت:با دستای گرمش کم کم از خستگی چشام رو هم میفتاد خوابم برد
یونگی:تکیه دادم تاج تخت براش ماساژ میدادم از خواب اصلا بیدار نشه
پرش به صبح
ا/ت:بیدار شدم چشام مالیدم بغل یونگی بودم بهم زل زده بود
یونگی:تا خود صبح بیدار بودم بهش زل زده بودم با بیدار شدنش لبخند زدم صبحت بخیر
بیب درد داری؟
ا/ت:تازه یاد شب افتادم ازش متنفر شده بودم خودم کشیدم از بغلش بیرون لحاف رو دور خودم پیچیدم سرم تو لحاف کردم
یونگی:بیب چیزی شده هنوزم یعنی درد داری؟
ا/ت:گمشو بیرون از اتاق(داد
یونگی:سرم انداختم پایین پاشدم لباس هام تنم کردم رفتم بیرون
ا/ت:چشام پاکیدم نفس عمیق کشیدم گریه نکنم رفتم حموم دوش بگیرم
یونگی:براش صبحانه درس میکردم چیز های مقوی ببرم براش
اجوما:میبینم که اتفاق هایی افتاده (لبخند
یونگی:هوم اجوما من عاشق ا/ت شدم دلم میخواد با اون باشم
ا/ت:بعد دوش گرفتنم اومدم بیرون حولم رو پوشیدم رو تخت نشستم در رو زدن فک کردم اجوما هس بهش اجازه دادم بیاد
یونگی:رفتم تو با سینی بهش لبخند زدم رفتم کنارش نشستم گذاشتم جلوش خب اینم برا تو هستش
ا/ت:نمیخوام بردار برو بیرون نمیخوام حتی بیبینمت
یونگی:سعی کردم به دل نگریم حرفاش چون از دستم فقط عصبی بود و حق داش گذاشتم رو میز عسلی خب بزا موهات رو خشک کنم سرما میخوری همم درد که نداری
ا/ت:دیگه داش میرف رو مخم سمتش چرخیدم از حرفم نمیفهمی چی میگم میگم گمشو برو بیرون نمیخوام بهم دس بزنی فهمیدی(داد
یونگی:هوم فهمیدم رفتم بیرون از اتاق رفتم سوار ماشین شدم رفتم بیرون
ا/ت:پاشدم لباس هام رو پوشیدم فقط میخواستم از این خونه برم بیرون یکم فک کردم به هیونجین زنگ زدم
هیونیجن:از خواب بیدار شدم نمیدونستم سر صبحی کیه زنگ میزنه سرم میترکید از شب مست کردن جواب دادم بدون نگا کردن کیه
الو؟
ا/ت:الو سلام خوبی (آروم
هیونجین:با شنیدن صدای ا/ت پاشدم زود سیخ نشستم رو تخت
سلام مرسی تو خوبی چیزی شده زنگ زدی؟
ا/ت:هوم میتونیم همو امروز بیبینیم؟
هیونجین:عا اوک اوک کجا و ساعت چند
ا/ت:کافه****اونجا همم ساعت هرچه زودتر باشه بهتره
هیونجین:اوک اوک حاضر میشم الان میام
ا/ت:هوم بای قطع کردم پاشدم لباس تنم کردم (میزارم عکسشو)
رفتم پایین سوار ماشین خودم بشم با گرفتن بادیگارد جلوم بهش نگا کردم چه مرگته؟
بادیگارد:خانم اجازه ندارین برین بیرون اگه ارباب بزاره میتونین
ا/ت:حرصی نگاش کردم زنگ بزن به ارباب فاکیت بگو میره بیرون
بادگیارد:چشم زنگ زدم به ارباب
یونگی:چیه؟
بادیگارد:ارباب خانم میخوان برن بیرون اجازه هس برن؟
یونگی:بیرون؟
بادیگارد:بله
یونگی:هم باشه بره ولی بدون اینکه بفهمه تعقیبش کن بیبین کجا میره
بادیگارد:چشم
یونگی:قطع کردم رفتم سمت پاساژ براش کادو بخرم اشتی کنیم
بادیگارد:بفرمایید خانم آقا اجازه دادن
ا/ت:بدون صبر کردن روندم
هیونجین:زود لباس هام پوشیدم (عکسش میزارم)
چون کافه نزدیک تر بود زودتر رسیدم از ا/ت منتظرش بودم
ا/ت:بعد از چندمین رسیدم رفتم تو با دیدن هیونجین رفتم سمتش
هیونجین:لبخند بهش نگا کردم خوش اومدی
ا/ت:ممنون
هیونجین:چیزی شده
ا/ت:چشام بستم تصمیم گرفتم همه چیو بهش بگم و از آدل تا آخر همه چیو بهش گفتم اینکه ازدواجمون فیک بود و یونگی بهم دس زده
هیونجین:با هر حرفش خون تو رگام یخ میزد
رفتم کنارش چشاش پاکیدم گریه نکن باشه قول میدم دیگه نزارم حتی نزدیکت بشه بغلش کردم کمرش ناز میکردم
ا/ت:تو بغلش آروم میگرفتم انگار امنیت داشتم محکم تر بغلش کردم سرم تو سینش قایم کردم
هیونجین:شش آروم باش دیگه باشه
ا٪ت:هوم
بادیگارد:زنگ زدم ارباب
یونگی:چه مرگته دو دقیقا راحت نذاشتی
بادیگارد:ارباب معذرت میخوام ولی خانم الان یه کافه هستت و با آقای هیونجین حرف میزدن الان هم دیگه رو بغل کردن
یونگی:با حرفش عصبی شدم باشه کدوم کافه هستش؟
بادیگارد:*****باشه چشم ازشون برندار میام دون تلف کردن قطع کردم سوار ماشین شدم سرعت میروندم
شرط ۵۰ لایک
بیب درد داری؟
ا/ت:خفه شو ازت...متنفرم ...عوضی(بغض
یونگی:دستم بردم زیر دلش براش ماساژ میدادم یکم دردش کمتر بشه
ا/ت:با دستای گرمش کم کم از خستگی چشام رو هم میفتاد خوابم برد
یونگی:تکیه دادم تاج تخت براش ماساژ میدادم از خواب اصلا بیدار نشه
پرش به صبح
ا/ت:بیدار شدم چشام مالیدم بغل یونگی بودم بهم زل زده بود
یونگی:تا خود صبح بیدار بودم بهش زل زده بودم با بیدار شدنش لبخند زدم صبحت بخیر
بیب درد داری؟
ا/ت:تازه یاد شب افتادم ازش متنفر شده بودم خودم کشیدم از بغلش بیرون لحاف رو دور خودم پیچیدم سرم تو لحاف کردم
یونگی:بیب چیزی شده هنوزم یعنی درد داری؟
ا/ت:گمشو بیرون از اتاق(داد
یونگی:سرم انداختم پایین پاشدم لباس هام تنم کردم رفتم بیرون
ا/ت:چشام پاکیدم نفس عمیق کشیدم گریه نکنم رفتم حموم دوش بگیرم
یونگی:براش صبحانه درس میکردم چیز های مقوی ببرم براش
اجوما:میبینم که اتفاق هایی افتاده (لبخند
یونگی:هوم اجوما من عاشق ا/ت شدم دلم میخواد با اون باشم
ا/ت:بعد دوش گرفتنم اومدم بیرون حولم رو پوشیدم رو تخت نشستم در رو زدن فک کردم اجوما هس بهش اجازه دادم بیاد
یونگی:رفتم تو با سینی بهش لبخند زدم رفتم کنارش نشستم گذاشتم جلوش خب اینم برا تو هستش
ا/ت:نمیخوام بردار برو بیرون نمیخوام حتی بیبینمت
یونگی:سعی کردم به دل نگریم حرفاش چون از دستم فقط عصبی بود و حق داش گذاشتم رو میز عسلی خب بزا موهات رو خشک کنم سرما میخوری همم درد که نداری
ا/ت:دیگه داش میرف رو مخم سمتش چرخیدم از حرفم نمیفهمی چی میگم میگم گمشو برو بیرون نمیخوام بهم دس بزنی فهمیدی(داد
یونگی:هوم فهمیدم رفتم بیرون از اتاق رفتم سوار ماشین شدم رفتم بیرون
ا/ت:پاشدم لباس هام رو پوشیدم فقط میخواستم از این خونه برم بیرون یکم فک کردم به هیونجین زنگ زدم
هیونیجن:از خواب بیدار شدم نمیدونستم سر صبحی کیه زنگ میزنه سرم میترکید از شب مست کردن جواب دادم بدون نگا کردن کیه
الو؟
ا/ت:الو سلام خوبی (آروم
هیونجین:با شنیدن صدای ا/ت پاشدم زود سیخ نشستم رو تخت
سلام مرسی تو خوبی چیزی شده زنگ زدی؟
ا/ت:هوم میتونیم همو امروز بیبینیم؟
هیونجین:عا اوک اوک کجا و ساعت چند
ا/ت:کافه****اونجا همم ساعت هرچه زودتر باشه بهتره
هیونجین:اوک اوک حاضر میشم الان میام
ا/ت:هوم بای قطع کردم پاشدم لباس تنم کردم (میزارم عکسشو)
رفتم پایین سوار ماشین خودم بشم با گرفتن بادیگارد جلوم بهش نگا کردم چه مرگته؟
بادیگارد:خانم اجازه ندارین برین بیرون اگه ارباب بزاره میتونین
ا/ت:حرصی نگاش کردم زنگ بزن به ارباب فاکیت بگو میره بیرون
بادگیارد:چشم زنگ زدم به ارباب
یونگی:چیه؟
بادیگارد:ارباب خانم میخوان برن بیرون اجازه هس برن؟
یونگی:بیرون؟
بادیگارد:بله
یونگی:هم باشه بره ولی بدون اینکه بفهمه تعقیبش کن بیبین کجا میره
بادیگارد:چشم
یونگی:قطع کردم رفتم سمت پاساژ براش کادو بخرم اشتی کنیم
بادیگارد:بفرمایید خانم آقا اجازه دادن
ا/ت:بدون صبر کردن روندم
هیونجین:زود لباس هام پوشیدم (عکسش میزارم)
چون کافه نزدیک تر بود زودتر رسیدم از ا/ت منتظرش بودم
ا/ت:بعد از چندمین رسیدم رفتم تو با دیدن هیونجین رفتم سمتش
هیونجین:لبخند بهش نگا کردم خوش اومدی
ا/ت:ممنون
هیونجین:چیزی شده
ا/ت:چشام بستم تصمیم گرفتم همه چیو بهش بگم و از آدل تا آخر همه چیو بهش گفتم اینکه ازدواجمون فیک بود و یونگی بهم دس زده
هیونجین:با هر حرفش خون تو رگام یخ میزد
رفتم کنارش چشاش پاکیدم گریه نکن باشه قول میدم دیگه نزارم حتی نزدیکت بشه بغلش کردم کمرش ناز میکردم
ا/ت:تو بغلش آروم میگرفتم انگار امنیت داشتم محکم تر بغلش کردم سرم تو سینش قایم کردم
هیونجین:شش آروم باش دیگه باشه
ا٪ت:هوم
بادیگارد:زنگ زدم ارباب
یونگی:چه مرگته دو دقیقا راحت نذاشتی
بادیگارد:ارباب معذرت میخوام ولی خانم الان یه کافه هستت و با آقای هیونجین حرف میزدن الان هم دیگه رو بغل کردن
یونگی:با حرفش عصبی شدم باشه کدوم کافه هستش؟
بادیگارد:*****باشه چشم ازشون برندار میام دون تلف کردن قطع کردم سوار ماشین شدم سرعت میروندم
شرط ۵۰ لایک
۲۶.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.